*~~~*****~~~* جانِ شیرینم شدی، عشقت مرا فرهادوار این چنین آواره در هر بیستونم کرده است ♦♦---------------♦♦ طاهره اباذری هریس
..*~~~~~~~*.. دریایِ غم در سینه ی یک چاه می گنجد؟!؟ اندوهِ مولایم علی در آه می گنجد؟!؟ شق القمر کرده ست امشب ابن ملجم هم آری! مگر کنج قفس یک ماه می گنجد؟!؟ فُزتُ وَ رَبِ الکعبه گفت و عرشیان گفتند در بینِ بدها خوبیِ ناخواه می گنجد؟!؟ ای کوفیانِ نا مسلمان! در دلِ زینب این حجمِ درد و این غمِ جانکاه می گنجد؟!؟ در خانه ای که فاطمه آهسته می گریید شب گریه های گاه یا بیگاه می گنجد؟!؟ امشب یتیمی تا سحر بیدار خواهد ماند چشم انتظاری این همه در راه می گنجد؟!؟ شد بیت آخر، مانده ام چون من گنه کاری جزءِ گدایان درت ای شاه! می گنجد؟!؟ ♦♦---------------♦♦ طاهره اباذری هریس
..♥♥.................. من خودم راضی به مرگم فرق چندانی نکرد خودکشی وقتی نشد ، قهر تو راهی دیگر است (: ..♥♥.................. طاهره اباذری هریس
^^^^^*^^^^^ ای که گلخند تو دردم شد وُ مرهم شد وُ درمان! تو بخند آخرین خواهش من قبل سفر بود به قرآن! تو بخند خنده هایم که به لطف تو شده تلخ تر از قهوه ولی گور بابای دل وُ اشک من وُ بغض من ای جان! تو بخند گرچه در فال من حتی خبر از آمدنت دیگر نیست باز هم ماه من و شاه منی، یوسف کنعان! تو بخند می روی؛بعد تو من میبرم از یاد خدایم را هم کفر من با تو وُ اعجاز نگاهت شده ایمان! تو بخند ساده از عاشقت وُ از دلش ای جان بگذر، حق داری که نداری خبر از گریه شب هایم و هجران! تو بخند آخرین حرف منِ محتضر این بود: اگر هم مُردَم ای که گلخند تو دردم شد وُ مرهم شد وُ درمان! تو بخند ^^^^^*^^^^^ طاهره اباذری هریس
عشقت آن حادثه ای بود که درگیرم کرد بره ای بودم و دلداده ی یک شیرم کرد بچه بودم که سر و کله ی تو پیدا شد عشق تو یک شبه پیروز شد و پیرم کرد بعد من ماندم و رویای تو،این تنهایی از همه عالم و آدم به خدا سیرم کرد با کسی دشمنش هرگز نکند ظلمی که سرنوشت بدم و آنچه که تقدیرم کرد عشقت افتاد به جانِ شب و روزم بی رحم هِی مرا یاد تو انداخت وَ دلگیرم کرد چه قضا و قَدَری بود عزیز این احساس عشقت آن حادثه ای بود که در گیرم کرد ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ طاهره اباذری هریس
*~*~*~*~*~*~*~* نمیگوید دوستم دارد اما حواسش هست به کسی جز من جانم نگوید حواسش هست قلب آبی نفرستد لابه لای حرف هایش برای کسی حواسش هست چه باشم و چه نباشم نگاهش را هرز نچرخاند روی هر غریبه ای نمیگوید دوستت دارم و حواسش هست نمیگوید دوستم دارد و یادش هست قهوه هایم را شیرین میخورم یادش هست باران که میبارد مثل من باید چترش را فراموش کند و دنبالم بیاید یادش هست من برخلاف همه رز آبی دوست دارم و نرگس سفید نمیگوید دوستت دارم و یادش هست نمیگوید دوستم دارد و برایش مهم نیست حرف و حدیث های دیگران درباره مان برایش مهم نیست هرچقدر هم بدخلق شوم و بی اعصاب در جواب همه ی محبت ها و صبوری هاش برایش مهم نیست اگر زیاد دوستش نداشته باشم حتی نمیگوید دوستت دارم و مهم نیست برایش خیلی چیزها نمیگوید دوستم دارد و خوب بلد است تکیه گاه باشد برای بی کسی هایم خوب بلد است شانه خالی نکند از گریه هایم خوب بلد است تا پای جان بایستد پای حرف ها و قول و قرارهای نانوشته اش نمیگوید دوستت دارم و آدم کار بلدی ست نمیگوید دوستم دارد و همیشه وقت دارد برای دلتنگی های الکی و غرغرهای بچگانه ام وقت دارد برای انجام دادن کارهایی که خودم هم میتوانم، اما با او لذت دیگری دارد