قسمت پنجم ♦♦---------------♦♦ عمو که داشته باشی، انگار یه ارتش داری عمو که باشد انگار دنیار رو داری عمو که به رویت بخندد انگار جهانت خندان است عمو که داشته باشی انگار غرور داری انگار کوه داری معدنی از محبت داری دل شیر داری و غمی نداری اما... وای به حالت اگر عمو خم به ابرو بیارد وای به حالت می شود اگر عمو جلوی چشمانت بشکند دنیایت تار می شود، سیاه می شود اگر عمو زانو بزند. آه بکشد زخم بزنند سم بتازانند سرش را ببرند می میری اگر عمو را دیگر عمو نبینی دیگر لبخندی بر صورتش نبینی اصلا دیگر صورتی نبینی. عبد الله، عمو داشت چه عمویی، چه سالاری اما همه ی اینان را به چشم دید، دید و دیگر عمو ندید. ♦♦---------------♦♦
oOoOoOoOoOoO بگذار آبی ها و قرمزها به جنگشان برسند من هنوز تکلیفم را با قهوه ایِ سوخته چشمانت روشن نکرده ام oOoOoOoOoOoO
o*o*o*o*o*o*o*o از خاک قبرستان،قاصدک هایی خواهد رویید؛ از بذر استخوان مردگان استخوان هایی که روزی پناه هزاران امید و آرزو بوده اند و به هنگام مرگ آخرین نفس هایشان را به باد سپرده اند پس روزی اگر قاصدکی را یافتی✨ چشمانت را ببند و به ترانه ی باد گوش بسپار صدای خسته ای را خواهی شنید که با تو می گوید با شیرین ترین آرزوهایت دلتنگی این روزهایت را رفع کن و بدان، مردگانِ بی جان، روزی دلتنگ ترینِ زندگان بوده اند 🎗✨
oOoOoOoOoOoO مثلاً پیش بیاید دوباره کنارت باشم قلبم دیوانه وار از ریتم نفس هایت به قفسه سینه ام بکوبد رنگ مورد علاقه ات را بپوشم ریتم موزیک مورد علاقه ات در چشم هایم دو دو بزند نگاهت به نگاهم قفل شود در نی نی سیاه چاله ی چشمانت غرق شوم و تو رابرق ذوق چشمانم بگیرد لبخند بزنی و سرم را پایین بیندازم وبازهم دل بدهم به حرفهایت پر بکشم به سمت گوشه ای ترین چهارخانه ی پیرهنت و تا ابد درآغوشت زندگی کنم زل بزنم به ترکیب صورتت به ساده ی دلنشین و دوست داشتنی خودم فکر کنم چطور ممکن است یک نفر را اینقدر دوست داشته باشم یعنی که وای ازدست کسی عاشق است من خودم و هزار آرزویم رابرای وقتی که تورا ببینم هرشب قبل خواب دوره میکنم وهرشب فرهادی میشوی که به خوابم می آیی و تیشه میزنی به تک تک ریشه های درختی که عشق توشکوفه های آن هست oOoOoOoOoOoO کوثر طاهری
^^^^^*^^^^^ زخمی اگر بر قلب بنشیند تو نه میتوانی زخم را از قلبت وا بکنی و نه می توانی قلبت را دور بیندازی زخم تکه ای از قلب توست زخم اگر نباشد قلب هم نیست زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی قلبت را چگونه دور می اندازی؟ زخم و قلبت یکی هستن ^^^^^*^^^^^ دنیا را بگذار آب ببرد وقتی تو در توفان گرفتار می آیی چه خیال که تو دکمه یقه ات را بسته باشی یا نبسته باشی چه خیال که خاک در چشمانت خانه کند یا نکند چه خیالی؟ تو در توفان گرفتار آمده ای میخواهی که گلویت خشک نشود؟ ^^^^^*^^^^^ جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بسم رب الشهداء والصدیقین سلام بر حسین و یارانش و سلام بر محسن عزیزم میم، مثل حسین چهل و دو روز پیش راهیِ سفرت کردم،سفری پر از خطر، اما پر از عشق سفری که بازگشت از آن یا برگشتن بود یا ماندن سفری که برگشتنش زندگی بود و ماندنش هم زندگی اولی زندگی در دنیا و دومی زندگی هم در دنیا و هم در آخرت،هر چه بود عشق بود و عشق خودم هم ساکت را بستم و وسایلت را جمع کردم از زیر قرآن ردت کردم آخرین نگاهت هنوز پیش چشمانم هست ای کاش بیشتر نگاهت کرده بودم، هم چشمانت را، هم قد وبالایت را، هم سرت را راستش را بخواهی فکر نمیکردم این قدر پر سر و صدا شود رفتنت. نه فقط رفتنت، حتی آمدنت عزیز دلم؛ دروغ چرا؟ خیلی دلم برایت تنگ شده است میدانم که تو هم همین حس و حال را داشته ای شب قبل از عملیات زنگ زدی وگفتی دلتنگتان شدهام آمدم بی تابی کنم....اما باز کربلا نگذاشت آخرین دیدار رباب و همسرش آمدم بی قراری کنم...اما، به یاد روضه حضرت رباب افتادم روضه رباب خداحافظی اش فرق می کند وداع آخرش فرق میکند خودت هم قبول داری، اصلا رباب جنس غمش فرق می کند رباب سر، همسرش را بریده دید. بالای نیزه دید به دنبالش هم رفت. نمی دانم من هم سر، همسرم را می بینم یا نه؟! اما ، میدانم به اسارت نمی روم همسر خوبم؛ اگر عشق به تو نبود آرامش من هم نبود قبل از رفتنت به من گفتی «صبور باش، بی تابی نکن، محکم باش، قوی باش، شیر زن باش» من هم گوش کردم.عشق به تو مرا به این اطاعت رساند محسن جان؛ سفیر امام حسین خبر داری روز عرفه نزدیک است.نمی دانم امسال دعای عرفه را بیاد حاج احمد کاظمی بخوانم یا بیاد تو چقدر زرنگ بودی و من تازه فهمیدم.عرفه، مسلم، حاج احمد، تو و شهادت یک رازی پشت پرده هست که شما را بهم گره زده میگفتی یک شهید را انتخاب کنید، باهم رفیق باشید و تا آخر هم با هم بمانید گفتی زندگی ات را مدیون حاج احمد هستی گفتی من سر این سفره نشسته ام ورزق شهادتم را هم از این سفره بر میدارم تو حاج احمد را انتخاب کردی و حاج احمد هم تو را مثل خودش هم رفتی؛ با عزت و سربلندی همسر عزیز و پدر مهربان، این روزها حضورت را بیشتر از قبل احساس میکنم به این باور رسیده ام که شهدا زنده اند خودت که شاهد بودی بعضی مواقع علی آقا، پسرمان گریه می کرد، خیلی بی تابی می کرد خسته که می شدم با تو حرف میزدم و می گفتم «محسنم، علی را چه کار کنم؟ خودت بیا» تو می آمدی، چون علی آرام آرام میشد میدانم که همیشه هم قرار است پیشمان باشی اصلا خودمانی تر بگویم، زندگی جدیدی را شروع کرده ایم مثل همه زندگی ها سختی هایی دارد، مشکلاتی دارد اما، مهم این است که من فقط تو را دارم این زندگی هم تفاوت هایی دارد، چون زندگی مان با بقیه فرق می کند، مثل همان روزها پیوند این زندگی آسمانی است اما میدانم که باز برایم قرآن میخوانی، آن هم با ترجمه کتاب خواندن هایمان ادامه دارد گلستان شهدا هم که میرویم مداحی هم برایم می کنی یادت هست چقدر این شعر را دوست داشتی منم باید برم...آره، برم سرم بره....آن قدر گفتی وخواندی و گریه کردی و به سینه زدی که آخر هم رفتی هم خودت و هم سرت راستی برایت نگفته ام، علی دیگر مثل قبل نیست آرام تر شده ؛ انگار فهمیده که بابایش قرار است بیاید و هر روز باید سنگ مزار پدرش را ببوسد تا خود صورتت را همین هم برایش کافی است شب ها برایش قصه می گویم یکی بود ، یکی نبود.پدری بود به نام محسن و ....با خودم قرار گذاشته ام هر شب یک داستان از تو برایش بگویم موضوع های زیادی دارم مثل، داستان روزهای گذشت و فداکاری ات در اردوهای جهادی داستان عروس و دامادهایی که زندگی شان با عکس تو شروع شد داستان فرزندی بنام امیر حسین که مادرش نامش را تغییر داد و شد محسن داستان مشکلاتی که به واسطه متوسل شدن به تو حل شد داستان مرد بودنت، نه ببخشید شیر مرد بودنت قصه ها را برایش می گویم تا بزرگ شود، مرد شود، جهادگر شود، ولایتی شود، پاسدار شود، شهید شود و مثل تو شود محسن دوست داشتنی ام؛ چه انقلابی به پا کرده ای؟ ببین.دنیا را زیر و رو کرده ای دل ها را تکان داده ای نه فقط در دنیای مجازی بیا و ببین برایت چکار کردند برای آمدنت هم سنگ تمام میگذارند رهبرمان هم گفتند «محسن حججی، حجت بر همگان شد» همسر مهربانم؛ بگذار از سکوت این شب ها هم برایت بگویم با خودم فکر می کردم که اصلا مگر محسن من چند سال داشته؟ محسن جان، مرد من؛ جوان دهه هفتادی امروز علم اسلام افتاده است به دست تو، به نام تو چگونه زندگی کرده ای، که خدا عاشقت شد. خدا که عاشقت شد تو را انتخاب کرد.وقتی خدا تو را خرید، اهل بیت هم به بازار آمدند دوستت داشتند که تو هم عاشق آنها شده ای. عاشق که نه، اصلا تو مثل خودشان شده ای دلنوشته هایت را خوانده ام. دوست دارم مثل حضرت علی اکبر در جوانی فدای اسلام بشوم...که شدی میخواهم گوشه ای از مصائب حضرت زهرا (س) را بفهمم ....که فهمیدی درد بازو و پهلو را احساس کنم....که حس کردی شهادت بی درد هم نمیخواهم. دوست دارم مثل ارباب بی کفن بی سر بشوم بی کفن شدی، بی سر هم شدی سر دادی و سردار شدی مردانگی را در چشمانت دیدم وقتی که در دست آن ملعون وحشی اسیر بودی و پهلویت زخمی بود ولی، تو ایستاده بودی اصلا مگر می شود؟ اما نه، تعجب هم ندارد از مادرت حضرت زهرا (س)به ارث برده ای مظلومیت را هم از پدرت امیرالمومنین علیه السلام با شنیدن نام تو، عاشورا برای من تکرار میشود تکرار که نه، تجسم هم میشود.غریب گیر آوردنت خنجر...پهلو...زخم...اسارت...تشنگی...رجز خوانی...خیمه...آتش... دود...سر جدا... بدن بی سر....روضه امتکه تکه شده هر کلمه ای خودش زیارت ناحیه مقدسه است یک نفر بگوید مگر امروز، روز عاشوراست اما همسرم، نگران نباش. ما را به مجلس و بزم شراب یزید نبردند در حرم امام رضا علیه السلام برایت مجلس آبرومندانه ای گرفتند همه این اتفاقات هم از همانجا شروع شد حرم امام رضا علیه السلام ؛شب قدر. تقدیرات تو آنجا رقم خورد و چقدر هم زیبا هنوز ادامه اش مانده با آمدنت داری دلبری میکنی برای امامزمانت محسن جان؛مرد من در این مدت که نبودی ولی بودی اتفاقات زیادی افتاد چقدر برایت حرف دارم ناگفته هایی به اندازه تمام سالهای با هم بودنمان تو هم بیا وبرایم بگو از لحظه لحظه شیرینی های این سفر ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نامه همسر شهید محسن حججی *♥♥♥♥*♥♥♥♥* نامه های عاشقانه | قسمت اول | شهید عباس دوران ◄ نامه های عاشقانه | قسمت دوم | محمدرضا ملک خواه ◄ نامه های عاشقانه | قسمت سوم | علیرضا اشرف گنجویی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت چهارم | روح اللَّه خمینی ◄
****►◄►◄**** به نام خالق ادب ابوالفضل یا ابوالفضل از تو آموختیم وفاداری را خون تو نوشت معنی یاری را ای کاش که آب کربلا می آموخت آن روز ز چشمانت ابرو داری را ****►◄►◄**** از همان بدو تولد یاور تو بود عشقش غرورش تو بودی اصلا نه این ها کم لطفی است در مقابل دریای بی کران همه ی وجودش یا نه همه ی زندگیش تو بودی عبّــــــــــــاس اسم بزرگی ست می لرزاند چهار ستون صحرای نبرد را هیبتش کم از علی نیست آری اوست پسر شیر خدا می غرد سمت خیمه ی دشمن همچو شیر می دانند که حریف وفایش که هیچ حریف غیرتش به اهل خیمه گاه هم نمی شوند هر خم ابرویش می کشد ده ها نفر حســــــــین تو را چه نیاز به لشکر هست وقتی که ابوالفضل دست و چشم فدا می کند اصلا وقتی ماه بنی هاشم با توست تو را چه نیاز به کوفیان ادبش نقشه بر آب می کند نقشه ی یزیدیان را وفایش می آمرزد وفاداری را عباس تمام کرد در حقت برادر داری را همین بس است و همین بس است برای شکست دشمنت ****►◄►◄**** در سوگ جانان | قسمت اول ◄
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ به آرامی آغاز به مردن می کنی اگر سفر نكنی اگر كتابی نخوانی اگر به اصوات زندگی گوش ندهی اگر از خودت قدردانی نكنی به آرامی آغاز به مردن میكنی زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند به آرامی آغاز به مردن میكنی اگر برده عادات خود شوی اگر همیشه از یك راه تكراری بروی اگر روزمرّگی را تغییر ندهی اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی تو به آرامی آغاز به مردن میكنی اگر از شور و حرارت از احساسات سركش و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامیدارند و ضربان قلبت را تندتر میكنند دوری كنی تو به آرامی آغاز به مردن میكنی اگر هنگامی كه با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نكنی اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی اگر ورای رویاها نروی اگر به خودت اجازه ندهی كه حداقل یك بار در تمام زندگیت ورای مصلحتاندیشی بروی تو به آرامی آغاز به مردن میكنی امروز زندگی را آغاز كن امروز مخاطره كن امروز كاری كن نگذار كه به آرامی بمیری *0*0*0*0*0*0*0*
♥♥.♥♥♥.♥♥♥ بیا زندگیمان را منها کنیم منها از غم ها منها از دلتنگی ها منها از فاصله منها از هرچیزی که مانع خندیدن و شاد بودن ما میشود ... ولی مگر روزگار، با قانون ریاضی کنار می اید؟ ♦♦---------------♦♦ که گفته تپش قلب در بتن ادم است؟ تپش قلب من نفس های توست قهوه ی چشمانت دلیل بیداریست سرخی لبانت شراب ناب من است تپش قلبت زندگیست ❤❤❤
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم