برای خواندن به ادامه مطلب بروید
سلام سه سال پیش بود مادر بزرگم شبانه در حال آبیاری باغ وسیع خود بود
که میگفت پاسی از شب گذشته بود که جسم ناپیدا ولی به حرارت آتش با وی برخورد کرد
و او را ده قدمی عقب تر راند وبه زمین پرت کرد
وتمام بدن او کبود شد صبح آن روز قضیه را برای من و مادرم تعریف کرد
منم از ترس نزدیک بود سکته کنم امسال پس از فوت او قضیه آن شب را برای نامزدم تعریف کردم
و قه قهه زد وگفت اصلا شب بریم خونه مادر بزرگت وبهت ثابت کنم این حرفا مزخرفه منم برای لجبازی رفتم تا نیمه شب بیدار بودیم وخوابش گرفت چشممو بستم تا نگاهم به پنجره ای که به باغ ختم میشد نیفتد
نیم ساعت بعد دیدم نامزدم انگار کسی جلوی دهنشو گرفته باشه تقلا میکنه جیغ زدم ترسیدمنزدیکش شم بسم الله گفتم ویاد دعای حضرت علی افتادم برای دفع جن سه مرتبه خوندمش
و نامزدم مانند کسی که از غرق شدن نجاتش داده باشند خر خر میکرد دووییدم طرفش تمام دست هاش کبود بود وگفت بیا فقط فرار کنیم ازینجا و تا الان اون بلا چندین بار مجددا سرش اومده
و با کلی دعا ودرمون اثراتش کم تر شده البته وقتایی آیت الکرسی میخونم براش این اتفاق نمیفته