ﮐﺒﺮﯼ،ﺗﺼﻤﯿـﻢ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﺩﻫﻘﺎﻥ،ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﭘﺴﺮ ِ ﺷﺠـﺎﻉ،ﺗﺮﺳﻮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻟﻮﮎ،ﺑــﺪﺷﺎﻧﺴﯽ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﭘﻠﻨﮓ ِ ﺻﻮﺭﺗﯽ،ﺯﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...... ﻣﯿﺘـﯽ ﮐﻮﻣﺎﻥ،ﺍﺳﺘﻌﻔـﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺑــﺎﻟﺘﺎﺯﺍﺭ، ﺟﻌﻠﯽ ﻣﺪﺭﮎ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺍﯼ ﮐﯿــﻮ ﺳــﺎﻥ،ﻣـُـﺪﻝ ِ ﻣﻮ ﻋﻮﺽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺩﻭ ﻗﻠـــﻮﻫﺎ،ﺩﺳﺖ ِ ﻫــﻢ ﺭﺍ ﻧﻤـــﯽ ﮔﯿــﺮﻧﺪ ﺭﺍﺑﯿﻦ ﻫـﻮﺩ،ﺑــﺎ ﺩﺯﺩ ﻫﺎ ﺭﻓﯿﻖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ... ﭘﯿﻨﻮﮐﯿـﻮ،ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ِ ﺟﺮّﺍﺣﯽ ِِ ﺑﯿﻨﯽ ﺍﺳﺖ ﯾـﻮﮔﯽ،ﺩﻭﺳﺘـﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻣـﯽ ﻓﺮﻭﺷـﺪ ﭘـﺖ ﻭ ﻣـﺖ،ﭘُﺴﺖ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺩﺧﺘﺮﮎ ِﮐﺒﺮﯾﺖ ﻓﺮﻭﺵ، ﺭﻓﺘﻪ ﺩﻭﺑﯽ . . . ﻭﻟﯽ ... ﻭﻟﯽ ﭼﻮﭘـﺎﻥ ِ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮ،ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ @~@~@~@~@~@ @~@~@~@~@~@ بخند بیخیال غم دنیا @~@~@~@~@~@
اقای سید علی اکبر کوثری از روضه خوان های قدیم قم و از پیرغلام های مخلص اباعبدالله الحسین علیه السلام- و روضه خوان امام خمینی در ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضه خوانی تشریف میبرند بچه های آن محله به رسم کودکانه ی خود بازی میکردند و به جهت تقلید از بزرگترها، باچادرهای مشکی و مقنعه های مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه ی کودکانه و کوچکی در عالم کودکی،در گوشه ای از محله برای خودشان درست کرده بودند مرحوم سید علی اکبر میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟ گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم السلام علیک یاابا عبدالله دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم شام عاشورا شب شام غریبان امام حسین خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟ خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی؟ میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود بنازم به بزم محبت که در آن گدایی و شاهی برابر نشیند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری
oOoOoOoOoOoO سلام آقای جانان امشب می خوام از لب تشنگان بگم از عزیز کرده ات از جگر گوشه ی رباب از تاج سر اکبر از شهید کوچک به به چه شاهزاده ای شش ماهه بودنش ششصد تا تیر است برای دشمن از اسمش پیداش علی اصغر علی کوچک پس باید هم چو جدش باشد پس باید تیر سه شعبه را تاب بیاورد واااای امان چه کشیدی آقا گلویت را با خون سیراب کردند الهی بمیرم برایت مادرت چه کشید حسین چه کرد چرا سر گردان بود در پشت خیمه ها گهواره ات را چه کردند علی کجا بود تا بغلت کند رقیه کجا بود تابت بدهد تا آرام گیری عباس کجا بود تا نازت را بکشد ببین چقدر خار چشمشان بودی که با تیر سه شعبه حمله می کنند تو فقط تشنه بودی می دانم تو با یه قطره آب سیراب می شدی می دانم اما نمی دانم که چرا با خون سیراب کردند آقا جون اگر این دنیا آبت ندادند عیبی ندارد فاطمه کنار حوض کوثر منتظرت می ماند اصغریم سن پهلوان اکبرین هم زادیسان سنه شاهزاده دیلر،شاه حسینین اوغلی سان ^^^^^*^^^^^ در سوگ جانان | قسمت اول ◄ در سوگ جانان | قسمت دوم ◄ در سوگ جانان | قسمت سوم ◄
*@@*******@@* رها کردیم خالق را، گرفتاران ادیانیم تعصب چیست در مذهب؟ مگر نه این که انسانیم اگر روح خدا در ماست خدا گر مفرد و تنهاست ستیزه پس برای چیست؟ برای خود پرستی هاست *@@*******@@* من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم ****►◄►◄****
چندسال قبل ترا تازه یه تکنولوژی به ما ایرانیا اضاف شده بود به اسم موبایل حرف حدود بیست و خورده ای سال پیشه تازه داشت بین ملت جا باز میکرد همه هم نداشتن بیشتر یه چیز تجملی بود حالا نهایت انتن دهیش هم تو شیراز تا بالای دروازه قرآن بود بعدش میشد بیمصرف اول که گوشی موبایل اینجوری نبود یه چندتا برند هم بیشتر نداشت اولیش آلکاتل بود یه گوشی یغور و بزرگ حدود یه آجر بود بعد صاایران قد یه بلوک یه تن وزن داشت خیلی مالی هم نبود بعدیش سونی بود یه چیز کوچولو و جمع و جور که البته گرون بود و مخصوص مرفهین بی درد بعد نوکیا و چندتا برند دیگه حالا امکاناتش اول که منو تمام انگلیسی بود و خیلیا نمیدونستن چی نوشته داخل صفحه ش چیزی به اسم پیامک هم هنوز تو ایران فعال نبود فقط تماس اونم نه هرجایی..انتن دهی اصل بود بعد میرسیم به تیپ افراد جونم بگه براتون که چون گرون بود..چه سیمکارت و چه گوشی هزار نفری شاید یکی موبایل داشت یه کیف بین ملت موبایل دار مد شده بود که به کمربند طرف متصل میشد طوری هم کیفه رو نصب میکردن که از ده فرسخی تو دید باشه یه عده هم جای کیف یه پارچه نوشته میزدن بدین مظمون زودی در این مکان موبایل نصب خواهد شد کسی که موبایل داشت حکم رئیس جمهور رو داشت افاده ها طبق طبق یه چس کلاسی میگذاشت که واویلا لیلی یه چیزی هم که سر همه ی موبایل دارا اومد ضایع بازی حین چس کلاس بود مثلا طرف داشت با موبایلش حرف میزد کلی کلاس که تهران بودم و الان پرواز دارم و اون اپارتمانه رو نخریدم چون محیطش بی کلاس بود و اینا یهویی زرررررت گوشیش زنگ میخورد حالا میخواست بشینی به طرف بخندی یه چیز دیگه هم که تو تب و تاب موبایل دار شدن ملت بود این گوشی تلفن های بیسیم بود اکثرا هم گوشی استوک بیسیم تلفن ثابت بود که معمولا تا هزارمتر برد انتن داشت حالا بگذریم که طرف اینو میگذاشت تو اون کیف کذایی و از شیراز میرفت تهران فقط برا اینکه بگه منم اره..موبایل دارم. یه قسمت خنده دار قضیه طرز تلفظ موبایل بود هر کسی بنا به چرخش فک ش یه چیزی میگفت موبایل..موبِیل..موفایل..مِبِیل..مابِیل قسمت بعدیش طرز تهیه ی سیمکارت بود طرف اون موقع یک میلیون و پونصد میداد یه خط اون وقتا پراید چهار میلیون بود اگرم ثبت نام بخواستی کنی باید سه چهارسال تو نوبت بموندی تا اموراتت بگذره مث حالا نبود سیم کارت رایگان باشه یا یکی بخر دوتا ببر باشه جالب انگیز بعدی شماره موبایل بود همه شون با 0911 شروع میشدن و سه تا عدد بعدی کد شهر طرف بود یعنی تو هوا میشد فهمید خط طرف برا کجاست یه اصطلاح باحال هم دهن ملت موبایل دار بود که خفن مسخره بود مثلا طرف میخواست بگه به فلانی زنگ زدم اینو میگفت به فلانی موبایل زدم جواب موبایلمو نداد پدرنامرد بعد چندسال سرویس پیامک هم فعال شد اون که محشر کبری بود اصطلاحات ملت خیلی باحالتر شد هرکی یه چیزی میگفت بهش اس ام اس...اس..پیام..پیامک..چس مس..اس مس..چس فس خلاصه که یادش بخیر دورانی بود برا خودش
