*~*~*~*~*~*~*~*
نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد ، روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند
شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند
روستایی آن سخن را نشنیده گرفت ، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت . ناگاه اسب لگدی زد
روستایی گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود
روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد
قاضی از حال سوال کرد ، شیخ هم چنان خاموش بود
قاضی به روستایی گفت : این مرد لال است؟
روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد
پیش از این با من سخن گفته
قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که : گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند
قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت
شیخ پاسخی گفت که زان پس در زبان پارسی مثل گشت
"جواب ابلهان خاموشی است"
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
امثال و حکم
«علی اکبر دهخدا »