برو بچ قوانین این مدل پست ها اینطوریه هر کسی اندازه ی دو سه جمله داستان رو پیش ببره
و جوری ادامه بدید که داستان به شکل یکنواخت باشه
توجه کنید که رعایت نوبت خیلی مهمه
من نوبت رو یاد آوری میکنم
در آخر داستان رو داخل یه بخش از پاندا میزاریم
خب داستان اینه
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
يک روز عصر پسري خسته و کوفته ميره پيش زنش
ميبينه زنش خونه نيس بهش زنگ ميزنه ، زنگ ميزنه ميبينه زنش آشغال ميزنه
تاشب صبر ميکنه زنش نمياد ميره خونه مادر پدر دختره اونجا هم نيست
بعد پشيمون ميشه که چرا زن گرفته که هي گم بشه
و ياد خاطرات اول ازدواجش ميوفته اون روزايي که ميره خونه و ننشو ميبينه
که رو مبل در حال تميز کردنه لوبيا ، ننش ميگه دهنت بو شير ميده
بعد پسره که ميبينه زنش نيست عزمش رو جزم ميکنه ، يه زن ديگه بگيره
ميره خونه ننش ميگه ننه يادته تو ميگفتي دهتر اقدس خانومو بگير من ميگفتم نه
الان پشيمون شدم ميخوام بگيرمش تو اين فکر ها بود که گوشيش زنگ خورد و از قضا
من يازده تا بچه دارم از شوهر قبليم ديگه بچه نميخوام ، بعد شوهره يه دل نه 200 دل عاشق زنشه ميگه شما جون بخواه يازده تا کمه هيفده تا خوبه
بعد زنه ميگه جونت ارزوني خودت پاشو ظرفا رو بشور بعد مرد هم پا ميشه مثل بز ظرفا رو ميشوره و بعد غذا ميپذه و بعدش خونه رو تميز ميکنه و جارو ميزنه بعد ميشينه رو مبل به زنش ميگه دوتا چايي بردار بيا ، بعد زنش با بيل ميزنه تو دهنش ميگه مبل جاي خانوم خونس بعد ميگه پاشو برو خودت چايي بيار مگه من نوکر عمتم
و پسره جلوي خانوم خونه ميشينه و ميرينه ميگه من اين همه کار کنم يه چايي نمياري
و دوباره با بيل ميزنه تو دهنش و ميگه معلوم نيس چندتا دوس دختر داري سليقه منو يادت نمياد و از خونه پرتش ميکنه بيرون
و زنه ميگه مرتيکه بوق بوق بوق داري چيکار ميکني پاشو از جلو چشام گمشو بيرون بعد يارو گم ميشه
ميخواست بره سره کارش ( نقطه ) تو را فکر ميکنه که عجب گوزی خوردم زن دوم واسه چيم بود
متوجه ميشه زندگيش داره نابود ميشه و تصميم ميگيره زن دومشو طلاق بده ، و بره سراغ زن اولش و نتيجه ميگيريم که قدر زنتو بدون علت اضافي هم نکنيد
زن دوم بگيريد يا يکي يا شيشتا
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
نوشته شده توسط :
اصخر
بلقیس
فندوق
ميثم