*** *** *** *** *** *** ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یادش بخیر ،داستان سگا بازی کردن منو آبجی کوچیکمه دقیقا
تلویزیون یه وسیله ای بود که از دوره ی شاه وارد خونه های ایرانیها شده بود اما اون زمان یه کالای تجملی بود که خیلیا نداشتن ممکن بود توی یه محله یک خونواده ی متمول فقط تلویزیون داشته باشه اون تلویزیون ها هم سیاه و سفید و لامپی بودن یعنی بجای ترانزیستور داخلشون از لامپ خلأ استفاده شده بود اکثرا هم کمد دار بودن و بعد از ده دقیقه روشن شدن،تصویرشون شفاف میشد علتش هم این بود اون لامپهای داخلش اول باید گرم میشدن تا تصویر نشون میداد ^^^^^*^^^^^ تو دهه ی شصت شرکت پارس شروع کرد به مونتاژ تلویزیونهای چهارده اینچ سیاه و سفید که فقط هم باند VHF رو داشتن اون وقتا تازه شبکه ی دو تاسیس شده بود و با سریال ژاپنی سالهای دور از خانه و یا همون اوشین کار خودشو شروع کرده بود این تلویزیونها به نسبت بهتر از اون مدلهای لامپی قدیمی بود و کم کم باعث شد این جعبه ی جادویی بین ایرانیها همه گیر بشه ^^^^^*^^^^^ یه جور تلویزیون دیگه هم بود رنگی بود یعنی بجا تصاویر سیاه و سفید..اونا رو رنگی نشون میداد حالا بگذریم که بعضی از فیلمهای اون زمان از شبکه سیاه و سفید پخش میشدن این مدلهای رنگی هم از دو صورت خارج نبودن اول افرادی بودن که دستشون به دهنشون میرسید و بقولی مایه دار بودن اینها اکثرا تلویزیونهای پارس 24 اینچ داشتن یعنی اوج عشق و حال تماشای تلویزیون با صفحه ی بزرگ و رنگی *** *** ^^^^^*^^^^^ دوم جماعتی که سفر حج رفته بودن و اصطلاحا حاجی بودن این عده از کشور عربستان یه تلویزیون رنگی میخریدن و بعنوان سوغات میاوردن ایران اکثر این تلویزیونها هم مارک سونی بودن یعنی اگه تو خونه ای میرفتی و یه تلویزیون رنگی سونی که گاها ریموت کنترل هم داشتن اونجا میدیدی باید احتمال صددرصد میدادی که طرف حاجی باشه و اینم سوغات حج ش بوده *** *** ^^^^^*^^^^^ اما با همه ی این داستانها اکثرا با همون تلویزیونهای سیاه و سفید پارس یا بیجینگ چینی سر میکردیم و این جناب تلویزیون یه اجر و قرب عجیبی هم برا خودش داشت اوایل دهه ی هفتاد یه تَلق هایی هم مد شده بود که رنگی بودن این تلق ها مث عکسهای رادیولوژی بودن با این تفاوت که بصورت راه راه چندین رنگ داشتن حالا ملت همیشه در صحنه اینا رو روی لامپ تصویر تلویزیونهای سیاه و سفید میچسبوندن تا مثلا تصاویر رنگی بشه رنگی هم میشد..البته بصورت ثابت..یعنی یه قسمت تصویر همیشه سبز یا قهوه ای یا زرد بود ^^^^^*^^^^^ اوایل دهه ی هفتاد این مدل تلویزیونها کم کم نسلشون منقرض شد و جاشونو به تلویزیونهای سری جدید دادن چون شبکه ی سه هم وارد میدون شده بود و چون رو باند UHF برنامه پخش میکرد.اون مدل قدیمیها این اپشن رو نداشتن البته بغیر اونایی که سوغات حج بودن ^^^^^*^^^^^ یه چیزی هم که همیشه همراه تلویزیونها بود آنتن تلویزیون بود که روی پشت بام نصب میشد *** *** *** برا تلویزیون رنگی و سیاه و سفید هم فرق داشت تازه یه مکافات هم بود تنظیم کردن انتن و روی یک جهت ثابت نگه داشتن اون انتن لعنتی هیچی دیگه فقط میشه گفت یادشون بخیر *@@*******@@* دهه شصتیا ◄
یکی از فانتزیهای بچه های دهه ی شصت که همیشه مث یه رویا بود براشون و بیشترشونم توی رسیدن بهش ناکام میموندن دوچرخه بود ^^^^^*^^^^^ اون وقتا مث حالا نبود تا بچه ها چیزی بخوان مث برق و باد براشون آماده بشه این داستان دوچرخه هم از اون مواردی بود که تقریبا همه ی بروبچ دهه ی شصت یه مدتی از عمرشونو درگیرش بودن یه عده ای از بچه ها کسایی بودن که به دوچرخه و دوچرخه سواری میرسیدن و از دوحالت خارج نبود اول اونایی که از ما بهترون بودن و باباهاشون مایه دار بود معمولا بهترینها رو داشتن از اسباب بازی تا لوازم التحریر لوکس و آتاری و خلاصه همه چی دوچرخه هم داشتن..اونم چه دوچرخه ای خب دیگه بقول قدیمی ها دارندگی و برازندگی اکثرا هم از این دوچرخه کورسی های دنده دار داشتن و اوج صفا سیتی مال اونا بود ^^^^^*^^^^^ دوم بچه هایی که طبق عرف دهه ی شصت خانوادشون مث پادگان بود و جمعیتشون زیاد بودن این گروه یه دوچرخه مال باباشون بود که همشون بغیر مادراشون سوارش میشدن امکان داشت اگه عرف اون زمان اجازه میداد حتی مادر خونه هم سوار بشه و باهاش برفت دم مغازه ^^^^^*^^^^^ اکثرا هم اونا دوچرخه هاشون از این دوچرخه های 28 اطلس هندی و یاماهای ژاپنی یا هرکولِس بودن این دوچرخه ها معمولا یه ترک بند هم داشتن که خیلی کارایی داشت مثلا برا جابجایی افراد خونواده نقش نفربر رو ایفا میکرد مث یه اسب نجیب کارشو انجام میداد یا برا حمل بار تریلی میشد و مث قاطر انجام وظیفه میکرد ^^^^^*^^^^^ الا ایحال همیشه این دوچرخه ی لامصب یه رویایی بود برامون شاید رویای ازدواج دهه ی شصتیها هم از همین دوچرخه نشأت میگرفت و هیچوقتم به واقعیت نزدیک نمیشد چه قولهایی بهمون میدادن که اگه امسال قبول بشی برات دوچرخه میخرم اگه شاگرد اول شدی برات دوچرخه میخرم اگه امسال بمیری برات دوچرخه میخرم البته باباهامونم تقصیری نداشتن مث حالا فراوونی نبود اونا هم باید یه پادگان آدم رو نون میدادن ^^^^^*^^^^^ یه عده ی دیگه هم بودن که صاحب دوچرخه میشدن اونا هم بچه هایی بودن که تابستونا موقع تعطیلی مدارس سر کار میرفتن و پولاشونو جمع میکردن و بعد چندسال کار کردن صاحب دوچرخه میشدن این گروه بیشترین تعداد اون نسل بودن که به آرزوی دوچرخه دار شدن میرسیدن و چه کیفی داشت اینکه دوچرخه مال خودت باشه ^^^^^*^^^^^ این داستان دوچرخه برا نسل دهه ی شصت خیلی خاطره انگیز بود آرزویی که به رویای محال شباهت داشت و برا رسیدن بهش باید از هفت خان رستم و پل صراط و جنگهای جهانی و همه ی مصیبتهای نسل بشر یکجا عبور میکردیم تا شاید بهش میرسیدیم ^^^^^*^^^^^ دهه شصتیا ◄
برا ما دهه ی شصتی ها همه چی برعکس همه بود ملت دنیا با تکنولوژی جلو میرفتن ماها با رشد تکنولوژی پسرفت میکردیم دلیلش هم هیچوقت برامون مشخص نشد ^^^^^*^^^^^ یکی از چیزایی که تو دهه ی شصت خیلی بحث داغی داشت ویدئو بود یه تکنولوژی نو ظهور که از اخرای دوره پهلوی دوم شروع به رشد کرد و با ویدئو های بتاماکس سونی یا همون فیلم کوچیک به کشور وارد شده بود ^^^^^*^^^^^ بعد انقلاب داشتن ویدئو جرم بود..یه جرم نابخشودنی اگه با ویدئو گرفتار بچه های کمیته یا شهربانی میشدی مث این بود که با یک کیلو هروئین گرفتنت حالا همه ی فیلمایی هم که وجود داشت شامل فیلم فارسی های دوره ی شاه فیلمهای مرحوم فردین و مرحوم رضا بیک ایمانوردی..مرحوم ناصرملک مطیعی و صمد و نهایتش خیلی بخواست مستهجن باشه فیلمهای رقص بانو جمیله بود از فیلمهای خارجکی هم فیلمهای هندی بودن که گل سرسبدشون فیلم شعله ی امیتاباچان بود یا فیلمهای مرحوم بروسلی که خیلی خاطرخواه داشت و فیلمهای خون رامبو و نهایتا شو های خواننده های وطنی مقیم لس آنجلس که اونم عید به عید بیرون میومد ولی تا چندین سال هی تو ویدئو ها نمایش داده میشد ^^^^^*^^^^^ بعد ویدئو های بتاماکس که اتفاقا فوق العاده گرون هم بودن نوبت ویدئو های VHS یا فیلم بزرگ رسید که کلا همه گیر هم شد تب کرایه کردن ویدئو توی کشور واویلا میکرد معمولا هم ویدیؤ رو برای 24ساعت..همراه دوتا فیلم کرایه میدادن..حالا اگه بخواستی بیشتر فیلم تماشا کنی باس فیلمها رو جداگانه کرایه کنی *** ^^^^^*^^^^^ این کرایه کردن ویدئو هم حکایتی برا خودش داشت باس شناسنامه گرو میگذاشتی..پول کرایه رو اول پرداخت میکردی..دستگاه رو شب تو دوتا پتو و روفرشی کفن پیچ میکردی و با رعایت همه موارد امنیتی و حفاظتی و ضد جاسوسی به خونه میبردی فردا هم صحیح و سالم تحویلش میدادی یه جماعت از ما بهترون هم بودن که تو خونه پروژکتور و ویدئو و اینا داشتن و معمولا با اون همسایه هایی که روابطشون صمیمانه تر بود..به وسیله ی یه کابل رابط اتصال ویدئویی داشتن و باهم فیلم تماشا میکردن این حالت حکم برنامه شیریت فعلی رو داشت ^^^^^*^^^^^ فیلم های ویدیؤ چون از جنس همون نوار کاست بودن و مغناطیسی پس زود کثیف میشدن و قسمت هِد ویدئو رو کثیف میکردن پس بشر دوپا به فکر ساخت وسیله ای افتاد که فیلما رو پاکسازی کنه پس دستگاه فیلم برگردون هم به مشتقات ویدئو ملحق شد تا هم فیلمها رو پاک کنن و هم برا عقب بردن فیلم،کمک دستگاه باشن ^^^^^*^^^^^ اوایل دهه ی هفتاد ویدئو رسما آزاد شد و از حالت جرم بیرون اومد یه جاهایی تاسیس شد به اسم ویدئو کلوپ که فیلمهای مثلا مجاز و در اصل سانسور شده و انواع تولیدات وطنی رو بصورت وی اچ اس کرایه میدادن خیلی ها با توجه به وی اچ اس بودن فیلمهای عروسیهاشون ویدئو خریدن و بعدش فیلمهایی مث ادم برفی...تایتانیک و اینا رو با ویدئو تماشا کردن اما رفته رفته وجود این دستگاه تو خونه ها کمرنگ شد و با اومدن تکنولوژی دیجیتال..ویدئو به انباری ها و سمساری ها رفت و ویدئو سی دی و بازار دی وی دی و اینا داغ شد اما هیچوقتی مزه ی دیدن یه فیلم قدیمی ایرانی مث گلپری جون با ویدئو..اونم بحالت قاچاق و جرم رو نداشتن چون ما ایرانیها هرچی که خلاف باشه بیشتر زیر دندونمون مزه میکنه ... *@@*******@@* دهه شصتیا ◄
ما دهه ی شصتی ها کلا بچگیمون..نوجوونی مون..جوونیمون و خلاصه زندگیمون تومنی پنج زار با همه فرق داشت حالا چطور ؟ میگم خدمتتون دوره ی ما دوره ی کمبود بود..هرچی رو حساب کنید ما کمبود داشتیم ^^^^^*^^^^^ دوره ی ما یه چیزی بود بهش میگفتن کوپن بعدها شد کالابرگ ولی همه بهش همون کوپن میگفتن کوپن یه تیکه کاغذ بود که جزو اوراق دولتی حساب میشد تا اوایل دهه ی هشتاد هم هنوز کاربرد داشت اصل این طرح بر میگشت به بعد انقلاب و کمبود کالاهای اساسی اقلامی مثل قند و شکر..روغن نباتی..چای..برنج..پنیر..و اینا کوپنی بود و گاهی توزیع میشد..مثلا کوپن شماره ی فلان برا دریافت روغنه و تا فلان تاریخ اعتبار داره حالا هر خانواده ای هم بسته به جمعیتش کوپن داشت ^^^^^*^^^^^ یه تجارتی هم کنارش صورت میگرفت که همون خرید و فروش کوپن بود و یه عده همیشه یه جاهای خاصی از شهر پاتوق میکردن و کارشون خرید و فروش کوپن بود که البته غیرقانونی هم مثلا بود وقتی هم که کوپن اعلام میشد مغازه هایی که توزیع کننده بودن جلوشون یه صفی تشکیل میشد که لااله الا الله میخواست چندین ساعت تو صف بودی تا نوبتت بشه ^^^^^*^^^^^ یه چیزایی هم بود که کوپنی نبود اما خریدشون دردسرهای خاص خودشو داشت مثل شیر پاستوریزه اون جناب شیر هم مث حالا کم چرب و پرچرب و نیم چرب نبود فرادما و این چیزا هم معنا نداشت شیر کاکائو و شیر موز و اینا هم جزو نوشیدنیهای از ما بهترون بود و عمومیت نداشت هرچند به این هرتی هم پیدا نمیشد هر جایی ^^^^^*^^^^^ شیر فقط یه مدل بود شیشه ای اونم تا نزدیکای سال 1366 شیشه ش کوچیک و نیم لیتری بود بعدا شیشه ها یک لیتری و بزرگ شدن ^^^^^*^^^^^ اما خرید شیر هم یه داستانی برا خودش داشت اول که باید از قبل شیشه ی شیر رو میخریدی و همراه خودت میبردی مغازه و تحویل میدادی تا بهت یه شیشه ی پر از شیر بدن به هر نفر هم بیشتر دوتا شیشه شیر نمیدادن تا گیر همه مثلا بیاد پس بنابراین میشد کل اعضای یک خانواده و بعضا یک فامیل رو توی یک صف شیر زیارت کرد حالا بگذریم از اینکه اگه صاحب مغازه اونا رو میشناخت بهشون شیر نمیداد و جنگ جهانی صورت میگرفت ^^^^^*^^^^^ یه قانون نا نوشته هم بود که گاهی باید برا خرید دوتا شیشه شیر..یه خامه هم میخریدی تا بهت شیر بفروشن یه چیزی هم تا فراموش نکردم بگم درب شیشه ی شیر نه مث حالا درب پیچی بود و نه پلمپ داشت یه تیکه فویل آلومینیوم بود با آرم شرکت شیر بصورت گِرد که با کوچکترین ضربه و فشاری هم فرتی باز میشد تاریخ انقضای شیر هم فقط یک روز بود..نه بیشتر ^^^^^*^^^^^ با همه ی این اوصاف اون شیرها یه طعم خوبی داشتن خیلی خوشمزه بودن دلیلش شاید این بود که بعلت وجود رگه هایی از انصاف و مروت بین خلق الله هنوز به شیر آب نمیبستن..یا کم میبستن شایدم بعلت نداشتن تکنولوژی تولید کره یا هرچیزی همه ی چربی شیر رو نمیتونستن بگیرن و به این دلایل شیر هنوز طعم و کیفیت خوبی داشت ^^^^^*^^^^^ یادش بخیر *@@*******@@* دهه شصتیا ◄
برا دهه ی شصتیها جنگ یه رکن اصلی تو زندگیشون بود بصورت واقعی لمسش نکردن اما تا الی الابد تو ذهنشون حک شد برا منی که لبه ی دهه ی شصت و دهه ی پنجاه بودم جنگ واقعی تر بود.چون متولد سال 1360هستم ^^^^^*^^^^^ خلاصه اول ابتدایی که رفتیم گاهی صدای آژیر خطر میومد و ما رو مث گله ی گوسفند هل میدادن تو پناهگاهایی که تو مدارس اون زمان ساخته بودن بعدشم اژیر زرد و سفید و دوباره زندگی گل و بلبل میشد حالا بگذریم از وقتایی که صدای ضدهوایی و انفجار بمب همه ی ترس رو تو وجودمون هویدا میکرد ^^^^^*^^^^^ سال 67 بود و اخرای جنگ صدام نامرد با موشک به جنگ شهرها اومده بود خونه ی ما تو شیراز تو محله ی ابیوردی بود و بالای کوه بالای خونه ی ما دانشگاه شیراز واقع شده بود..یه توپ ضدهوایی هم اونجا گذاشته بودن برا دفاع از شهر مقابل حمله ی هوایی و موشکی القصه همون زمونا تازه داشتن محله ی ما رو گاز کشی میکردن با این کمپرستورهای بادی دیزلی افتاده بودن بجون کوچه ها صبح تا شب صدای ترتر این کنده کاریها بلند بود همون روزا حملات هوایی هم به اوج خودش رسیده بود اکثرا هم ظهرها و شبا اتفاق می افتاد یروز ظهر یه صدایی از اسمون بلند شد نگو حمله ی موشکی شده بود..پدافند هوایی ما موشک عراقی رو تو هوا زده بود از اسمون اهن پاره رو زمین میبارید چند لحظه بعد نیروهای کمیته اومدن و تیکه پاره های موشک رو از ملت میگرفتن این وضع مقارن شده بود با عملیات لوله کشی گاز محله ی ما دو روز بعد دوباره همون اوضاع تکرار شد این دفعه موشک صدام به کوه میخوره و یه صدای خرکی بلند میشه ^^^^^*^^^^^ چند روز بعد این کارگرای لوله کش مشغول کار بودن ظهر شد و برا ناهار دست کشیدن وسط همین گیر و دار این مرد همسایه ما میره حموم حموم اینا هم تو حیاط بوده پشت دیوار اینها هم یه چندتا کارگر با کمپرستور و پیکور بادی مشغول استراحت بودن و زیر سایه ی دیوار و اون موتور باد دیزلی خوابیده بودن یهو یکی از این کارگرا تو خواب پاش میخوره به شیلنگ باد پیکور و پیکور رو که گذاشته بودن رو بدنه ی موتور دیزل جابجا میشه یهو فعال میشه و شروع میکنه به چکش زدن به. کاور فلزی موتور دیزل حالا کنار کوه باشی و صدا هم بپیچه و تو حموم هم باشی و توهم حمله ی هوایی هم بزنی اقا همسایه ها که میریزن بیرون از ترس این وسط یکی هم میگه حمله ی موشکی شده که صدای ضد هوایی بلند شد (صدای پیکور رو با صدای توپ ضدهوایی روی کوه عوضی گرفته بودن) یه چند نفر هم از کله داد میزدن اهای ملت از خونه هاتون بیاید بیرون تا موشک نخوره تو سرتون این مرد همسایه ی ما هم تو حموم این صداها رو میشنیده یه لحظه از صدمتر بالاتر اون کارگرا که بیدار شده بودن شروع میکنن پیکور زدن مرد همسایه دیگه واقعا میترسه که وای..ضدهوایی شروع کرد..الانه که موشک بخوره وسط حموم.. عاقا لخت و عور از حموم میپره بیرون و میاد تو کوچه شروع میکنه به دویدن سمت کوه باقیشو دیگه خودتون تصور کنین خنده ی ملت همیشه در صحنه ^^^^^*^^^^^ اون بنده خدا چندروز بعد بعلت متلکهای اهالی از اونجا اسباب کشی کردن اما هنوز بعد سی و یک سال یادم که میاد از خنده روده بر میشم که چیا به سر ماها اومد تو اون دهه ی شصت کوفتی *@@*******@@* دهه شصتیا ◄
این خاطراتی که میگم تو چند تا عروسیه مختلف رخ داده ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ عاقا ما رفتیم یه عروسی بعد باغ تالار بود بچه بودم حدود چهارده پونزده این فامیلای عروس دوماد یه جا تو باغ میرفتن ترقه میزدند ازین ترقه پیازیا که میکوبی زمین منفجر میشه منم بچه بودم داشتم از دور نگاه میکردم بعد وسط ترقه زدنا دیدم یارو ترقشو یواش زد زمین نترکید منم مث یهو ذوق مرگ شدم خون به مغزم نرسید پریدم وسط میدون که ترقه رو بردارم *amo_barghi* *amo_barghi* دیدید میگن یه ترقه ترکید پشمامون ریخت من خودم تجریش کردم همیجوری مث گراز پریدم وسط میدون ترقه ها یهو یه ترقه خورد تو سرم قده توپ پینگ پونگ *gij* *gij* نصف پشمام ریخت یعنی میگم نصف پشمام ریخت یعنی ریختا ، سوخت رفت پی کارش بعدش *narahat* *narahat* دیدم اون ترقه که رفته بودم برش دارم سنگ بوده منم اعصابم خورد شد هرچی موز بود خوردم آخراش دیگه جا نداشتم موزا رو مینداختم زیر میر با پا لهشون میکردم یه بشقاب شیرینی رو هم ریختم سطل آشغال *narahat* *narahat* خدایی وسط ترقه بازی سنگ نندازید ؛ بیشعورید مگه ؟؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یبارم بچه تر بودم حدود ده دوازده سال بعد با بچه هایی که تو تالار بودن دزد و پلیس بازی میکردم و خیلی کیف میداد *lover* *lover* گروه گروه شده بودیم یه گروه دزد یه گروه پلیس بعد باید قبل اینکه همه رو بگیرن هم دیگه رو تا شیش بشماریم تا آزاد بشن اونام برا دستگیر کردن همینطوری تا شیش باید بشمارن خیلی بازی هیجانی بود بعد من وسط بازی دسشوییم گرفت :khak: :khak: یه نگاه کردم دیدم یارام همه آزادن گفتم خب پس من برم دشوری بر#ینمو بیام دشویی یکم اونورتر بود من رفتم دسشویی ؛ همه دسشوییا پر بود هی زدم به در کسی نمیومد بیرون هی زدم به در کسی نمیومد بیرون بعد یارم گفت کمــــــــک کمــــــــک *help* *help* بعد منم احساس مسئولیتم نسبت به یارم شکوفا شد شلوارو کشیدم پایین دم دره توالت ریدم :khak: :khak: رفتم همه یارا رو آزاد کردم *modir* *modir* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یبارم تقریبا هژده نوزده سالم بود عروسی بودیم بابای منم وانت داره بعد برا عروسیا میشستیم پشت وانت بزن و بکوب امشب کنار بندر حرفای خوب امشب کناره بندر بعد افتاده بودیم دنبال ماشین عروس هی تیکه تیکه جلو ماشین عروسو ماشینا میگرفتن و می ایستادن منم هر بار میپریدم پایین از پشت وانت وسط خیابون قر میدادم بقیه هم برام بوق میزدند منم قرررررررررر قرررررررررر آهاااا ما شا الله بعد من پشتم به مسیر حرکت بود اصن نمیدیدم چه خبره چون خو معمولی بود دیگه جلو هم یه عالمه ماشینه که ما پشتشونیم هر وقت بابام میزد رو ترمز من میپردیم پایین یبار بابام زد رو ترمز منم پریدم پایین تو نگو دست انداز بود منو ول کردند رفتن *narahat* *narahat* شانسم گفت یه موتور منو سوار کرد لطفن مسئولین رسیدگی کنید این چه وضعه دست انداز زدنه تو سطح شهر ؛ مرسی اَه ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ان شا الله بقیه خاطراتم رو هم مینویسم براتون لیست خاطرات قرار داده شده تا کنون ◄ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥**
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم