o*o*o*o*o*o*o*o در شهرستان آران و بیدگل کاشان متولد شد و تحصیلاتش را در آنجا پایان برد. علوم ادبی را تا مرحله استادی فرا گرفت و به تحصیل فلسفه و طب نیز پرداخت. وی سالها در مدارس تهران، زبان و ادبیات فارسی را تدریس کرد و بر جوانان و علاقهمندان به فرهنگ و ادب تاثیر به سزایی نهاد. وفا که خود شاعر بود در راهنمایی و تشویق نیما نقش مهمی داشت
..*~~~~~~~*.. در دهکدهٔ یوش_از روستاهای استان مازندران_در سال ۱۲۷۶ ه . ش پا به عرصه وجود نهاد کودکی او در دامان طبیعت و در میان شبانان گذشت پس از گذراندن دوران ابتدایی، برای آموختن زبان فرانسه و ادامه تحصیل وارد مدرسه سن لویی در تهران شد معلمی مهربان به نام _ نظام وفا _ او را در خط شاعری انداخت از آثار او میتوان به افسانه ای شب قصه رنگ پریده و... اشاره کرد نیما با بهرهگیری از عناصر طبیعت با بیانی رمزگونه به ترسیم سیمای جامعه خود پرداخته است از او به عنوان پدر شعر نو یاد میشود وی در سال ۱۳۳۸ ه . ش بدرور حیات گفته و درگذشت ..*~~~~~~~*..
*-*-*-*-*-*-*-*-*-* زنگ را که زدند همه جمع شدیم داخل حیاط مدیر به اتفاق معاون به سخنرانی پرداخت و اطلاعیهای جدید را از طرف اداره رونمایی کرد یک سری از بچهها که ذوق تعطیلی را داشتند را کنار بگذاریم دلتنگ شدن بعد آن روز هنوز در سینهام میجوشد بعد از تعطیلیهای پی در پی که حتی نشد درست از مدرسه و بچهها خداحافظی کنیم همهمان را داخل یک موبایل که یک درصد کلاس هم نمیشود جمع کردند... و شد کلاس مجازی ولی هیچ چیز ارزشش به شوخیها و شیطنت بچهها در کلاس نمیرسد برای آنان که سال آخرشان بود غبطه خوردم خداکند شرش به زودی زود کم شود مشتاق رفتنتیم کروناجان :)
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ در قرن گذشته، سنگاپور دچار فلاکت و بدبختى بود. فقر، بيمارى، فساد و جرم و جنايت بيداد میکرد مناصب دولتى به کسانى که بالاترين قيمتها را پيشنهاد میکردند فروخته میشد پليس، دخترکان را براى روسپىگرى مىربود و درآمد سارقان و خودفروشان را با آنان تقسيم میکرد فرماندهان ارتش، زمينها و برنجزارها را احتکار کرده بودند قضات، احکام خود را میفروختند همه میگفتند اصلاحات ناممکن است اما من به معلمان روى آوردم آنان در فلاکت بودند به آنها بالاترين حقوقها را پرداختم و به ايشان گفتم: من موسسات دولتى را مىسازم و شما براى من انسان بسازيد و اينگونه بود که سنگاپور به کشورى متمدن و قدرتمند تبديل شد 👤 لى کى وان يو بنيانگذار سنگاپور جديد۰ روز معلم مبارک *lover* *esgholi* *bia_gol*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ چه مهمانان بي دردسري هستند مردگان نه به دستي ظرفي را چرك مي كنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندكي سكوت ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بهزیستی نوشته بود شیر مادر ، مهر مادر ، جانشین ندارد ، شیر مادر نخورده مهر مادر پرداخته شد پدر یک گاو خرید و من بزرگ شدم اما هیچکس حقیقت من را نشناخت جز معلم ریاضی عزیز ام که همیشه می گفت گوساله ، بتمرگ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ این روزها به جای” شرافت ” از انسان ها فقط" شر " و " آفت " می بینی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ میخواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود عشق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از آجیل سفره ی عید چند پسته ی لال مانده است آنها که لب گشودند؛ خورده شدند آنها که لال مانده اند؛می شکنند دندانساز راست می گفت پسته لال، سکوت دندان شکن است
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ می خواهم برگردم به روزهایِ خوبی که دل هایمان خوش بود به خانه ی مادر بزرگ برگردم به حیاطِ قدیمیِ ساده ای که همیشه ی خدا ، بویِ کاهگِل و شمعدانی می داد رویِ حاشیه ی حوضِ آبی رنگِ میان حیاط بنشینم و آب بازی کنم و خیس شوم آنقدر که غصه و بی مهریِ دنیا از جسمِ خسته ام پاک شود می خواهم به روزگاری برگردم که سفره ی ساده ی مادربزرگ انگار به اندازه ی آسمان ، وسعت داشت و هیچکس از سادگیِ غذا یا کوچکیِ اتاق ، شکایت نمی کرد آن روزها همه چیز ، بی تکلف و دلنشین بود همه مان بی توقع ، خوش بودیم بدونِ چشمداشت ، محبت می کردیم و از تهِ دل می خندیدیم دلم برایِ خنده هایِ بی ریایم برایِ دلخوشیِ ساده ی آن روزهایم تنگ شده روز ها گذشت وما از همدیگر دورتر و دورتر شدیم و آن دورهمی هایِ جانانه به خاطرات پیوست روزهایِ خوب بر نمی گردند افسوس ما برایِ بزرگ شدنمان بهایِ سنگینی پرداختیم
..*~~~~~~~*.. بگذار از راهبی بودایی برایت بگویم که سال پیش در انگادین ملاقات کردم زندگی محقری داشت نیمی از ساعات بیداریش را به تفکر می پرداخت و گاه هفته ها را بدون رد و بدل کردن کلامی با دیگران می گذراند غذایش ساده بود یک وعده در روز، هر چه گدایی کرده بود، گاه تنها یک سیب، ولی درباره آن سیب چنان می اندیشید که انگار از شدت قرمزی، پر آبی و تردی در حال ترکیدن است در پایان روز با شور و هیجان، در انتظار غذایش بود ****►◄►◄**** کتاب وقتی نیچه گریست اثر اروین د. یالوم
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم