بعد از افطاری ،همین یکشنبه شب رفته بودم منزل مشتی رجب در حدود هشت یا نه هفته بود همسرش از دار دنیا رفته بود تسلیت گفتم که غمخواری کنم این مصیبت دیده را یاری کنم رفت و ظرفی میوه آورد آن عزیز با ادب بگذاشت آن را روی میز در همین هنگام آمد خا له اش خاله ی هشتاد یا صد ساله اش او زبان بر حرف و بر صحبت گشود من حواسم پیش ظرف میوه بود در میان حرف او گفتم چنین آفرین ، به به ،هلویعنی همین ناگهان آن پیرزن از جا پرید از ته دل جیغ ناجوری کشید داد زد الاف بودن تا به کی هی به فکر داف بودن تا به کی یک کم آدم باش این هیزی بس است داستان گربه و دیزی بس است مردکِ کم جنبه ی بی چشم و رو تو غلط کردی به من گفتی هلو! ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ این شعر زیر بسیار کاربرد دارد ! من خودم هزار بار شماره هام پاک شده بعد که اس ام اس میاد ، میمونم این شماره مال کیه ! بدبختی اینجاست فقط کافیه طرف بفهمه که شماره هات پاک شده هزار جور ادا اطوار در میاره تا بگه کیه حالا این شعر محترمانه شاید تاثیرش بهتر از فحش و تهدید باشه در حافظه ی گوشی من نام شما نیست ای دور ز غم یاور من نام شما چیست؟ عذرم بپذیر حافظه یکباره پریده نامت بفرست ثبت مجدد بشه برلیست تجربه داشتم که میگما ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ای شیرجه رفته توی قندان و ای هیکل تو منارجنبان ای هشت بهشت خوشگل من دروازه ی دولت دل من در قلب منی، قسم به سعدی باقیش برای وقت بعدی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ای با صفا تو را زنم صدا هر روز میدهم ندا اگر داشتی وفا پیامک می دادی گدا ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ اتاق آقا پسرا و دختر خانوما اول وارد اتاق آقا پسرا ميشيم براي ورود به اتاق پسرها اصولا شما بايد به يك گيره لباس براي زدن بر روي بيني مبارك يك دستكش و يك سيستم موقعيت ياب ماهواره اي مجهز باشين چون ممكنه هر لحظه تو اين اتاق كه بي شباهت به بازار شام هم نيست يا گم بشين يا با دست زدن به وسايل، آخرين ورژن مرض ها رو دريافت كنين يا از رايحه ي خوش اتاق به ديار باقي سفر كنين تو اين اتاق هر چيزي پيدا ميشه از شير مرغ گرفته تا جون آدميزاد هر وسيله اي تو اين اتاق تعريف خاص خودشو داره مثلا كمد لباس جاييست كه در اون ميتوان لباسها و اقلام ورزشي كه تا حالا رنگ آب رو به خودشون نديدن پنهان كرد و لطف بزرگي به جامعه بشري نمود زير تخت، بهترين مكان براي چپوندن كليه وسايل وقتي كه قراره يه شخص رو در بايستي دار وارد اتاق بشه رو در و ديوار اتاق هم عكس هر جك و جونوري به چشم ميخوره كه اگه يه شب خداي نكرده وارد اتاق بشين اونجا رو با پارك ژوراسيك اشتباه ميگيرين تنها راه عبوري توي اتاق راهيه كه درِ ورودي رو به ميز كامپيوتر وصل ميكنه و بقيه ي مسير ها به علل گوناگون مسدود هستن همه جور وسيله ي ورزشي از راكت تنيس گرفته تا دوبنده ي كشتي تو اين اتاق هست اما دريغ از يه ذره اطلاعات ورزشي توي گوشه اتاق هم يك سطل آشغال بيچاره به چشم ميخوره كه تا خِرخِره پره و عاجزانه تقاضاي تخليه شدن ميكنه *** حالا يه سر به اتاق دخترخانما ميزنيم روي در ورودي اتاق، يه خرس آويزون شده كه كلاه آبي رنگي هم به سر داره. وقتي در رو باز ميكنين متوجه ميشين كه هيچ راهي براي ورود وجود نداره آخه از سقف تا كف اتاق پوشيده شده از تزيينات و آثار هنري مربوط به دوران سوم زمين شناسي رو در و ديوار اتاق عكس شاهزادهء سوار بر اسب رؤياهاشون كه از قضا شباهت زيادي به سوپر استارهاي سينما از جمله گلزار رادان و دارن،وصله استراتژيك ترين نقطهء اتاقشون هم ميز آرايش چون هم وسايل بتونه كاري روش قرار داره هم تو كشوي دوم ميز دفتر خاطراتشون كه سر نخ بسياري از مجهولات زمانه، نگهداري ميشه. از ميون صدها عروسكي كه توي اتاق به چشم ميخوره يه عروسك نقش سنگ صبورِ لحظات تلخ زندگيشون رو ايفا ميكنه فرش زير پا، رنگ اتاق، رنگ كيف و رنگ جوهر خودكار مورد علاقشون، با هم سته. همه چيز آنكارد شده وسر جاشه اما اما اگه قرار باشه يه دختر و يه پسر به طور همزمان برن به اتاق هاشون و يه وسيله رو بيارن، اين پسرها هستن كه فاتح اين ماراتن ميشن جالبه، اما هنوز جواب قانع كننده اي براي اين مسئله پيدا نشده ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ابراز علاقه شديد پليس راهنمايي رانندگي به من مشـغول رانندگي تو جاده ام از فاصله دور پلـــيس واسم دست تكون ميده و ابراز ارادت ميكنه واقعا آدماي با محبتي هستــن موندم چطوري از اين فاصله منو شــــناختن؟ يكيشونو جو مي گيره مي پره وسط جـــاده با حرارت خاصي واسم دست تكــون ميده چراغ ميزنم وبا حركت دست به ابرازعلاقه شون جـــواب ميدم دفترچه و خودكار تو دستشه احتمالا ميخواد ازم امـــضا بگيره، اما الان وقت ندارم باشه واسه بعـــد اشك تو چشام حلقه ميزنه از اين همه احساسات پاك و بي آلايش چه پليساي مهربون و عالي داريم من به همشون بخاطر اين احساساتي كه واسم بخرج دادن تشكر مي كنم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ آقا دیروز تو فیسبوک یه سوال پرسیده بودن که این سوراخ رو خودکار بیک به چه کاری میاد اینم نمونه ای از جواب های دوستان یک.این سوراخ حاوی کولاژن و ایلاستین بوده و این همون چیزیه که پوست خودکار به آن احتیاج دارد دو.عمل فتوسنتز رو انجام میداد سه.خودکارمون خفه نشه چهار.برای اینکه بی کار شدی انگشت تو بکنی تو سوراخ پنج.رای ما روحانی :| شیش.برای اینکه سر جلسه امتحان جواب سوالو بلد نبودی بیکار نباشی باهاش فلوت بزنی هفت.حالا این همه سوراخ رفتی دنبال سوراخ خودکار بیک :| هشت.مدیرعامل شرکتش استقلالیه ! نه.هر چیزی باید یه سوراخی داشته باشه :| این جواب آخری خیلی قانعم کرد ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ تلگراممو باز کردم ۱۲۸تا مسیج از پسرخالهام داشتم ترسیدم زود بازش کردم دیدم ۱۲۸بار نوشته هادی هادی هادی فکر کردم چیزی شده نوشتم جانم؟نوشت خیلی کم بادی، بعد یه سری میان میگن قطع ارتباط با فامیل خوب نیست🙈😁😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ﻣﺎ ﯾﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﯾﻨﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺭﻥ ﺳﻪ ﻗﻠﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﻻﻣﺼﺒﺎ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﭙﯽ ﭘﯿﺴﺘﺸﻮﻥ ﮐﺮﺩﯼ .....ﺣﺎﻻ ﺍﺳﻤﺎﺷﻮﻥ: ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﭘﺮﯾﺴﺎ ﭘﺮﯾﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺮﺳﻪ ﺗﺎﺷﻮﻥ ﻣﯿﮕﻦ ﭘﺮﯼ !!!! ﮐﻼ ﻣﻠﺘﯽ ﺭﻭ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ حالا ﭼﻨﺪ ﻭقت ﭘﯿﺶ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﮐﻨﻪ داداشم ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺎﺭﯼ کنه، ﺭﻓﺘه ﺑﻪ هر ﺳﻪ ﺗﺎﺷﻮﻥ ﺗﺒﺮﯾﮏ گفته ﺑﻌﺪﺍً فهمیده ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﮐﻪ ﻋﺮﻭﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺗﺒﺮﯾﮏ گفته 😂😂 ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﭽﯽ، ﺗﻮ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ می گم: ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺩاماﺩﻩ ﺑﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺩﻩ ﺑﯿﺲ ﺳﯽ ﭼهﻞ ﮐﺮﺩﻩ ! ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ فرموده! ﺍﺧﻪ ﺍﯾﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺑﺎﻫﻢ ﻓﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﺑﺎﺑﺎمم ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻣﯿﮕﻪ " ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺳﺮﺕ ﺑﭽﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺼﻔﻪ ﺗﻮست ﺭﻓﺘﻪ ﯾﻪ ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺯﺍﭘﺎﺱ، ﺗﻮ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﭘﻨﭽﺮﺷﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﯼ؟ 😂😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ پارسال زمسون مریض شده بودم شدید،داشتم از تب میمردم،بعدازکلی اسرارخانواده رفتم دکتر دکترم واسه اینکه تبم بیادپایین واسم شیاف نوشته بودمام بی خبر چیه؟خو تب داشتم!داروهاموگرفتم رفتم خونه مامانم آب آوردداروهاموبخورم،منم با همون بیحالی دست کردم توپلاستیک از هرکدوم یکی درآوردم که بخورم،آقانصیب هیچ بشری نشه اولیوانداختم بالادیدم توگلوم گیرکردچشام شدقدتشتک (شیافوخوردم!) ازشانس بدمابه صورت افقی توگلوم گیرکرده بود!خلاصه باهربدبختی بود دادمش رفت پایین،هنوزم نفهمیده بودم هیم غرمیزدم خولعنتیایکم کوچیکتربسازیدگلوم پاره شد انقدحالم بدبود پسو پیشمواشتباگرفته بودم خوابیدم وقتی بیدارشدم باوربفرمایدهیچ اثری از مریضی نبود باورفرمایدید نتیجه:داروروهرجوردوس داری مصرف کن اینافقط میخوان ماروعذاب بدن خوچرا؟ فقط شیاف ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ پیش مامانم نشسته بودم داشتم اهنگ مرسی تتلو رو میخوندم من : هر چی از دلت میاد بده بیاد مامانم : از دل من فقط پی پی میاد بدم بیاد ؟؟ ^__^ من :||| تتلو :|| ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ دلاتون شاد و لباتون خندون (شاد باشید همیشه) دوستدار شما ARSAℳ
در دفتر خاطرات نوشتم :عشق زیباست معلم دفتر را دید و گفت:این رویاست گفتم: معلم تو از عشق چه دانی؟؟ گفت:آدم عاشق همیشه تنهاست o*o*o*o*o*o*o*o
o*o*o*o*o*o*o*o دفتر خاطرات من دفتری از تجربه هاست سطر به سطر خط به خط تلخ و شیرین باصفاست مرگ و تولد لحظه ای قصه و شادی لحظه ای جشن و بزم در صفحه ای عزا و اشک در صفحه ای صفحه به صفحه سطر به سطر عمری بود بر من گذشت قدر عمرت را بدان آن هم میگذرد o*o*o*o*o*o*o*o محمد موذنی
*0*0*0*0*0*0*0* خاطره ساختیم وحواسمان نبود روزی می آید که بی هم میشویمُ، خاطرات را دود میکنیم و به ریه هامان میخورانیم دریغ ھنگام خاطره ساختن هیچ حواسمان نیست که نیست *0*0*0*0*0*0*0* زیور شیبانی
حسرت عشق ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ عاشق اگر عاشق بود ، دردش پشیمانی نبود عشق اگر قطعی بود،فکرت ازآن خالی نبود کاش عشق بود ولی حسرت نبود کاش آن عاشق پس فطرت نبود عشق همراه لیاقات کاش نبود دل همپای لیاقت کاش نبود حال بشنو این سخن از حال من کاش در پایان شوی تو مال من *-*-*-*-*-*-*-*-*-*
من از اون اولش انگار مطعلق به این خونواده نبودم مثلن یبار بچه بودم تقریبا هفت هشت ساله نمیدونم سال تحویل بود یا شب چله همه خاندان دور هم جمع بودند بعد ننم نشسته بود داشت حرف میزد منم جلوش دراز کشیده بودم پامو انداخته بودم دور ننم این هی حرف میزد منم باد تو شکمم جمع شده بود یواشی بقلش یه چس مکزیکی دادم یهو گفت پیییییففففف منم دیدم میخواد آبروم بره با آروم با پاش هول دادم تو پهلو هاش :khak: :khak: یهو دیدم دستشو مثل گرز رستم برد بالا میخواست بکوبه وسط شکمم یعنی اگه جاخالی نمیدادم ع#نم میپاشید به دیوار *ey_khoda* *ey_khoda* اونقدر محکم میخواست بزنه که جا خالی دادم دستش خورد زمین دستش شکست یک ماه تو گچ بود آخه شما بگید یه چس ارزش داره بخاطرش بچتو بکشی ؛ یعنی یه مادر نباید چس بچشو گردن بگیره ؟؟ *bi_chare* *bi_chare* حالا این هیچی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یبار شب خواب بودیم داشتم با هنزفیری آهنگ میگوشیدم ساعتای دو و سه یهو دیدم همه جا میلرزه تو نگو زلزله میاد بلند شدم ببینم چه خبره یهو دیدم یه نفر مث جن بو داده از رخت خواب بلند شد فرار کرد رفت *narahat* *narahat* بعد دیدم یکی دو سه دقیقه بعد داره آیفون میزنه رفتم ببینم کیه دیدم بابامه *narahat* *narahat* میگه بیاید بیرون زلزله اومده یعنی مث خیار فرار کرد :khak: :khak: ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یبار دیگه بچه بودم تقریبا هشت نه سالم بود داشتم با پسر عموم بازی میکردیم *dingele dingo* یهو یه بچه قلدره کچلی اومد جلو یکم برا ما ادعاش اومد یکم حولمون داد و ول کرد رفت *jar_o_bahs* من به پسر عموم گفتم با این چوب که تو دستمه بزنم تو سرش ؟؟ اونم گفت بزن بچه پرو میاد برا ما شاخ بازی در میاره منم همون چوبی که تو دستم بود پرت کردم بالا این چوبه چرخید چرخید چرخید *gij* *gij* زاااااارت خورد تو سره پسره با دوبرابر قدرت دوباره رفت تو هوا یهو دیدم پسره مث گوزدیلا از همه سوراخاش آتیش میاد بیرون برگشتم به پسر عموم بگم بفرار کن دیدم رفته تو خونشون از پشت پنجره داره نگاه میکنه منم یهو شروع کردم شلنگ تخته انداختن مث بوقلمون حامله پریدم کنار بابام این پسره هم اتیش از همه سوراخاش میزد بیرون خون جلو چشماشو گرفته بود اومد مارو یه فصل سیر کتک زد جلو بابامون و رفت ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ انشا الله بخش دوم مهر پدر مادرم رو هم میزارم *vakh_vakh* *vakh_vakh* **♥** شب یلداتون جلو جلو مبارک *ghalb_sorati* لیست خاطره های قرار داده شده تا به امروز ◄
*narahat* *narahat* میدونید من ازون اولش بچه ی خیلی مظلومی بودم نه یا ده سالم که بود تو کوچه بچه ها تو بازی راهم نمیدادن و کلن از بچگی شخصیت متفاوتی داشتم *narahat* *narahat* همیشه با خودم فکر میکردم من یه فرمانده عملیاتم جورابای ننمو میکشیدم سرم مث میمون از درخت بالا پایین میرفتم و میگفتم عالی بود فرمانده همیشه مظلوم بودم چند باری بچه های همسایه مث خر کتکم زدن به جون خودم من بیگناهم همش تقصیره آموزش های نادرسته مثلن یبار توپ بچه های کوچه افتاد تو خونمون بابام رفت بهشون توپو بده گفت یبار دیگه توپتون بیوفته پارش میکنم خب منم کوچیک بودم چمدونستم فقط تهدیده از اون روز به بعد همش تو خونه منتظر بودم توپ بیوفته تو خونه بعده دو سه روز ازین توپ خوبا و گرونه افتاد تو خونمون ازین توپا هستن چهل تیکه اند ازون خوبا یارو هم تند اومد در زد منم چاقو رو برداشتم بدو بدو پریدم تو حیاط توپو پاره کردم حول شدم چاقو رو به جا توپ پرت کردم بیرون *narahat* *narahat* خلاصه برا بار اول حول کردم ولی دفه های بعدی راحت تر بودم توپاشونو پاره میکردم و پرت میکردم بیرون براشون *gerye* *gerye* هیشکی منو دوست نداشت همه به خونم تشنه بودن یه پسر همسایه داشتیم سه تا توپ ازش پاره کرده بودم به خونم تشنه بود هر وقت منو میدید رم میکرد اینقد اعصابم خورد بود از دستش که یبار چرخشو گذاشت در خونشون رفت آب بخوره و برگرده ؛ چرخشم پاره کردم *narahat* *narahat* خلاصه خیلی تو دوران کودکیم تنها بودم و کتک میخوردم یبار از مدرسه میومدم منو گوشه خیابون گیر اورد مث شتر منو زد *gerye* *gerye* و از اون به بعد خواستم بهش قدرت یه فرمانده رو بفهمونم تابستون بود درخت زرد آلوی تو حیاطمون زرد آلو هاش رسیده بود دو سه بار سرک کشیدم دیدم همین پسر همسایمون هی میاد بالا دیوار و از زرد آلو ها میخوره با خودم گفتم دیگه وقتشه فرمانده باید انتقام روزهای تلخ رو بگیریم تفنگ بادی رو برداشتم رفتم بالا پشت بوم مستقر شدم مث همیشه دیدم پسر همسایمون پاشو گذاشت روی دستگیره ی در و اومد رو دیوار منم گفتم بزار بیاد وسط دیوار *bi_chare* *bi_chare* اینم چهار زانو چهار زانو اومد وسط دیوار شروع کردم بهش تیر زدن با تفنگ بادی *narahat* *narahat* هر تیری که بش میخورد صدا خر میداد *narahat* *narahat* بیچاره وسط دیوار گیر کرده بود هی عرررررر میزد اونقد با تیر زدمش که مجبور شد از اون ارتفاع بپره پایین دقیقا وقتی پرید پایین صدای گلدون داد *narahat* *narahat* یبارم داشتم پشت یه دیوار میشاریدم یهو دیدم یکی گفت بلاخره گیرت اوردم *bi asab* *bi asab* منم اومدم ببینم کیه پشت سرم ؛ شاریدم بش *narahat* *narahat* هیشکی منو دوست نداشت *gerye* *gerye* هعییییی روزگار ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ برگی از دفترچه خاطرات شیخ المریض
کشتی پر از مسافر، آبهای اقیانوس را میشکافت و به جلو میرفت. همه چیز عادی بود تا اینکه کشتی با صخرهای برخورد کرد. شرایط بحرانی بود و کشتی در حال غرق شدن بود. روی عرشه زن و شوهری، هراسان به سوی قایق نجات دویدند اما کشتی به سرعت زیر آب میرفت و زن ضعیف بود و نمیتوانست سراشیبی عرشه را به سمت قایق نجات طی کند. زمان به سرعت سپری میشد و اگر خود را به قایق نجات نمیرساندند حتماً غرق میشدند. زن به مرد چیزی گفت و بر سر او فریاد زد که باید برود. مرد همسرش را پشت سر گذاشت و خودش را درون قایق نجات انداخت و زن بر عرشۀ کشتی باقی ماند کشتی در حال فرو رفتن بود. زن در حالی که سعی میکرد در میان غرش امواج دریا، صدای خود را به گوش همسرش برساند، فریادی زد و کلامی بر زبان راند. کشتی به زیر آب فرو رفت. مرد به خانه رسید و دخترشان را به تنهایی بزرگ کرد و پرورش داد. سالها گذشت. مرد به همسرش پیوست. روزی دخترشان، هنگامی که به مرتب کردن اوراق و آنچه که از پدرش باقی مانده مشغول بود، دفتر خاطرات پدر را یافت. دریافت که قبل از آن که پدر و مادرش به مسافرت دریایی بروند، معلوم شده بود که مادرش به بیماری بیدرمانی دچار شده بود که با وجود آن زندگیش چندان به درازا نمیکشید. پدر در دفتر خاطراتش نوشته بود: چقدر مشتاق بودم که با تو در اعماق اقیانوس غرق میشدم، اما به خاطر دخترمان، گذاشتم که تو به تنهایی به ژرفنای اقیانوس بروی در این جهان در ورای هر کاری، هر فریادی، هر سخنی، پیچیدگی بسیاری وجود دارد که درک آنها گاهی مشکل است. به همین علت است که هرگز نباید سطحی بیاندیشیم و دیگران را بدون آن که ابتدا آنها را درک کرده باشیم، محل داوری خود قرار دهیم *** *********◄►********* *malos* دم خنده هاتون گرم *malos*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم