test
test
test
test
test
test
test
test
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی ان در عین شکوه و بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد
اما پس از سالها و کار وتلاش و محاسبه ، کسی از عهده ساخت سقف تالار اصلی بر نیامد و معماران مدعی زیادی بر سر این کار جان خود را از دست دادند تا اینکه ناکامی پادشاه او را به شدت افسرده و خشمگین ساخت و دست آخر معلوم شد که معمار زبر دست و افسانه ای به نام سنمار وجود دارد که این کار از عهده او بر می آید
و بالاخره او را یافتند و کار را به او سپردند و او طرحی نو در انداخت و کاخ افسانه ای خورنق را تا زیر سقف بالا برد و اعجاب و تحسین همگان را برانگیخت اما درست وقتی که دیواره ها به زیر سقف رسید سنمار ناپدید شد و کار اتمام قصر خورنق نیمه کار ماند
مدتها پی او گشتند ولی اثری از او نجستند و پادشاه خشمگین و ناکام دستور دستگیری و محاکمه و مرگ او را صادر کرد تا پس از هفت سال دوباره سر و کله سنمار پیدا شد
او که با پای خود امده بود دست بسته و در غل و زنجیر به حضور پادشاه آورده شد و شاه دستور داد او را به قتل برسانند اما سنمار درخواست کرد قبل از مرگ به حرفهای او گوش کنند و توضیح داد که علت ناکامی معماران قبلی در برافراشتن سقف تالار بی ستون این بوده است که زمین به دلیل فشار دیواره ها و عوارض طبیعی نشست می کند و اگر پس از بالا رفتن دیواره بلافاصله سقف ساخته شود به دلیل نشست زمین بعدا سقف نیز ترک خورد و فرو می ریزد و قصر جاودانه نخواهد شد
پس لازم بود مدت هفت سال سپری شود تا زمین و دیواره ها نهایت افت و نشست خود را داشته باشند تا هنگام ساخت سقف که موعدش همین حالا است مشکلی پیش نیاید و اگر من در همان موقع این موضوع را به شما می گفتم حمل بر ناتوانی من می کردید و من نیز به سرنوشت دیگر معماران ناکام به کام مرگ می رفتم
پادشاه و وزیران به هوش و ذکاوت او آفرین گفتند و ادامه کار را با پاداش بزرگتری به او سپردند و سنمار ظرف یک سال قصر خورنق را اتمام و آماده افتتاح نمود .
مراسم باشکوهی برای افتتاح قصر در نظر گرفته شد و شخصیتهای بزرگ سیاسی آن عصر و سرزمینهای همسایه نیز به جشن دعوت شدند و سنمار با شور و اشتیاق فراون تالارها و سرسراها واطاقها و راهروها و طبقات و پلکانها و ایوانها و چشم اندازهای زیبا و اسرار امیز قصر را به پادشاه و هیات همراه نشان میداد و دست آخر پادشاه را به یک اطاق کوچک مخفی برد و رازی را با در میان گذاشت و به دیواری اشاره کرد و تکه اجری را نشان داد و گفت : کل بنای این قصر به این یک آجر متکی است که اگر آنرا از جای خود در آوری کل قصر به تدریج و آرامی ظرف مدت یک ساعت فرو میریزد و این کار برای این کردم که اگر یک روز کشورت به دست بیگانگان افتاد نتوانند این قصر افسانه ای را تملک کنند شاه خیلی خیلی خوشحال شد و از سر شگفتی سنمار به خاطر هنر و هوش و درایتش تحسین کرد و به او وعده پاداشی بزرگ داد و گفت این راز را باکسی در میان نگذار
تا اینکه در روز موعود قرار شد پاداش سنمار معمار را بدهد . او را با تشریفات تمام به بالاترین ایوان قصر بردند و در برابر چشم تماشا گران دستور داد به پایین پرتابش کنند تا بمیرد
سنمار در آخرین لحظات حیات خود به چشمان پادشاه نگاه کرد و با زبان بی زبانی پرسید چرا ؟؟؟
و پادشاه گفت برای اینکه جز من کسی راز جاودانگی و فنای قصر نداند و با این جمله او را به پایین پرتاب کرده و راز را برای همیشه از همه مخفی نگاه داشت
ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیمودهایم میتوانیم هدایت کنیم
..♥♥..................
اسکات پک
مردی در حال مرگ بود ؛ وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید
خدا: وقت رفتنه
مرد: به این زودی؟ من نقشههای زیادی داشتم
خدا: متأسفم، ولی وقت رفتنه
مرد: در جعبهات چی دارید؟
خدا: متعلقات تو را
مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ لباسهام، پولهام و
خدا: آنها دیگر مال تو نیستند، آنها متعلق به زمین هستند
مرد: خاطراتم چی؟
خدا: آنها متعلق به زمان هستند
مرد: خانواده و دوستهایم؟
خدا: نه، آنها موقتی بودند
مرد: پس وسایل داخل جعبه حتماً تن و بدنم هستند
خدا: نه، آنها متعلق به گرد و غبار هستند
مرد: پس مطمئناً روحم است
خدا: اشتباه میکنی، روح تو متعلق به من است
مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و باز کرد و دید خالی است
مرد دلشکسته گفت: «من هرگز چیزی نداشتم؟
خدا : درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی
مرد: پس من چی داشتم؟
خدا: لحظات زندگی مال تو بود. هر لحظه که زندگی کردی مال تو بود
زندگی فقط لحظه هاست قدر لحظه لحظه زندگی خود را بدانید و لحظه ها را دوست داشته باشید
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
آنچه از سر گذشت؛ شد سر گذشت
حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت
تا که خواستیم یک « دو روزی » فکر کنیم
بر در خانه نوشتند؛ در گذشت
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
پیش از آنکه سقراط را محاکمه کنند از وی پرسیدند
بزرگترین آرزویی که در دل داری چیست؟
پاسخ داد: بزرگترین آرزوی من این است که
به بالاترین مکان آتن صعود کنم و با صدای بلند به مردم بگویم
ای دوستان چرا با این حرص و ولع بهترین و عزیزترین سال های زندگی خود را
به جمع ثروت و سیم و طلا می گذرانید
در حالیکه آنگونه که باید و شاید در تعلیم و تربیت اطفالتان
که مجبور خواهید شد ثروت خود را برای آنها باقی بگذارید
همت نمی گمارید؟!
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
.
یاد بگیریم آسان بگیریم و از زندگی لـــذّت ببریم
خود را رها کنید و به اشتباهات خود بخندید
زندگی ارزش غصه خوردن برای اشتباهات گذشته را ندارد
به یک لبخند ، یک بوسه ، یک نگاه از روی عشق ایمان داشته باشید
« جدی بگیرید چیزهای ساده را برای خوشبختی »
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
آرزویی بکن
گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه
آرزویی بکن
شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
يك جمله ی زیبا از طرف خدا
قبل از خواب دیگران را ببخش
و من قبل از اینکه بیدار شوید ، شما را بخشیده ام
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
دلتون شادوبے غم
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم