انگار دست سرنوشت برای این خانواده زیبا نمینوشت و خوابهای بدی برایشان دیده بود. سارا در این سالها تمام تلاش خود را کرده بود که سوفیا همان دختر شاد و شیطون بماند؛ اما انگار زیاد هم موفق نبود، چون سوفیا بسیار منزوی و غمگین شده بود. سارا ترس سوفیا از پدرش را به خوبی حس میکرد و سوفیا هنگام دعواهای پدر و مادرش ساعتها گریه میکرد و از ترس میلرزید، البته سوفیا امروز، برخلاف همیشه لبخندهای دلربایی به یاد خاطراتش در روستا میزد و بعد از مدتها خوشحال بود سرعت ماشین لحظه به لحظه شدت مییافت و حال محمد بدتر میشد. سارا علاوه بر نگرانی همیشگیاش ذرهذره ترس نیز در وجودش شعلهور میشد نگرانی و ترسش بیشتر برای دخترک زیبا و کوچکش بود. محمد ناشیانه و با سرعت بالا، پیچها را دور میزد و گاهی از لاین جاده خارج میشد. سارا نگاهی به محمد کرد، محمد اصلاً در حال خودش نبود و سارا علت تغییر حال همسرش را فقط در مواد خلاصه میکرد محمد وقتی متوجه نگاه ترسیدهی سارا شد، با صدای خمار و کشیده شروع به صحبت کرد
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ پاییز چه دارد؟ به راستی که پاییز چه دارد؟ که این همه دوست داشتنیست!؟ مگر غیر از این است که با آمدنش طبیعت را از سرسبزی می اندازد؟ مگر غیر از این است که هر روز به بهانه ای اشک میریزد و فریاد میکشد!؟ چه سیاستی دارد این پاییز که با همه ی این ها ماهرانه دلبری میکند و در کنج قلبمان جا خشک کرده و به جای پاسخ گویی به برگ هایی که بی خانمانشان کرده بی قیدانه آن ها را می رقصاند و نوای شادی برایشان سر می دهد به جای پاسخ گویی به ما که آسمان آبی و آفتابی مان را ابری و دلگیر کرده قدم های عاشقانه مان را با دلبر زیر نم نم بارانش و زیبایی رنگ رنگش را به رخ میکشد از رسم و قاعده اش نگویم که گاه مادرانه است و گاه ظالمانه عاشق که باشی ؛ عاشق ترت میکند دلتنگ که باشی ؛ دلنتگ تر آری! این است پاییز، پاییزی که سرانجام علم فیزیک پی خواهد برد که بارش بارانش جای خالی آدم ها را بزرگ تر ، و دل های بی قرار را بی قرار تر میکند پاییزی که خود دل باخته است و عاشقان را خوب درک میکند برای دل دارانش با تمام هنر و سلیقه همه جا را رنگ میکند و با اشک هایش پاک... تا زمینه ساز خاطره های آنان شود و با دل باختگانی چون خود همدردی میکند و با آن ها اشک می ریزد و فریاد میکشد آری! پاییز این است سیاست دارد :) ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ متن نوشته ای از : خودم :) خوشحال میشم نظر بدین :)
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بچه که بودیم بهتر میدانستیم چطور باید از داشته هایمان مواظبت کنیم و برایشان بجنگیم بهتر بلد بودیم دوست داشتن واقعی را شاید اندازه ی سنمان نبود اما عشق و وفاداری را خوب میشناختیم فرقی نمیکرد آنچه داشتیم پدر و مادر باشد دوست باشد، دوچرخه یا عروسک توپ یا مداد رنگی هر چه بود سهم ما بود دوست داشتنی بود و با هیچ چیز در دنیا عوضش نمیکردیم آن روزها نمیدانستیم خستگی یعنی چه دلزده گی یعنی چه نه اهل رها کردن بودیم نه تنهایی ترجیح مان بود و نه فرار راه نجات حالا اما ما همان بچه ها هستیم که حتی روزی فکرش را هم نمیکردیم کمی قد کشیدن و بزرگ شدن اینهمه دنیای مان را عوض کند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 🤗❤حق بدهیم یک وقت هایی آدم ها حوصله ی خودشان را هم ندارند نباید توقعی داشت وگرنه دیوارِ حرمت ها فرو می ریزد کاری به کارِ بی حوصلگیِ آدم ها نداشته باشیم بابتِ حالِ بدشان توضیح نخواهیم هر آدمی حق دارد گاهی از قوی بودن انصراف دهد و خلوتی بی واسطه بخواهد جایی که خبری از هیاهویِ هیچ کس نباشد جایی که در سکوت و تنهایی بنشیند و خودش را پیدا کند صبرِ آدم ها که لبریز شد نسبت به همه چیز ، بی حس می شوند دنبالِ غارِ ساکتِ تنهاییِشان می گردند آدم است دیگر یک وقت هایی کم می آورد کم آوردنِ آدم ها را جدی بگیریم درک کنیم دورتر بایستیم گاهی همین به حالِ خود رها کردن همین سکوت و حق دادن بهترین است برایشان
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خوبی؟ از آن سوال های مبهم است یعنی از آن سوال هایی که خیلی مهم است چه کسی آن را بپرسد مثلا زیور خانوم، زنِ حسن آقای بقال، وقتی از آدم می پرسد خوبی؟ برایش مهم نیست تو خوبی یا نه فقط می خواهد چند لحظه تو را معطل کند که حسابی و راندازت کند تا فردا شب که با صغری خانوم مشغول چانه زنی ست حرفی داشته باشد برای گفتن که دختر فلانی را دیدم امروز. ماشالله چه بزرگ شده، شوهر نکرده؟ یامثلا همکلاسیت وقتی می گوید خوبی؟کاری به خوب بودن یا نبودنت ندارد فقط می خواهد قبل از اینکه توی رویت دربیاید که فلان جزوه را بده،حرفی زده باشد آدمهایی هم هستن که سال به دوازده ماه،خبری ازشان نمی شود اما یک شب بی هوا می بینی پیام دادند:سلام، خوبی؟ اینجور وقت ها بهتر است فقط بگویید ممنون چون این ها هم، اصل حالتان برایشان مهم نیست پیام بعدی شان حاکی از " یه زحمتی برات داشتم " است را که ببینید، منظورم را متوجه می شوید میان این همه " خوبی؟ " که هرروز از کلی آدم می شنوید اما، بعضیهایشان رنگ دیگری دارند همانهایی که اگر در جوابشان بگویید: " ممنون "، بر می دارند می گویند: ممنون که جواب " خوبی؟ " نیست همانهایی که وقتی شروع به حرف زدن می کنند، بین " سلام، خوبی؟ " با جمله بعدی شان، کلی فاصله میافتد فاصله ای که پر شده از حرف های تو که: نه خوب نیستم. که نمی دانم چه مرگم است، که حالم گرفته ست، که حواست به من هست؟، که باور کن دلم دارد می ترکد و بعد چشم بازمی کنی و می بینی ساعت هاگذشته ، تو همه خوب نبودن هایت رابه او گفتی و او حالا،دوباره می پرسد خوبی؟ و تو این بار،باخیال راحت میگویی:خوبم این آدم ها اگر ازاین آدم هادور وبرتان هست،یادتان باشدکه خودشان مدت هاست منتظر شنیدن یک" خوبی؟ "واقعی هستند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بچه که بودیم بهتر میدانستیم چطور باید از داشته هایمان مواظبت کنیم و برایشان بجنگیم بهتر بلد بودیم دوست داشتن واقعی را شاید اندازه ی سنمان نبود اما عشق و وفاداری را خوب میشناختیم فرقی نمیکرد آنچه داشتیم پدر و مادر باشد دوست باشد، دوچرخه یا عروسک توپ یا مداد رنگی هر چه بود سهم ما بود دوست داشتنی بود و با هیچ چیز در دنیا عوضش نمیکردیم آن روزها نمیدانستیم خستگی یعنی چه دل زدگی یعنی چه نه اهل رها کردن بودیم نه تنهایی ترجیح مان بود و نه فرار راه نجات اما حالا، ما همان بچه ها هستیم که حتی روزی فکرش را هم نمیکردیم کمی قد کشیدن و بزرگ شدن اینهمه دنیای مان را عوض کند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پروردگارا دفتر دل دوستانم را به تو میسپارم قلمی بردار خط بزن غمهایشان را و دلی رسم کن برایشان به بزرگی دریا شاد و پر خروش
*-*-*-*-*-*-*-*-*-* نیمی از زندگیمان می شود صرفِ اینکه به آدم های دیگر ثابت کنیم، ما چقدر خوشبختیم به آدم هایی که شاید خوشبختی برایشان تعریفِ دیگری دارد حتی اگر واقعا هم خوشبخت باشیم اما همین خودنمایی،ما را تبدیل می کند به بدبخت ترین آدمِ روی زمین!غذایی که جلویمان میگذارند،قبل از لذت بردن از غذا ترجیح می دهیم آن را به رخِ دیگران بکشیم سفری اگر می رویم،ترجیحمان این است که بگوییم ما آمدیم به بهترین نقطه زمین، تو بمان همان جهنم همیشگی وارد رابطه ایی اگر می شویم، عالم و آدم را باخبر می کنیم که ببینید چقدر خاطرِ من را می خواهد،تو بمان در همان پیله تنهایی ات...ما لذت بردن را پاک فراموش کرده ایم مسیری می رویم که خطِ پایان ندارد،فقط می رویم که از بقیه جا نمانیم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آدم هایی را دیده ام که هرروز حال خوب خیرات می کنند همان هایی که غصه هایشان را برای خودشان نگه می دارند و شادی هایشان را تقسیم میکنند ترجیح میدهند هرروز صبح انرژی های مثبت شان زود تر از خود بیدار کنند و انرژی های منفی شان را رها کنند تا بخوابند به واسطه ی قلب مهربانشان پرنده ها کنار پنجره شان لانه میکنند و هرروز صبح برایشان ز عشق میخوانند همان هایی که لبخندشان را از دختر بچه ی ماشین کناری دریغ نمی کنند از کنار پیرزن عابر بی تفاوت رد نمیشوند.حتی مورچه ها و گربه های محلشان هرروز صبح از مهربانشان سهم دارند گمان کنم خدا هر شب بالای سرشان اسپند دود میکند و صبح ها با نوازش پروانه ها از خواب بیدار میشوند
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم