شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانیمرا دریاب ، ای خورشید در چشم تو زندانیخوش آن روزی که بینم باغ خشک آرزویم را به جادوی بهار خنده هایت می شکوفانیبهار از رشک گل های شکر خند تو خواهد مردکه تنها بر لب نوش تو می زیبد ، گل افشانیشراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از مناگر پیمانه ای از آن به چشمانم بنوشانییقین دارم که در وصف شکر خندت فرو ماندسخن ها بر لب سعدی قلم ها در کف مانینظر بازی نزیبد با تو هر کس را که می بینی امید من! چرا قدر نگاهت را نمی دانی ؟ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ❇حسین منزوی❇