همیشه وقت دارد وسط وقت نداشتن هایش برای هرچه که به من مربوط است نمیگوید دوستت دارم و همیشه وقت دارد برای من نمیگوید دوستم دارد و همه کاری میکند برای لبخندم همه کاری میکندبرای بهتر شدن دنیام همه کاری میکند برای خوشبختیم نمیگوید دوستت دارم و برایم همه کاری میکند دم به دقیقه و از سر عادت و بی توجه نمیگوید دوستت دارم پر نیست از ادعا از دروغ از روزمرگی آری او با همه ی دنیا فرق دارد نمیگوید دوستم دارد اما دوستم دارد *~*~*~*~*~*~*~* طاهره اباذری هریس
*~*~*~*~*~*~*~* بیمارستان سینا... اتاق عمل سوانح و سوختگی صدای داد و بیدادش توو راهروی اتاق عمل توجهمو جلب کرد... لابد از همون مردا بود که با همه ی ادعای مردیش، تاب یه سوختگی جزئیو نداشت و تازه ادعای مردونگیشم کل عالمو برداشته بود لابد رفتم سمت صداها... قضیه فقط یه ذره با تصورات من تفاوت داشت... یه ذره سوخته بود... کل بدنش، از فرق سرش تا نوک پاش، درد داشت در حد ماورای مرگ، حرف زدن سختش بود، هرلحظه ممکن بود قلبش بایسته اما کل توانشو جمع کرده بود و گاهی داد می زد و گاهی التماس میکرد... همه مونو بیشتر کادر اتاق عمل جمع شده بودند بالا سرش و هرکی یه حالی داشت... چه حالی باید هرچه سریعتر می رفت برای عمل اما هرکاری کردیم رضایت نمیداد که نمیداد صداش لرزه می انداخت به جون همه، با لهجه کُردی غلیظ داد میزد: گیانم... نازارکم، عزیزکم، بذارین ببینمش من باید ببینمش چاره ای نبود... باید می دیدش... کوتاه بیا نبود... آوردنش کنارش، زنشو، نازارشو، یار گیانشو آوردن اونقدر تقلا میکرد برای دیدنش با اون نهایت دردی که داشت که میترسیدم از رو تخت بیفته پایین عزیزش حالش خیلی بهتر از خودش بود... فقط یه قسمت از صورتش سوخته بود و کمی از دستش، ولی تا دیدش زد زیر گریه... گریه ای که گمونم عرش خدارو لرزوند، دل همه رو لرزوند، حتی دل سنگو لرزوند... کی میگه دیدن نداره گریه مرد؟؟!! دیدن داشت اون گریه ی عاشقانه دستای از شدت درد لرزون و خونی رو رسوند به اشک عزیزش و سوزش شوریشو خرید به سرانگشت پر از دردش و زمزمه کرد: ئێشت هەیە عەزیزەکەم؟ جوابی که نشنید مستاصل تر تکرار کرد: درد داری عزیزم؟؟!!؟ انگار که زبون خودشونو نفهمه عزیزش! به هق هق افتاد اون هیبت و مردونگی: قەزات لە گیانم دردت له گیانم نازارم بعد شروع کرد به التماس کردن به ما: شمارا به خدا نذارین درد بکشه... مەهێلن شتێکی لێ بێت... شمارا به خدا نذارین اون... شمارا بخدا درد امون مردو برید و بغض امون منو... داشت از حال میرفت اما با همه ناتوونیش جلوی همه ایستاد تا اول عزیزشو راهی اتاق عمل کنه و بعد رضایت داد تا خودشو ببرن شنیدم که صدایی گرفته به کُردی گفت: زۆر زۆر پیاوی براكهم نفهمیدم یعنی چی ولی یقین داشتم یه ربطی به جوونمردی داره... هوای اونجا زیادی برام سنگین بود... خودمو رسوندم به حیاط بیمارستان و نشستم رو نیمکت و چندتا نفس عمیییییق کشیدم درد داشت کل تنش سوخته بود هرلحظه احتمالی بود بودنش قلبش عاریه ای میتپید حتی توان حرف زدن نداشت که بگه چه بلایی سرش اومده و باز فکر یار گیانی بود که حتی زیباییشم سوخته بود و لبی نداشت که بعد اون همه صداکردنای مردش بگه جانم مرد دیوونه ی من... جانم؟؟!!!؟ کاری از دستم برای این عشق برنمیومد... فقط زیر لب چنتا آیت الکرسی خوندم برای سلامتی عزیزش و زمزمه کردم با خودم که الهی سایه ت از سر این دنیای بی عشق کم نشه مرد بزرگ همین *~*~*~*~*~*~*~* طاهره اباذری هریس
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم