o*o*o*o*o*o*o*o ابی که هنوز تو بهت مکانی بود که برای اولین بار در عمر ۲۵ ساله ش میدید و درگیر حلاجی کردن حرفها و پیشنهاد فیروز عمید وکیل پایه یک دادگستری و مشهور شهر تهران بود، با غرور گفت
o*o*o*o*o*o*o*o صدیقه با درموندگی گفت هیچی به خدا! از حموم برمی گشتم. رفتم دم مغازه خروس فروشی ببینم واسه مرغ عشقها ارزن داره که نصرت کفتر باز جلومو گرفت و گفت که به اعظم ارزن میده تا واسم بیاره ابی با خشم غرید
*@***/* بگو پشت ابرِ كدوم آسمون بگو توو اذانِ كدوم مسجدي؟ عذابه همين قد كه دورم ازت بگو كي قراره نجاتم بدي!؟ شده يهو دلتون براي خدا تنگ بشه يهو ببينيد هيچكي نمي تونه حالتونو خوب كنه جز خودش هيچكي حالتونو نمي فهمه جز خودش بخواي اين سقف آسمون برداري اين فاصله رو برداري باهاش رودررو حرف بزنی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ احمد امیرخلیلی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم