*~~~*****~~~*
نفسم پس می رود، از چشمهایم اشک می ریزد، دهانم بدمزه است
سرم گیج می خورد، قلبم گرفته، تنم خسته و کوفته و شل، بدون اراده در رخت خواب افتاده
رخت خواب بوی عرق و بوی تب می دهد
میخواهم بلند شوم و پنجره را باز کنم ولی یک تنبلی سرشار مرا روی تب میخکوب کرده
میخواهم سیگار بکشم میل ندارم
اطاق درهم برهم است و من تنها هستم
در رخت خوابم میغلتم، یادداشت های خاطره ام را به هم میزنم
اندیشه های پریشان و دیوانه مغزم را فشار میدهد
پشت سرم درد میگیرد. تیر میکشد، شقیقه هایم داغ شده، به خودم می پیچم
لحاف را جلوی چشمم نگه میدارم
فکر می کنم....خسته شدم خوب بود میتوانستم کاسه ی سر خود را باز کنم و همه ی توده های نرم خاکستری پیچ در پیچ کله ی خود را در آورده، بیندازم دور، بیندازم جلوی سگ
*~~~*****~~~*
زنده به گور نوشته صادق هدایت
-----------------**--
عمه بلقیس به همه چیز کار داشت
به اینکه دختر همسایه تازگی ها زیر ابرویش را برداشته، به اینکه زن مطلقه ای که طبقه دوم زندگی میکند بعد از نیمه شب برگشته، به اینکه فلانی توی مهمانی دامن کوتاه پوشیده
عمه بلقیس زن نجیبی بود و دوست داشت همه دنیا مثل او به مقوله نجابت نگاه کنند
هرکس حرکتی میکرد که با عرف و سنت های او نمی خواند عمه بلقیس لبش را می گزید و روی گونه هایش میزد اما هیچ پاسخ صریحی برای رد آن نداشت
اگر خیلی به چالش میکشیدی اش و ثابت می کردی فلان کار آنقدر ها هم بد نبوده میگفت: وااا خدا مرگم بده، همسایه ها چی فکر میکنند؟!!؟
چون اصولاً اینکه بقیه چه فکری می کنند در فرهنگ عمه بلقیسی از اینکه خود آدم چه فکری می کند مهم تر است
عمه بلقیسی فرهنگ غالب کشور ماست
عمه بلقیس ها همه جا هستند و له همه چیز کار دارند. به عقاید دیگران، به لباس پوشیدن دیگران، به اینکه کی با کی رفت و با کی آمد
عمه بلقیس ها داعیه دار فرهنگ و شرافت و نجابت و همه چیز های اینجوری هستند
-----------------**--
صادق هدایت
توی یک جمع نشسته بودم بیحوصله بودم.
مجلهای برداشتم ورق زدم،مداد لای آن را برداشتم همینکه توی دلم خواندم سه عمودی
یکی گفت:بلند بگو....
گفتم یک واژهی سه حرفیه
از همه چیز برتر است
حاج آقا گفت: پول!
تازه عروس مجلس گفت: عشق!
شوهرش گفت: یار!
کودک دبستانی گفت: علم!
حاج آقا پشت سر هم گفت: پول اگه نمیشه طلا،سکه!!!
گفتم: حاج آقا اینها نمیشه
حاجی گفت: پس بنویس مال!!!
گفتم: حاج آقا بازم نمیشه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمیشه
دیدم ساکت شد!
مادر بزرگ پیر گفت: عمر!
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
محسن خندید و گفت: وام
یکی از آن میان بلند گفت: وقت
یکی گفت: آدم
دوباره یکی گفت: خدا
خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش ولی دریافتم
هرکس جدول زندگی خود را دارد
تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک واژهی سه حرفی آن هم درست در نمیآید.
شاید کودک پابرهنه بگوید: کفش
کشاورز بگوید: برف
لال بگوید: سخن
ناشنوا بگوید: نوا
نابینا بگوید: نور
ومن هنوز در اندیشهام
واژهی سه حرفی جدول زندگی من چیست؟
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
صادق هدایت