^^^^^*^^^^^ شمع به کبریت گفت از تو میترسم تو قاتل من هستی کبریت گفت از من نترس از ریسمانی بترس که در دل خود جای دادی
..♥♥.................. شما هم از آن هایی هستید که معتقدند انسان دارد عمرش را در اینترنت هدر می دهد؟ شما هم از آنهایی هستید که معتقدند آنهایی که عضو هیچ شبکه اجتماعی نیستند، دارند تند تند کتب خطی و به روزترین مقاله های علمی و جدیدترین رمان ها را می خوانند و تند تند پله های ترقی را بالا می روند و توی مهمانی هایشان شعر سعدی می خوانند و باقلوای خانگی می خورند و تند تند گل می گویند و گل می شنوند و هیچکس هم تند تند از روی آخرین جوک های تلگرامی اش روخوانی نمی کند؟ خب، من این طور فکر نمی کنم اینترنت و این دنیای اصطلاحاً مجازی، جذابترین جایی ست که بشر در طول حیاتش توانسته بسازد حالا این که هرکس چه استفاده ای از آن می کند به خودش مربوط است عده ای عمرشان را هدر می دهند (همان کاری که در دنیای اصطلاحاً واقعی می کنند) و عده ای گنجینه را پیدا می کنند و کشف می کنند و می آموزند و ایده می گیرند و چشم هایشان بازتر از قبل می شود و از دیوارها و مرزها رد می شوند و به جایی می روند که هرگز نبوده اند من فرق چندانی بین زندگی در دنیای واقعی و مجازی نمی بینم ما همان آدم ها هستیم. اگر در دنیای واقعی هی در حال امتاست کردن رژیم های مختلف لاغری ایم و از این و آن سراغِ «چی بخورم لاغر شم؟» را می گیریم در دنیای مجازی پیجِ "لاغری در 10 روز" را دنبال می کنیم اگر اهل مطالعه ایم، ناشران محبوبمان را دنبال و کتاب های جدیدی پیدا می کنیم اگر کارمان در شهر، دید زدن این و آن و نظر دادن راجع به لباس و هیکل و قیافه دیگران است، در شبکه های اجتماعی توی صفحه "دختران و پسرانِ فلان" می چرخیم و زیر عکس ها کامنتِ «واه واه چه زشت و چه بد تیپ» و «منم اگه انقد آرایش کنم به این خوشگلی می شم» و «این که همه جاش عملیه» می گذاریم اگر در دنیای واقعی اهل ورزش کردنیم، در دنیای مجازی ویدئوهای "تمرین در خانه بدون وسایل بدنسازی" را تماشا می کنیم. اگر ذاتاً اهل خاله زنک بازی ایم، در اینترنت هم دنبال مکانی با چنین هدفی می گردیم فحاشانِ دنیای مجازی، خردمندانِ منزه دنیای واقعی نیستند ما در هر دو دنیا دنبال علایق مان می رویم دنبال چیزی که واقعاً هستیم. حالا گیریم با کمی ظرافت و مخفی کاری بیشتر به گمانم این که فکر کنیم اگر شبکه های اجتماعی و کلاً اینترنت وجود نداشت، ما داشتیم به بهترین و مفیدترین شکل ممکن زندگی می کردیم و شاد و خوشبخت و موفق بودیم، بزرگترین فریب خویشتن است اینترنت و مشتقاتش روی پله ترقی زندگی ما ننشسته اند. اگر این طور فکر می کنید، شکل استفاده تان از این گنجینه را عوض کنید ..♥♥.................. آنالی اکبرى
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم