o*o*o*o*o*o*o*o میخواهم بروم دور خیلی دور، یک جایی که خودم را فراموش بکنم. فراموش بشوم، گم بشوم، نابود بشوم، میخواهم از خودم بگریزم. صادق هدایت
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * میگفت برو واسه خودت یه حلقه بخر! گفتم حلقه واسه چی؟!؟ گفت واسه اینکه با هدفات و آرزوهات ازدواج کنی! حلقه رو دستت کن که هرجا خواستی تنبلی کنی و جا بزنی یادت بیفته یه تعهدی با آرزوهات داری؛یادت بیفته جا زدن،خیانته و تو تعهد داری به خودت،به آرزوهات و به قلبت :)❤️
o*o*o*o*o*o*o*o ابی که هنوز تو بهت مکانی بود که برای اولین بار در عمر ۲۵ ساله ش میدید و درگیر حلاجی کردن حرفها و پیشنهاد فیروز عمید وکیل پایه یک دادگستری و مشهور شهر تهران بود، با غرور گفت
o*o*o*o*o*o*o*o صدیقه با درموندگی گفت هیچی به خدا! از حموم برمی گشتم. رفتم دم مغازه خروس فروشی ببینم واسه مرغ عشقها ارزن داره که نصرت کفتر باز جلومو گرفت و گفت که به اعظم ارزن میده تا واسم بیاره ابی با خشم غرید
@~@~@~@~@~@ توی یه پارك در سیدنی استرالیا دو مجسمه بودند یك زن و یك مرد این دو مجسمه سالهای سال دقیقا روبهروی همدیگر با فاصله كمی ایستاده بودند و توی چشمای هم نگاه میكردند و لبخند میزدند یه روز صبح خیلی زود یه فرشته اومد پشت سر دو تا مجسمه ایستاد و گفت از آن جهت كه شما مجسمههای خوب و مفیدی بودید و به مردم شادی بخشیدهاید، من بزرگترین آرزوی شما را كه همانا زندگی كردن و زنده بودن مانند انسانهاست برای شما بر آورده میكنم شما 30 دقیقه فرصت دارید تا هر كاری كه مایل هستید انجام بدهید و با تموم شدن جملهاش دو تا مجسمه رو تبدیل به انسان واقعی كرد یك زن و یك مرد دو مجسمه به هم لبخندی زدند و به سمت درختانی و بوتههایی كه در نزدیكی اونا بود دویدند در حالی كه تعدادی كبوتر پشت اون درختها بودند، پشت بوتهها رفتند فرشته هر گاه صدای خندههای اون مجسمهها رو میشنید لبخندی از روی رضایت میزد بوتهها آروم حركت میكردند و خم و راست میشدند و صدای شكسته شدن شاخههای كوچیك به گوش میرسید بعد از 15 دقیقه مجسمهها از پشت بوتهها بیرون اومدند در حالیكه نگاههاشون نشون میداد كاملا راضی شدن و به مراد دلشون رسیدن فرشته كه گیج شده بود به ساعتش یه نگاهی كرد و از مجسمهها پرسید شما هنوز 15 دقیقه از وقتتون باقی مونده، دوست ندارید ادامه بدهید؟ مجسمه مرد با نگاه شیطنتآمیزی به مجسمه زن نگاه كرد و گفت میخوای یه بار دیگه این كار رو انجام بدیم؟ مجسمه زن با لبخندی جواب داد باشه. ولی این بار تو كبوتر رو نگه دار و من میرینم روی سرش *vakh_vakh* *vakh_vakh* @~@~@~@~@~@ پدر عزيزم با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار کنم، چون مي خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو رو بگيرم من احساسات واقعي رو با سارا پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما مي دونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالکوبي هاش ، لباسهاي تنگ موتور سواريش و به خاطر اينکه سنش از من خيلي بيشتره اما فقط احساسات نيست پدر. اون حامله است. سارا به من گفت ما مي تونيم شاد و خوشبخت بشيم اون يک تريلي توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه سارا چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعا به کسي صدمه نمي زنه ما اون رو براي خودمون مي کاريم، و براي تجارت با کمک آدماي ديگه اي که توي مزرعه هستن، براي تمام کوکائينها و اکستازيهايي که مي خوايم. در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه، و سارا بهتر بشه اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز، مطمئنم که براي ديدارتون بر مي گرديم اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني با عشق پسرت علی پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه مهدی فقط مي خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روي ميزمه دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن :khak: :khak: *khar_ghalt* *khar_ghalt* @~@~@~@~@~@ رفتم دستکش هام رو عوض کنم نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد که اینطوری گریه میکرد پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟...بدون وقفه میگفت «تقی.....تقی » پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ...بچه هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی میکرد گفتم تقی جان آروم باش! مرد که گریه نمیکنه پرستار گفت اسمش که تقی نیست آقای دکتر تو پرونده اش نوشته رامتین گفتم خب شاید تو خونه تقی صداش می کنند!!...اونم زد زیر خنده ازش خواهش کردم مادر بچه رو صدا کنه، تا بخش رو روی سرمون خراب نکرده مادرش که اومد ، یه چسب زخم خواست و چسبوند رو "انگشت شست" اش ،بعد هم دلداری اش داد و آرومش کرد گیج شده بودم پرسیدم قضیه چی بود؟ مشخص شد تو مهد کودک ، اسم امام ها رو به ترتیب انگشت های دست، به این ها یاد میدن،... این بچه هم که انگشت شست اش مونده بود لای دسته صندلی و درد گرفته بود، برای همین هم وقتی ازش می پرسیدیم کجات درد میکنه ، همش میگفت «تقی» *zert* *zert* *goz_khand* @~@~@~@~@~@
^^^^^*^^^^^ بهش گفتم خواهرمن تو رو خدا بد لباس نپوش زود گفت اي بابا شمام ول كن نيستين خب مردها نگاه نکنند يه نگاه بهش كردم گفتم: اتفاقا مشکل تو همین است اينقده مردها نگاهت نکردند چادر را از سرت برداشتی باز مردها نگاهت نکردند مانتوت رو کوتاه کردی باز خبری از نگاه مرد ها نشد مانتوی بدون دکمه با ساپورت پوشیدی راستی تا برهنگی ات چیزی نمانده و مطمئن باش مردی نگاهت نمیکند شاید نرهای فاسد رهگذر نگاهت کنند اما مردها بعید میدانم راستي تو خودت اين رو پسند کردی خودت خواستي لگد مال چشمهای نرها باشی غافل از اینکه گران قیمتي وبيشتر از اينا ارزش داري انسانیت نباید در حد شعار بماند از خودمان شروع کنیم
*@@*******@@* میدونی از چیه خودم متنفرم اینکه حتی باوجود اینکه میدونم نمیخوایم بازم دوست دارم:( میدونی اصن امشب میخوام اعتراف کنم، میخوام سرمو از پنجره بیرون ببرمو داد بزنم بگم آهای مردم من میخوامش، شاید بگن قرنطینگی زده به سرش، بگن دیوونه شده بعضیام شاید بگن عاشقه ها، ولی هیشکی بیشتر از خودم از دلم خبر نداره میدونی من باتو همه چیو دوس دارم حتی چیزایی که ازشون متنفرم وقتی اخم داشتی دلم لرزید باخودم گفتم اصلا اخموها بهترن وقتی عصبانی بودی باخودم گفتم آدمای آرومو دوس ندارم وقتی حرف نمیزدی باخودم میگفتم آدمای کم حرف قابل تحمل ترن خلاصه بگم که دنیارو با تو یه جوره دیگه میبینم برای من خوشبختی خلاصه میشه تو نگاه تو زندگیم خلاصه است تو چال گونه هات اصلا دنیای من جاییه وسط قفسه سینت جایی که سر میزارمو و با ریتمای قلبت آرامش به وجودم تزریق میشه اگه بخوام بگم تا ته دنیا حرف دارم واسه گفتن:) خلاصشون میکنم تو یه جمله ارباب قلبم، هرروز خاطره مینویسم نبودنت را، بیا تا ببندم خاطره هارا
*khande_dokhtar* *zert* تو مترو دعوا شد، اون یکی گفت میزنم میکشمت دیه ت رو میدما . . . اینوری گفت … نخور، پول داشتی با مترو نمیومدی مترو رفت رو هوا از خنده 😂😂 @~@~@~@~@~@ قدیما از پنج متری گربه رد میشدیم یجوری فرار میکرد که انگار سگ دیده . . . . حالا امروز به گربه غذا دادم یه جوری نگاهم کرد که انگار شیشلیک بی استخون سفارش داده بود براش کوبیده آورده باشم 😼😾 @~@~@~@~@~@ یه موضوعی خیلی فکرم را مشغول کرده 🤔 . . . چرا پلنگ صورتی داخل خیابان لخت قدم می زنه اما موقعه خواب لباس خواب میپوشه اصن از خواب و خوراک افتادم 😐😅 @~@~@~@~@~@ بچه بودم قرار بود عموم اینا بیان خونمون نذری داشتیم بابام گفت: عموت که اومد میری جلوش اگه شیرینی آورده بود، میگی عمو خودت شیرینی هستی، چرا شیرینی آوردی 🧁 اگه گل آورد، میگی عمو خودت گلی چرا گل آوردی ⚘⚘ منم گفتم باشه، خلاصه عمو اومد و دیدم واسه نذری یه گوسفند آورده من بچه بودم میفهمی؟؟؟🐑🐑 بچهههههههههه 😉🤪 @~@~@~@~@~@ زندگی را از زودپز بیاموز در حالیکه میسوزد . . . بیخیال نشسته و سوت میزند 🥳 @~@~@~@~@~@ اوضاع جوریه حداقل باید 4 نفره ازدواج کنیم . . . ینفر کار کنه برا اجاره خونه 🏢 ینفر برا خوراک🌮 ینفر برا تفریح🕶 ینفر هم پس انداز برا دوا،دکتر 💉💊 😌😂 @~@~@~@~@~@ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﺍﻍ ﯾﮏ ﻋﺰﯾﺰ ﻧﯿﺴﺖ 😭 ﺳﻮﺧﺘﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﯾﮏ ﺭﻓﯿﻖﻧﯿﺴﺖ 😡 ﺳﻮﺧﺘﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺷﮑﺴﺖ ﻋﺸﻘﯽﻧﯿﺴتچ 💔 . . . ﺳﻮﺧﺘﻦ ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﺁﺑﯽ 🔵 ﺷﯿﺮ ﺗﻮﺍﻟﺖ ﺍست نامردا رنگها رو جابجا بستن سوختم 🥵🤯 @~@~@~@~@~@ رفتم سوپر مارکت گفتم یه نوشابه زرد میخوام گفت داداش اینجا نمایشگاه کتابه، یه نگاه دور و ورم کردم گفتم نوشابه زرد اثر جلال آل احمدو میگم. خداروشکر نداشتن 🤣 @~@~@~@~@~@ مناجات یه دختر با خدا🤲 . . . اصلا من به درک 😠 مامانم دلش داماد می خواد 😕 😄 @~@~@~@~@~@ طرف اومده داروخونه میگه «از همون شربتی که قبلا به پسرم دادین میخوام » 🧒 دکتر داروخانه پرسیده《اسمش چیه》 🤷♂️ . . . جواب داده «امیرحسین» یعنی داروخونه منفجر شد 😅😐 @~@~@~@~@~@ تنها ردی که تو زندگی از خودم جا گذاشتم ردِ آب زباله رو پله ها بود که متاسفانه مدیر ساختمون استقبال نکرد و همین روزا باید تخلیه کنم 😕 @~@~@~@~@~@ ميگن تو بهشت يه فرشته اى هست به اسم بخوابيل كه وظيفه ش اينه هر كسى كه به هر دليلى زودتر از هشت صبح از خواب بيدار شد رو دوباره به تخت خواب هدايت كنه 🥱😴 *LoL* *khar_ghalt*
..♥♥.................. ميگم دلبر از بقيه كه تاريخ تولدمو بپرسى قد و قواره مو كه نگاه كنى شناسنامه مو كه ببينى همه يه تاريخ مشترك از چند سال پيش رو ميگن اما از خودم كه بپرسى آدرس اون روز عصرى رو بهت ميدم كه با چشمآت خنديدى و منو به دنيآىِ روشنِ خوشبختى آوردى دِلبَر من متولدِ هزآر و روشن چشمآىِ تواَم ..♥♥.................. رادیو چهرازى
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم