..*~~~~~~~*.. استرس یه حفره کوچیکه، اولش کم عمقه، شاید اصلا به چشم نیاد ولی رفته رفته بدون هیچ هشدار جدیای عمیقتر میشه تا جایی که وقتی چشم باز میکنیم، کیلومترها از سطح زمین دور شدیم هر بار که دیگران از ما سواستفاده میکنن، یک قسمت از روحمون مثل نوار چسب کنده میشه، فرقی نمیکنه چند بار تلاش کنیم اون تیکه نوار چسب رو به جای اولش بچسبونیم به هر حال دیگه چیزی مثل روز اول نمیشه بیخوابی یک شکنجهگره، مستقیم بر مغزمون شلاق میزنه و در حالی که از گوش، چشم و بینیهامون خون ریزی میکنیم پاهامون رو میشکنه تا مطمئن شه قرار نیست دیگه از جای خودمون بلند شیم تنهایی، هیولای زیر تخته، ولی دیگه فقط به اونجا محدود نمیشه، هر قدمی که بر میداریم درست پشت سرمونه، با موهای آشفته و دستهای لرزون سعی داره خودش رو مخفی کنه اما عیانتر از هر واقعیته افسردگی محکم در آغوشمون میگیره، انقدر محکم که برای نفس کشیدن شروع میکنیم به دست و پا زدن اما این کمبود اکسیژن بیحسمون میکنه تا جایی که به زنده بودن شک میکنیم کیمیا هویدا
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یک روزهایی می آیند که از گفتنِ «خسته شدم » هم خسته می شویم یاد میگیریم که هیچکس در این دنیا نمی تواند برای خستگی ما کاری کند هیچ کس نمی تواند برای معشوقه ی از دست رفته ی مان شناسنامه ی المثنی گم شده یمان توی سفر حقوق دو ماه عقب افتاده مان استاد بداخلاقی که دو ترم متوالی حالمان را می گیرد دندان های خراب عصب کشی نشده و برای اینکه نوبت های دکترمان را همیشه آدم هایی با اسکناس های بیشتر مال خودشان کرده اند کاری کند . یک روزهایی می آیند که از گفتنِ خسته شدم هم خسته می شویم سعی میکنیم از آب پرتقال های خنکی که مامان دستمان می دهد لذت ببریم از اینکه امروز ، گل های شمعدانی گل داده اند از بوی خوب مایع لباسشویی روی آستین پیراهنمان از نخ کردن سوزن مادر بزرگ و شنیدن قربان صدقه ها با لهجه ی شیرینش از دیدن اینکه بابا، وسط آن افسردگی لعنتی با گل زدن تیم مورد علاقه اش سر کیف می آید ... دیگر از نق زدن خسته می شویم و از صدای خنده ی بچه ها موقع سرسره بازی، هوا کردنِ بادکنکشان یا خریدن پشمک های هم قد خودشان توی شهر بازی چشم هایمان می خندند یک روز از گفتنِ آن همه خسته شدم خسته می شویم و سعی می کنیم حالمان را به حادثه ها، بهانه ها و لحظه های خوب گره بزنیم یک روز ، از آن همه خسته بودن ها خسته می شویم و این خستگی چه قدر خوب است و این خستگی،چه قدر می چسبد .
♦♦---------------♦♦ من درسم را خوب خوانده بودم آماده برای کنکوری موفق همه چیز داشت خوب پیش میرفت از روی برنامه قبلی با تست ادبیات شروع کردم که ای کاش این کار را نمیکردم سوال اول آرایه ادبی بود شعری از هوشنگ ابتهاج "بسترم ...صدف خالی یک تنهاییست و تو چون مروارید گردن آویز کسان دگری...." و نتیجه این شعر کنکوری با رتبه افتضاح بود و من سر جلسه کنکور تمام داستان های خفته در این شعر را به چشم دیدم دیدم که اینگونه پریشان شدم همه سرگرم تست زدن و پسرکی سرگردان در خیابان نمیدانم هوشنگ ابتهاج را نبخشم یا مشاور را که گفت با ادبیات شروع کن، حتما صد میزنی هیچ کدام فکر این جا را نکرده بودیم که قرار است طراح سوال با یک شعر نیم خطی گذشته را گره بزند به آینده فدای سرت دانشگاه آزاد زیاد هم بد نیست
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ به نام خالق یکتا ^^^^^*^^^^^ سلام سلام و سلام بر همه بر کل جهان اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا سلام اقا جان اقا امشب شب تولدتونه تولد باسعادتتون مبارک *!^^!^^^^!^^!* می خوام الان یه ذره گذشته هارو مرور کنم وقتی بچه بودیم تو حرمت بزرگ شدیم دستبند سبزمونو به پنجره فولادت گره میزدیمو خواسته هامونو می گفتیم و شما اجابت می کردی یه ذره بزرگ تر شدیم با مشکلات اشنا شدیم خلاصه همه می گفتن پدر و مادر و فامیلا میگفتن اقا امام رضا رو واسته کن حاجتتو بگیر اقا شما و خدا بد عادتمون کردید هر مشکلی پیش اومد سرمونو به سمتتون چرخوندیم و شما هم از کرمتون حاجت روامون کردید ولی موقع خوشی ما بی وفا ها یادی ازتون نکردیم و فقط موقع سختی یادتون افتادیم اما شما بازم واسطه میشدید برامون و از خدا برامون حاجت می گرفتید اشتباه بعدی مون این بود که فقط یاد خودمون بودیمو دیگران تو دعاهامون شریک نمی کردیم اما شما بازم واقعا به اینجا میرسم خیلی شرمنده میشم اسفند ماه ۹۸رسید خیابان عوض اینکه پر به شه از دستفروشا و همه با خرید کردن به استقبال بهار برن خلوت خلوت شده بود همه جا به جای اینکه بوی شروع زندگی بده ...... بوی مرگ میدادچون کرونا اومده بود بهار بدون عید اومد و رفت و تولد فرزندت اقا مهدی خیلی غریبانه برگزار شد اما حالاتولد خودت اقا اقا امام رضا عزیز که به ایران ما اومد اقا دل همه برای گنبد طلایی ات کبوترهای حرمت خیلی تنگ شده اقا نزار روز تولدت ناامید بریم اقا بیا و واسطه شو برامون برای ما بنده های خطاکار بر ای ما رو سیاه ها اقا گناه زیاد کردیم اما کرمت از گناهان ما خیلی بیشتره اقا برای کل دنیا واسطه شو اقا کرونا رو ازبین ببر تا بیایم پابوست همه میایم تو بطلب ما تو به یک اشاره از ما به سر دویدن این بیت همیشه ماردم میگه که الان مصداق حال ماست اقا الان می خوام برای همه دعا کنم *@@*******@@* اقا همه چشمشون به بزرگیته اقا همه مریض ها رو شفا بده اقا سایه هیچ پدر و مادری رو از سر هیچ خانواده ای کم نکن اقا هر کی بچه می خواد بهش عنایت کن همه رو به موفقیت برسون ظهور اقا مهدی را نزدیک برگردان به همه دلی خوش، لبی خندان و جیبی پر پول بده همه رو به راه راست هدایت کن و مراقب تمامی بنده هات و ادمیان باش و به خدا بگو : مادستمون به اسمونت نمی رسه ولی تو که دستت به زمین می رسه دستمونو محکم نگه دار اقا واسطه شو برای همه و حاجت هامونوبگیر ممنون *♥♥♥♥*♥♥♥♥* بچه ها من دیگه دعایی یادم نمی یاد هرکی هر دعایی داره یه کامنت بزاره و دعا های این پستو کامل کن @~@~@~@~@~@ از طرف بنده گنهکار و سمج شما
o*o*o*o*o*o*o*o همه چی از اونجا شروع شد که طبق معمول بعد از ظهرها غلوم آتیشی، کریم جیرجیرک، مِیتی هوش،جلال خاک انداز، اکبر فِنچ، جوات رادار و رحیم ننه قمر که همه بروبچه های بازارچه بودن، تو قهوه خونه مش حسن جمع شده و منتظر رییسشون یا همون ابی سیریش بودن فقط خدا می دونست که این هفت نفر به اضافه ابی سیریش که همه اسمشونو هشت داداش گذاشته بودن،چه خاطراتی از روزهای بچگی و بدو بدو کردن ها و سربه سر مغازه دارای بازارچه گذاشتن ها، نداشتن هرجا گوسفندی کشته میشد هر هشت نفر التماس کنان حاضر میشدن و از صاحب گوسفند میخواستن که بجول ها _استخونیه که در مچ پا گوسفند بین دو غوزک قرار داره _ رو بهشون بده. یه کیسه پر از بجول داشتن که تابستون ها از صبح علی الطلوع تا نصفه شب، همشونو گوشه بازارچه کنار هم میچیدن و شرطی بازی میکردن! تکرار در بجول بازی یا قاب بازی از اون ها قاب بازهای حرفه ای ساخته بود که با بچه های بازارچه های نزدیک هم مسابقه میذاشتن کم کم واسه خودشون یه تیم هشت نفره درست کردن و مثه ورزش فوتبال مسابقات داخل محله ای و خارج محله ای و فینال و خالصه هرچی دلتون بخواد، مسابقه ردیف کردن تو بچه ها ابراهیم یا به قول دوستاش ابی بدجور پیله بود! به طوریکه همه بهش می گفتن ابی سیریش وچون تا چیزی رو که میخواست بدست نمیاورد، دست از تالش و کوشش نمی کشید. همین باعث شد، همه اونو به عنوان رییس گروه قبول کنن هرکدوم از این بچه ها واسه خودشون لقبی داشتن که براساس خصوصیت رفتاریشون، شکل و قیافه شون بود؛ مثال کریم جیرجیرک خیلی حرف می زد. اکبر فِنچ خیلی ظریف و ریزه میزه بود. غلوم آتیشی اهل دعوا، مهدی یا همون مِیتی هوش مغز متفکر گروه، جالل خاک انداز بین صحبت همه می پرید و جواد یا همون جوات رادار، جاسوس و خبر چینشون بود. رحیم ننه قمر هم وابستگی عجیب به ننه ش قمر خانم داشت داشتم میگفتم که همه در قهوه خونه مش حسن منتظر رئیسشون ابی سریش بودن که جوات رادار خبر مهمی رو از نوچه های خَز کاظم قرو قاطی که محل پلاس شدنشون، بازارچه چند خیابون اونور تر بود، بده رمضون مافنگی سینی به دست به سمتشون اومد سام علکوم آقایون هش داداش! شای داغ آوردم. نوش ژونتون سینی چای رو روی میز گذاشت غلوم آتیشی نگاهی چپ چپی به استکانهای نصفه از چایی کمرنگ و نعلبکیهای حاوی چای و سینی یه مَن چرک انداخت قفسه سینه شو صاف کرد و بادی تو غبغب انداخت نفله! باز که نصفه چایی رو تو سینی حروم کردی؟ چرت رمضون پاره شد و خاکستر داغ سیگار گوشه لبش، روی پای لختش که داخل یه دمپایی مثال سفید بود ریخت! در حالیکه خم میشد تا خاکسترو که بدجور پاشو سوزونده بود ازپشت پاش برداره با لحن شاکی وبلند گفت شته؟؟ گُرخیدم غلوم آتیشی دست برد و یه استکان کمر باریک که خطهای طالیی دور کمرش به دلیل شستشو و کهنگی یه خط درمیون محوشده بودن، برداشت.استکانو به لبش برد و یه هورتی کشید. اخماش در هم رفت و استکانو تو نعلبکی کوبید که بقیه ش هم از سرش پرید و به اطراف سینی پاشید دِ بزنم صدای.... ال اله اال ا... . آخه مافنگی اینو که از شیر حموم پر کردی! ولرمه! چای داغت اینه وای به حال چای سردت دستشو بلند کرد که یه پس سری حسن مافنگی رو مهمون کنه که صدای یکی از گوشه قهوه خونه بلند شد
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ همش پست عاشقانه اما امشب می خوام بخندونم تون ما یه رفیق فابریک داشتیم برام تعریف می کرد که چند سال نامزد بودم و دیگه خسته شده بودم از طرفی خانواده ی شوهرم عینه خیالشون نبود که برامون عروسی بگیرن از چند نفر شنیده بودم که سبزه گره میزنند و ارزو می کنند اما من بهش اعتقاد نداشتم تا اینکه جونم به لب رسید و روز سیزده بدر با خودم گفتم ضرر نداره که امتحانش می کنم یا میشه یا نمیشه خلاصه نیت کردم تا سال دیگه عروسی کنم جا تون خالی چند ماه دیگه اش عروس شدم 😂😂😂😍😍😍😍 امتحان کنید ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ چهارشنبه اخر ساله چی می شد به جای ترقه و رسم قدیم رو بریم مثلا اونی که عاشقته بیاد از پشت بام خونه تو ن یه روسری اویزون کنه لب پنجره ای که تو نشستی بلند بشی چند تا شکلات و اجیل و میوه همراه با عشقی بسیار بر گنج روسری گره بزنی و یواشکی با بوسه ای همراهش کنی او برایت چشمکی با حجب و حیا بزند و از ان لبخند های جذابش بر لبش بنشاند از همان هایی که دلت را هوایی می کند و تو پاسخش را با گونه های سرخ شده از حیا و سری پایین افتاده بدهی از همان هایی که دلش را هوایی می کنی باور کن زندگی در همان گذشته های بود که ما ارزوی سپری شدنش را داشتیم پس بی شک امروز هم همان اینده ایست که سالها انتظارش را می کشیدیم دلهاتون شاد و لب هاتون خندان ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
♦♦---------------♦♦ آخرين روز مدرسه تمام شود و بوی نان پنجره ای های مادربزرگ، تا سر كوچه بيايد برايم پيراهنی سفيد با آستين های پف و سارافون جين خريده باشند و كفشهای بندی قرمز كه دلم برايش غنج برود و كتاب قصه ی " دخترک دريا " با جلد شميز پدر بزرگم زنده باشد و سنگک بدست وارد خانه مان شود و پشت سرش " مادر بزرگ " با خنچه ای بر سرش از عيدی های رنگارنگ ما دلم شمعدانی های سرخ كنار حوض مان را ميخواهد بنفشه ها و اطلسی ها و " مادرم " صدا كردنِ عاشقانه ی پدرم را دلم تماشا ميخواهد وقتی دقت ظريف گره كراواتش را در گوشه ای از آينه تماشا ميكردم دلم خنده های جوان مادرم را ميخواهد، وقتی هزار بار زيباتر ميشد دلم يک عيد قديمی ميخواهد يک عيد واقعی كه در آن تمام مردم شهر بی وقفه شاد باشند نه كسی عزادار آخرين پرواز باشد نه بيم بيماری، تن شهر را بلرزاند عيدی كه دنيا ما را قرنطيه نكند دلم، يک عيد قديمی ميخواهد بدون ماسک، بدون احتكار بدون اينهمه رنج و دلهره ..*~~~~~~~*..
*********◄►********* می گفت دلم گرفته ، باز نمیشه گره این دل نمی ترکه بغض این روزام خدا منو تنها گذاشت و رفت حالا من موندم و دنیای تاریکی گفتم چرا قفل دلتو باز نمیکنی؟ چرا پشتِ درِ دلتو نگاه نمی کنی؟ چرا اون صدا رو نمی شنوی؟ همون که داره هی صدات میزنه قربون قد و بالات میره همون که با نوک انگشتای جادوییش ، داره میزنه به شیشه دلت و هنوز نا امید نشده همون که فکر میکنی رفته تو رفتی تو در قلبتو باز کردی به تاریکی بفرما زدی سپیدی ، پشتِ درِ در به دری های دلت مونده میخوای قفلشو امشب برای همیشه باز کنی؟ میخوای بترکونی این بغض کهنه رو؟ میخوای دستشو بگیری و بیاریش داخل و بعد دور از چشم همه سفت بغلش کنی ؟ می خوایی؟ پس امشب دقیقا همین شبی که این پست رو خوندی یه ساعتی که فقط تو باشی و خودش بلند شو و با حال خوبی وضو بگیر از اون وضو قشنگا که فکرت فقط پیش خودشه... لباس سفید داری؟ بپوش موهاتو شونه کن براش، عطر بزن میگی چادر باید سرت کنی؟ اره سرت کن همون گل دار قشنگه رو. توی سجاده ات گل بریز... بعد نیت کن دو رکعت نماز عشق میخونم به عشقت خودت و ... دو رکعت نماز بخوون از اون نمازا که به نیت بغل کردنش باشه وسطاش گریه ات میگیره گریه کن بلند بذار هق هق کنی ، بذار شونه هات بلرزن اما آخرش معجزه آرامش و سبکباری رو می چشی... نمازت که تموم شد ؛ بهش بگو اومدم کنارت بشینم درد و دل کنم باهات بعد همه اون حرفایی که گره خوردن تو گلوت رو بگو همه رو ها... از سیر تا پیاز چشماتو ببند فکر کن پیششی آخرش دستاتو بلند کن سمتش بگو به قلب من خوش اومدی و همون جا بگو خدایا بهت اعتماد دارم همه زندگیمو سپردم دست خودت دیگه اصرار نمی کنم ، دیگه پامو نمی کوبم زمین و بهانه نمی گیرم ، فرمون دست تو ، منو ببخش بعدش برو بخواب از فردا صبح فقط شاد باش ، زندگی کن شیطان سیاه که اومد سراغت ، غم هارو خالی کنه تو جونت ؛ تند و تند بگو یا الرحم الراحمین یا الرحم الراحمین اونم هی میگه جانم جان دلم هر چی با یاداوری بودنِ خدا کنارت شادتر و شادتر زندگی کنی شادی های بیشتری بهت هدیه می شه هر موقع کم آوردی ؛ این شعرو با خودت زمزمه کن اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم یادت باشه راحت ترین کار دنیا زانوی غم بغل کردنه... تو در نماز عشقت با ساقی قرار مدار گذاشتی پس با خیال راحت بخند و نفس عمیق بکش آزادی قلبت مبارک رفیق✋ منبع : باشگاه شیک پرواز کاپیتان مجهول 650 *********◄►********* منت دار حضورتونم✋
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم