*@@*******@@* از بایزید بسطامی ( رحمة الله علیه) پرسیدند ابتدای کارتو چگونه بود گفت من ده ساله بودم، شب از عبادت خوابم نمیبرد شبی مادرم از من درخواست کرد که امشب سرد است. نزد من بخسب مخالفت با مادر برایم دشوار بود؛ پذیرفتم آن شب هیچ خوابم نبرد و از نماز شب بازماندم. یک دست بر دست مادر نهاده بودم و یک دست زیر سر مادر داشتم آن شب هزار « قُل هُوَ اللّهُ اَحَد » خوانده بودم آن دست که زیر سر مادرم بود، خون اندر آن خشک شده بود گفتم ای تن، رنج از بهر خدای بکش چون مادرم چنان دید، دعا کرد و گفت یا رب، تو از وی خوشنود باش و درجتش، درجهٔ اولیا گردان دعای دعای مادرم در حق من مستجاب شد و مرا بدین جای رسانید *@@*******@@*
*-*-*-*-*-*-*-*-*-* چهارده ساله که بودم عاشق پستچی محله مان شدم خیلی تصادفی رفتم در را باز کردم پشتش به من بود وقتی برگشت قلبم تند تر میزد سلام کردم نگاهش به چشمانم دوخته شده بود سرم را پایین انداختم و گفتم نامه ای برای من دارید ؟ گفت: بله مادرم از توی اتاق داد زد دخترم کی هست ؟ گفتم پستچی مادر جان مادر گفت: بگو بیاد خونه یه چایی بخوره خستس چیزی نگفتم و نگاهی به پست چی کردم پست چی یه قدم تو اومد و داد زد خاله مریم ممنون مزاحم نمیشم نامه و بدم برم منتظر بودم تا نامه را بدهد نمیدونم در نامه چه بود ؟ ولی از طرف پدرم بود نه از طرف پدرم نبود از طرف همرزمش ناصر بود انگار نامه برای من بود بازش کردم و خوندم خیلی مقدمه چینی کرده بود ... از اونا گذشتم و سراغ اصل مطلب رفتم پدرم فوت شده بود اشک در چشمانم جمع شده بود برگه خونی بود انگار موقع فوت پدرم این نامه را نوشته بود گفت برایش آرزوی شهید شدن بکنم و زحمت این خبر را من به مادر مریضم بگویم اما چگونه ؟ ناگهان در خیالم بودم که پست چی گفت خیره حالتون خوبه ؟ گفتم بله خیره کجا رو باید امضا کنم من به مادرم این موضوع را نگفتم تا موقعی که جنازه ی پدر رو آوردن مادر در کنار پدر از هوش رفت من ماندم یتیم در اون روز من بودم که گریه نکردم و خودم رو زمین نزدم عین مجسمه خشکم زده بود و هیچی رو باور نمیکردم من به تنهایی در آبادان بزرگ شدم و زندگی کردم کسی رو نداشتم ! که بهش پناه ببرم تنها کسم مادرم بود که 😢 آن هم از دست دادم 😢 در سن ۱۷ سالگی با همرزم پدرم ناصر ازدواج کردم به همراه ناصر به تهران آمدیم و زندگی مان را شروع کردیم بعد دوماه ناصر با صورت جمع شده و ناراحت به خونه اومد بهش گفتم چیزی ازت نمیپرسم هرموقع دوست داشتی میتونی بگی به پام نشست و گفت مینو جان نمیخواهم زخم دلت را تازه کنم گفتم ناصر مقدمه چینی نکن و اصل مطلب رو بگو گفت میخوام برم جبهه سکوت کردم گفت ترو خدا نمیخوام ازم ناراضی باشی سرم و پایین انداختم و سکوت کردم گفت التماست میکنم مینو دلم آروم و قرار نداره با اشک سرم را بالا اوردم و گفتم خدا همراهت باشه ناصر جان نمیدانستم از قبل نقشه داشته است صبح بعد اینکه از خواب بیدار شدم نبود نامه ای نوشته بود و گفته بود حلالم کن بعد یکسال چشم انتظاری جسد تیکه تیکه شده ناصر رو اوردن خدا لعنتشون کنه به تن مرده ی همسرم هم رحم نکردن من تنها فقط به خودم پناه اوردم و شب ها با یادش میخوابم ناصر جان خدا ازت راضی باشد *-*-*-*-*-*-*-*-*-* نویسنده : ناشناس
^^^^^*^^^^^ چیست دلچسب ترین حاجت ما از زهرا جمعه ای با پسرش صحن اباعبدالله اللهم عجل لولیک الفرج ^^^^^*^^^^^ فقط دلیل جدایی ز تو گناه من است ثمر از این همه غفلت دل سیاه من است همیشه ذكر تو را من به روی لب دارم كه نام تو گل زهرا دلیل راه من است ببین كه روز سپیدم ز هجر تو شام است بیا و نور فكن كه چهره تو ماه من است جدایی از تو بلایی عظیم و جانكاه است گواه قلب حزین سردی نگاه من است بگو به آن دو ملك در سیاهی قبرم كه این غلام قدیمی بارگاه من است ^^^^^*^^^^^ گفتم شبي به مهدي(عج) كز تو نگاه خواهم گفتا كه من هم از تو ترك گناه خواهم اللهم عجل لولیک الفرج ^^^^^*^^^^^ یابن الحسن... گذر ثانیه هاى نیامدنت سخت است...همچو عباس حین خالى شدن مشک اش "اللهم عجل لولیک الفرج" ^^^^^*^^^^^ اى آنکه در نگاهت حجمى زنور دارى کى از مسیر کوچه قصد عبور دارى؟ چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابى اى آنکه در حجابت دریاى نور دارى ^^^^^*^^^^^ مهدے جان هر زمان که مے گوییم العجل یا مولای یا صاحب الزمان زمزمه هایت را میشنوم که میگویے صبر کن چشم دلت نیل شود مے آیم شعر من حضرت هابیل شود مے آیم قول دادم که بیایم به خدا حرفے نیست دل به آیینه که تبدیل شود مے آیم «اللهم عجل لولیک الفرج» ^^^^^*^^^^^ صبرم از کاسه دگر لبریز است اگر این جمعه نیاید چه کنم ؟ آنقدر من خجل از کار خودم اگر این جمعه بیاید چه کنم ؟ ^^^^^*^^^^^ آقاترین سکوت مرا غرق نور کن مارا قرین منت و لطف حضور کن وقتی گناه کنج دلم سبز می شود آقا شفاعت این ناصبور کن می ترسم از شبی که به دجال رو کنیم آقا تو را قسم به شهیدان ظهور کن. اللهم عجل لولیک الفرج. ^^^^^*^^^^^ اللهم عجل لولیک الفرج
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بعد از چندبار شماره اش را گرفتن بالاخره بجای "مشترک مورد نظر در حال حاضر در دسترس نمی باشد" بوق های مقطع محیط درون گوشم را پر کرد دقیقا نمی دانم روی کدام بوق بود که تلفن را برداشت و با صدایی غرق در کلافگی گفت: جان،با صدای بلند حرف بزن،مسجدم اینجا خیلی شلوغه صدایم را صاف کردم و گفتم:یه سوال داشتم که میخواستم از تو بپرسم گفت:بپرس ببینم چیه سوالت انگشت اشاره ام را روی چارچوب چوبی آشپزخانه کشیدم و خاک روی انگشتم را فوت کردم و گفتم: دعا بودن سخته؟ سوالم را که شنید گفت: یه لحظه صبر کن و بعد چندبار معذرت خواهی کرد تا به مکان خلوت تری برود ، و بعد از وقفه ای طولانی گفت: دوباره بگو سوالم را تکرار کردم بر خلاف آنچه انتظار داشتم انگار آنقدر هم سوالم برایش عجیب نبود گفت:فکر کنم منظورت اینه که دعای کسی بودن سخته؟اگه منظورت اینه که باید بگم هم آره هم نه،همه چیز پای دوست داشتنه پرسیدم:یعنی میدونی دعا باید جلو تقدیر و سرنوشت بمونه؟ نذاره که همه چیز رو به هم بریزن؟ دیگر هم منتظر نماندم که حرفی بزند،یک بند ادامه دادم: امشب که نماز خوندم یهو دلم گرفت،بغل دستیم یه آقایی بود زد رد شونم گفت حرفتو بگو امشب خیلی شب مهمیه،تقدیرو عوض میکنه زنگ زدم بگم
^^^^^*^^^^^ گفتند ضمایر را نام ببر گفتم:من... من... من گفتند:پس بقیه چه شدند؟ گفتم: همه رفتند زیارت ارباب "فقط من"جاماندم ^^^^^*^^^^^
*-*-*-*-*-*-*-*-*-* بعد تو روزی احتمالاً با مردِ دیگری ازدواج خواهم کرد با هم به سفر خواهیم رفت بچه دار خواهیم شد و شاید کنار هم سالها نفس خواهیم کشید برای " تو " مینویسم که روزی اگر حس کردی به این عشق وفادار نماندم با دقت این متن را بخوانی تا ببینی من بعد از تو فقط ازدواج کردم عاشق نشدم هیچ مَردی برای من " تو " نمیشود دیوانه اگر حس کردی وفادارتر از من بودی به زنی تنها روی تخت خوابی دو نفره فکر کن که بهشتش در آغوش تو جا مانده و حالا در جهنم آغوش دیگری میسوزد به زنی فکر کن که برای شوهرش غذای مورد علاقهی تو را میپزد لباسی که تو هدیه داده ای میپوشد و عطر تو را برای او میخرد به زنی فکر کن که پسرش هم نام توست و هربار که دلش برای تو تنگ میشود بلند بلند اسم او را تکرار میکند و اشک از گونه هایش میلغزد خوب این متن را بخوان عشقِ دیوانهی من تا شاید به وفاداری من پی ببری
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ به همین سادگی ما ماندیم و حجم بزرگی از ماتم های تلنبار شده در دل ما ماندیم و همه آن حسرت هایی که تنها با یک در آغوش کشیدن می ریخت ما ماندیم و جای خالی کوچکی که بزرگواری پدری چون تو را به یادمان می آورد ما ماندیم و یک اندوه بزرگ... که ذره ذره اشک هایمان نه تنها این آتش را فرو نمی نشاند که سر بر می آوردش کاش می دانستم جمعه ای که دستت را به نشان خداحافظی فشردم آخرین بار است که دستانت را گرم حس می کنم کاش می دانستم تنها سه شب دیگر کنارت می آیم و دستانت را ..... و این بار سرد به دست می گیرم کاش این پرده ها نبود تا بار دیگر با سینه ای که نفس دارد در آغوش بکشمت و ببوسمت کاش می دانستم بار دیگر که می بینمت ؛ تو نمی بینی ام نگاه تو را مرگ می رباید کاش نبودم آن شب که چشمان از مرگ سرشارت را بر هم بگذارم با همین دستهایی که سه شب پیشترش خود تو فشرده بودیشان کاش نبودم آن وقت که پیکرت را بر میداشتم… کاش..کاش… کاش تو خود می دانی چقدر سختم بود و پیر شدم تا بخزم میان بستر آخرت به پهلو بخوابانمت و شانه ات را تکان دهم... تا تلقینت دهم… تا .… تا .. یادت هست پدر؟ تو همانی بودی که با یک تکان بیدار می شدی چقدر تکانت دادم و صدایت در نیامد که صدای استخوانهایت را جایش شنیدم حیف شدی پدر...حیف شدی و من اینجا اکنون میان تنهایی خویش نشسته ام مات و مبهوت انگار نه انگار تنهایم گذاشتی و رفتی آرام آرام گرفته ای میان بسترت من ماندم و غم بزرگ بی پدری پدر , پدر از دست رفته ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ چه غم انگیز است گذراندن دقایق بدون حضور تو پدر حرفهام رو میشنوی بغض نبودنت هیچ جا خالی نخواهد شد حتی اگر از چشای ناقابلم خون بباره ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بابایی نازنینم یه عمر وحشت از دست دادنت خواب راحت رو ازم گرفته بود حالا که نیستی غم از دست دادنت ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دلم برات تنگ شده درد هرگز ندیدنت منو میکشه پدر بیا و تنهاییم رو پر کن مثل اونوقت ها که از غرور داشتنت به همه فخر میفروختم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ باباجون حس عجیبی دارم یه حسی به من نهیب میزنه دارم ازت دور میشم میدونی بعد رفتنت تنها با خاطراتت زنده ام تنها به این دلخوشم که تو دورادور هوامو داری اگه خدای نکرده نگاهت رو ازم بگیری چه کنم ؟ میدونی حتی یه لحظه ناراحتیت رو نمیتونم تحمل کنم پس خواهش میکنم برای خودسازی به من فرصت بده ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
اگر خداوند برای لحظه ای فراموش میکرد که من عروسکی کهنه ام و تکه کوچکی از زندگی به من ارزانی میداشت احتمالا همه آنچه را که به فکرم میرسید نمیگفتم بلکه به همه ی چیزهایی که میگفتم فکر میکردم کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میدیدم چون میدانستم هر دقیقه ای که چشممان را بر هم میگذاریم شصت ثانیه ی نو را از دست میدهیم هنگامی که دیگران می ایستند راه میرفتم و هنگامی که دیگران میخوابیدند بیدار میماندم هنگامی که دیگران صحبت میکردند گوش میدادم و از خوردن یک بستنی شکلاتی چه لذتی که نمیبردم کینه ها و نفرت هایم را روی تکه ای یخ مینوشتم و زیر نور آفتاب دراز میکشیدم ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ قدرت ، جاذبه مرد و جاذبه ، قدرت زن است ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ انسان تا وقتی فکر میکند نارس است ، به رشد و کمال خود ادامه میدهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است دچار آفت میشود ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ طولانی ترین سفرها نیز یه روز با گامی کوچک آغاز میشوند ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ به خاطر چیزهایی که در زندگیَت تمام شده اند گریه نکن بلکه خوشحال باش که د زندگیَت اتفاق افتاده اند ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ حسرت واقعی را آن روزی میخوری که میبینى به اندازه سن و سالت زندگى نکرده ای ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیاست ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ سخت است همزیستی دائم با کسانی که دغدغه هایت را نمی فهمند اما عزیزان تواَند ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ همواره معتقد بودم برای خدا عشق بسیار بیشتر از ایمان ارزش دارد ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ زندگی آنچه زیسته ایم نیست بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده که به یادش می آوریم تا روایتش کنیم ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ شاید خدا خواسته است که ابتدا ، بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر میتوانی شکرگزار باشی ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
*♥♥♥♥*♥♥♥♥* در جلسه ی امتحان عشق من ماندم و یک برگ سفید و یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمیشود در این سکوت بغض آلود قطره ی کوچکی هوس سرسره بازی میکند و برگه ی سفیدم عاشقانه قطره را به آغوش می کشد عشق تو نوشتنی نیست در برگه ام کنار آن قطره یک قلب کوچک می کشم وقت تمام است برگه ها بالا *@@*******@@*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم