قسمت سوم o*o*o*o*o*o*o*o به دختر بچه ها توجه کردین؟ دیدین همش دنبال اینند که یکی نازشون رو بخره؟ بخصوص سه ساله باشه و شیرین زبونی کنه و دلبری کنه!!! هاااا فهمیدی می خوام از کی بگم اصلا شاید خودت دختری می دونی که دخترا بابایی اند می خوان باباشون نازشون رو بخره وقتی بابا رو می بینی دنبال بهونهای که یه جوری توجه بابا رو جلب کنی اما طفل سه سالهی حسین چی؟ نخواست بابا نازش رو بخره نخواست بابا بهش توجه کنه اما دلتنگ بود دلتنگ آغوش پدر پر محبتش دلتنگ داداش با غیرتش دلتنگ هم بازی کوچکش دلتنگ عموی، شیر مردش رقیه وقتی سر بریده ی بابا رو دید بهونه نیاورد فقط گفت: بابا دلتنگم o*o*o*o*o*o*o*o
مواد لازم😄 این مقدار برای ۴نفره ♥♥.♥♥♥.♥♥♥ ♥♥.♥♥♥.♥♥♥ تخم مرغ: 3 عدد شیر: 4 لیوان وانیل :یک سوم قاشق چایخوری زعفران :یک سوم قاشق چایخوری شکر:یک و نیم لیوان گلاب :1 لیوان ثعلب :یک دوم قاشق مرباخوری 🍨🍧🍦🍨🍧🍦🍨🍧🍦🍨🍧🍦🍨🍧🍦 ♥♥.♥♥♥.♥♥♥ طرز تهیه اول ۴ تا لیوان شیر رو توی قابلمه میریزیمو روی حرارت متوسط میزاریم تا گرم شه بد توی یه ظرف جدا تخم مرغ هارو میشکنیم هم میزنیم(به اندازه ای که زرده و سفیده مخلوط شن)بد شکر و وانیلو ثعلب رو هم اضافه میکنیم و خوب که مخلوط شدن به شیر اضافه میکنیم. باید مواد رو مرتب هم بزنیم تا موقعی که جوش بیاد،وقتی جوش اومد گلابو اضافه می کنیم و شعله رو خاموش میکنیم.حالا زعفرون دم کرده رو بهش اضافه میکنیمو خوب مخلوط میکنیم و اجازه میدیم تا خنک شه وقتی خنک شد میزاریمش توی فریزز تا منجمد شه.هر یک ساعت یه بارم اونو بیرون میاریم ،همش میزنیم،دوباره برش میگردونیم تو فریزر.این کار برا اینه که بستنی کش دار بشه .تقریبا پنج شش بار که این کارو کردیم بستنی دیگه آمادستو می تونیم سروش کنیم یا نه توی ظزف در بسته داخل فریزر نگهش داریم. برای تزئیینم میتونیم از پودر مغزها هر کدوم که دوس داشتیم استفاده کنیم😍😍😍 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ نوش جونتون ❤💟❤💟❤
o*o*o*o*o*o*o*o ابی که هنوز تو بهت مکانی بود که برای اولین بار در عمر ۲۵ ساله ش میدید و درگیر حلاجی کردن حرفها و پیشنهاد فیروز عمید وکیل پایه یک دادگستری و مشهور شهر تهران بود، با غرور گفت
o*o*o*o*o*o*o*o و سپس خداحافظی گرمی با اوس رجب کرد که ابی زیر لب گفت
o*o*o*o*o*o*o*o همه چی از اونجا شروع شد که طبق معمول بعد از ظهرها غلوم آتیشی، کریم جیرجیرک، مِیتی هوش،جلال خاک انداز، اکبر فِنچ، جوات رادار و رحیم ننه قمر که همه بروبچه های بازارچه بودن، تو قهوه خونه مش حسن جمع شده و منتظر رییسشون یا همون ابی سیریش بودن فقط خدا می دونست که این هفت نفر به اضافه ابی سیریش که همه اسمشونو هشت داداش گذاشته بودن،چه خاطراتی از روزهای بچگی و بدو بدو کردن ها و سربه سر مغازه دارای بازارچه گذاشتن ها، نداشتن هرجا گوسفندی کشته میشد هر هشت نفر التماس کنان حاضر میشدن و از صاحب گوسفند میخواستن که بجول ها _استخونیه که در مچ پا گوسفند بین دو غوزک قرار داره _ رو بهشون بده. یه کیسه پر از بجول داشتن که تابستون ها از صبح علی الطلوع تا نصفه شب، همشونو گوشه بازارچه کنار هم میچیدن و شرطی بازی میکردن! تکرار در بجول بازی یا قاب بازی از اون ها قاب بازهای حرفه ای ساخته بود که با بچه های بازارچه های نزدیک هم مسابقه میذاشتن کم کم واسه خودشون یه تیم هشت نفره درست کردن و مثه ورزش فوتبال مسابقات داخل محله ای و خارج محله ای و فینال و خالصه هرچی دلتون بخواد، مسابقه ردیف کردن تو بچه ها ابراهیم یا به قول دوستاش ابی بدجور پیله بود! به طوریکه همه بهش می گفتن ابی سیریش وچون تا چیزی رو که میخواست بدست نمیاورد، دست از تالش و کوشش نمی کشید. همین باعث شد، همه اونو به عنوان رییس گروه قبول کنن هرکدوم از این بچه ها واسه خودشون لقبی داشتن که براساس خصوصیت رفتاریشون، شکل و قیافه شون بود؛ مثال کریم جیرجیرک خیلی حرف می زد. اکبر فِنچ خیلی ظریف و ریزه میزه بود. غلوم آتیشی اهل دعوا، مهدی یا همون مِیتی هوش مغز متفکر گروه، جالل خاک انداز بین صحبت همه می پرید و جواد یا همون جوات رادار، جاسوس و خبر چینشون بود. رحیم ننه قمر هم وابستگی عجیب به ننه ش قمر خانم داشت داشتم میگفتم که همه در قهوه خونه مش حسن منتظر رئیسشون ابی سریش بودن که جوات رادار خبر مهمی رو از نوچه های خَز کاظم قرو قاطی که محل پلاس شدنشون، بازارچه چند خیابون اونور تر بود، بده رمضون مافنگی سینی به دست به سمتشون اومد سام علکوم آقایون هش داداش! شای داغ آوردم. نوش ژونتون سینی چای رو روی میز گذاشت غلوم آتیشی نگاهی چپ چپی به استکانهای نصفه از چایی کمرنگ و نعلبکیهای حاوی چای و سینی یه مَن چرک انداخت قفسه سینه شو صاف کرد و بادی تو غبغب انداخت نفله! باز که نصفه چایی رو تو سینی حروم کردی؟ چرت رمضون پاره شد و خاکستر داغ سیگار گوشه لبش، روی پای لختش که داخل یه دمپایی مثال سفید بود ریخت! در حالیکه خم میشد تا خاکسترو که بدجور پاشو سوزونده بود ازپشت پاش برداره با لحن شاکی وبلند گفت شته؟؟ گُرخیدم غلوم آتیشی دست برد و یه استکان کمر باریک که خطهای طالیی دور کمرش به دلیل شستشو و کهنگی یه خط درمیون محوشده بودن، برداشت.استکانو به لبش برد و یه هورتی کشید. اخماش در هم رفت و استکانو تو نعلبکی کوبید که بقیه ش هم از سرش پرید و به اطراف سینی پاشید دِ بزنم صدای.... ال اله اال ا... . آخه مافنگی اینو که از شیر حموم پر کردی! ولرمه! چای داغت اینه وای به حال چای سردت دستشو بلند کرد که یه پس سری حسن مافنگی رو مهمون کنه که صدای یکی از گوشه قهوه خونه بلند شد
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ همش پست عاشقانه اما امشب می خوام بخندونم تون ما یه رفیق فابریک داشتیم برام تعریف می کرد که چند سال نامزد بودم و دیگه خسته شده بودم از طرفی خانواده ی شوهرم عینه خیالشون نبود که برامون عروسی بگیرن از چند نفر شنیده بودم که سبزه گره میزنند و ارزو می کنند اما من بهش اعتقاد نداشتم تا اینکه جونم به لب رسید و روز سیزده بدر با خودم گفتم ضرر نداره که امتحانش می کنم یا میشه یا نمیشه خلاصه نیت کردم تا سال دیگه عروسی کنم جا تون خالی چند ماه دیگه اش عروس شدم 😂😂😂😍😍😍😍 امتحان کنید ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم