*~~~*****~~~*
نفسم پس می رود، از چشمهایم اشک می ریزد، دهانم بدمزه است
سرم گیج می خورد، قلبم گرفته، تنم خسته و کوفته و شل، بدون اراده در رخت خواب افتاده
رخت خواب بوی عرق و بوی تب می دهد
میخواهم بلند شوم و پنجره را باز کنم ولی یک تنبلی سرشار مرا روی تب میخکوب کرده
میخواهم سیگار بکشم میل ندارم
اطاق درهم برهم است و من تنها هستم
در رخت خوابم میغلتم، یادداشت های خاطره ام را به هم میزنم
اندیشه های پریشان و دیوانه مغزم را فشار میدهد
پشت سرم درد میگیرد. تیر میکشد، شقیقه هایم داغ شده، به خودم می پیچم
لحاف را جلوی چشمم نگه میدارم
فکر می کنم....خسته شدم خوب بود میتوانستم کاسه ی سر خود را باز کنم و همه ی توده های نرم خاکستری پیچ در پیچ کله ی خود را در آورده، بیندازم دور، بیندازم جلوی سگ
*~~~*****~~~*
زنده به گور نوشته صادق هدایت