*@@*******@@* از بایزید بسطامی ( رحمة الله علیه) پرسیدند ابتدای کارتو چگونه بود گفت من ده ساله بودم، شب از عبادت خوابم نمیبرد شبی مادرم از من درخواست کرد که امشب سرد است. نزد من بخسب مخالفت با مادر برایم دشوار بود؛ پذیرفتم آن شب هیچ خوابم نبرد و از نماز شب بازماندم. یک دست بر دست مادر نهاده بودم و یک دست زیر سر مادر داشتم آن شب هزار « قُل هُوَ اللّهُ اَحَد » خوانده بودم آن دست که زیر سر مادرم بود، خون اندر آن خشک شده بود گفتم ای تن، رنج از بهر خدای بکش چون مادرم چنان دید، دعا کرد و گفت یا رب، تو از وی خوشنود باش و درجتش، درجهٔ اولیا گردان دعای دعای مادرم در حق من مستجاب شد و مرا بدین جای رسانید *@@*******@@*
♦♦---------------♦♦ مدتی بود در کافهی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا میخوابیدم دختر های زیادی میآمدند و میرفتند اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان اما این یکی فرق داشت وقتی بدون اینکه مِنو را نگاه کند سفارش "لاته آیریش کرم "داد، یعنی فرق داشت همان همیشگیِ من را میخواست همیشگی ام به وقت تنهایی تا سرم را بالا بیاورم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش در آورد و مشغول خواندن شد موهای تاب خوردهاش را از فرق باز کرده بود و اصلا هم مقنعه اش را نگذاشته بود پشت گوش ساده بود، ساده شبیه زن هایی که در داستانهای محمود دولت آبادی دل میبرند باید چشمانش را میدیدم اما سرش را بالا نمیآورد همه را صدا میکردم قهوهشان را ببرند اما قهوه این یکی را خودم بردم داشت شاملو میخواند بدون اینکه سرش را بالا بیاورد تشکر کرد اما نه! باید چشمانش را میدیدم گفتم ببخشید خانم؟!؟ سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم اما چشمان قهوهای روشن و سبزهی صورتش همراه با مژههایی که با تاخیر بازو بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت، طوری که آب دهانم هم پایین نرفت خجالت کشید و سرش را پایین انداخت من هم برگشتم و در بین راه پایم به میز خورد وُ سینی به صندلی تا لو برود چقدر دست و پایم را گم کرده ام از فردا یک تخته سياه کوچک گذاشتم گوشهای از کافه و شعرهای شاملو را مینوشتم هميشه می ایستاد و با دقت شعرها را میخواند وُ به ذوقم لبخند میزد چند بار خواستم بگویم من را چه به شاملو دختر جان؟!؟ این ها را مینویسم تا چند لحظه بيشتر بایستی تا بیشتر ببینمت و دل از دلم برود شعرهای شاملو به منوی کافه هم کشید و کم کم به در و دیوار و روی میز و... دیگر کافه بوی شاملو را میداد همه مشتری مداری میکردند من هم دخترِ رویایم مداری داشتم عاشقش میشدم و یادم رفته بود که باید تا یک ماه دیگر برگردم به شهرستان و پول هایی که در این مدت جمع کرده ام خرج عمل مادرم کنم. داشتم میشدم که نه، عاشق شده بودم و یادم رفت اصلا من را چه به این حرف ها؟ یادم رفته بود باید آرزوهایم را با مشکلات زندگی طاق بزنم این یک ماهِ رویایی هم با تمام روزهایی که می آمد و کنار پنجره مینشست و لاته میخورد تمام شد و برای همیشه دل بریدم از بوسه هایی که اتفاق نیفتاد مدتی بعد شنیدم بعد از رفتنام مثل قبل می آمده و مینشسته کنار پنجره و قهوهاش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته یک ترم بعد هم دانشگاهش را کلا عوض کرده بود عشق همین است آدم ها میروند تا بمانند گاهی به آغوش یار و گاهی از آغوش یار چیز های هست که نمیدانی علی سلطانی
به نام خدایی که در همه حال نظاره گر ماست ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ سلام به تمامی افرادی که این نوشته را می خواندند و قرار است تا پایان رمان مرا همراهی کنند ^^^^^*^^^^^ درباره اسم رمان باید توضیح کوتاهی بدهم تا درک ان و ارتباطش با کتاب در اول مشخص شود *~~~~~~~~* لغت ضرب الاجل که معمولا به اشتباه ضرب العجل نوشته میشود؛ به معنی تعیین وقت برای ادای دین یا انجام دادن کاری مهم، مدت نهادن مدتی برای انجام کاری مهم؛ غالبا ترجمه می شود. و کلمه دیگر اعجوبه که کم و بیش همگی مان ان را شنیدهایم. این لغت نیز همواره به شیوه های غلط نگارش میشود، به طور مثال افرادی این واژه را به صورت عجوبه یا اجوبه مینویسند که کاملا معنایی متفاوت با اعجوبه دارد. اما بحث ما بر سر معنی واژه اعجوبه هست، مفهوم اعجوبه به این معناست که کسی با توانایی ها و ویژگی هایش مردم را به تعجب می اندازد؛ شخصی عجیب و نابغه ولی اگر بخواهیم این دو لغت را باهم معنی کنیم چنین معنی می دهد: اعجوبه در مدت معیین کاری انجام میدهدکه تفکر تعدادی از مردم نسبت به موضوعی کلا دگرگون میشود، تفکر حال درباره ان موضوع هیچ شباهتی و تفکر قبلی ندارد. این یعنی ضرب الاجل اعجوبه *~*****◄►******~* در اینحا سوال پیش می اید که ایا همه اعجوبهاند؟ و واقعا چه کسی میتواند اعجوبه حقیقی باشد؟ ♥♥.♥♥♥.♥♥♥ از نظر شما سقف غیر ممکنتون چقدره؟؟؟؟ مثلا فکر میکنید گرفتن مدرک دکترا در یک سال غیر ممکن باشه یا خواندن هزار رمان بلند در یک ماه یا مثلا دوازده سال دانش اموختگی را تنها در دو سال طی کنی الان حتما می گید این تخیلات غیرممکن قشنگی، اره؟؟؟؟؟ هیچ کدومش نه تخیل نه غیرممکن همهاش ممکنه غیر ممکن، ممکنی است که هیچ کس به دلیل تلاش زیاد، سخت کوشی و تعداد شکست بالا در ان؛ به دنبال محقق کردن ان نمیرود. حال این غیرممکن است یا ممکن که این رمان واقعی باشد؟؟؟؟؟ *~~~*****~~~* برای هر رمانی می بایست خلاصهای نوشت؛ ولی برای این رمان نمیتوان هیچ خلاصهای قید کرد. زیرا اگر بخواهم خلاصهای مفید و کامل بگویم، باید به چندین سده پیش باز کردم و رمان را از انجا شروع به روایت کنم. و مورد دیگر این است که هر خواننده ای خلاصه مختص به خود را از رمان برداشت میکند *-*-*-*-*-*-*-*-*-* اما برای اشنایی بیشتر خلاصهای کوتاه را قید می کنم دختری از تبار خورشید و ماه دختری به نام هلیا ما مرز های غیر ممکن را رد نمی کنیم اما برای او غیرممکن وجود ندارد هیچ و هیچ غیرممکنی همه و همه ممکن است دختری که غیر ممکن را لغتی حذف شده از دایره لغات تلقی میکند و دختر ماه به اتش میکشد غیر ممکن ها را اما چه چیز شوق ممکن کردن، غیر ممکن ها را در دختر ماه بنا نموده؟؟؟؟ ایا کینهای چندین ساله چنین قدرتی دارد؟؟؟؟ یا گرفتن تقاص چطور؟؟؟ اما او با هدفی مشخص بی هیچ باکی تمامی غیر ممکن ها را ممکن میکند. ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ اطلاعاتی از کتاب را بیان میکنم نام کتاب: ضرب الاجل اعجوبه نام نویسنده: ز.گ یا Z.g ژانر: پلیسی، معمایی، هیجانی، طنز، اجتماعی، فانتزی سال انتشار: ۱۳۹۹ نام طراح جلد: عشق نقاشی ویراستار: عشق حجاب و در اخر باتشکر از مادرم، برادرم، عشق نقاشی بابت طراحی جلد و روحیه دادن عشق کره جنوبی، عشق گیتار، زن دایی ام که اولیم ویرایش را ایشان انجام داد. استادم خانم میم که مرا در این مسیر حمایت کرد. ، عشق حجاب بابت کمک در امر ویرایش و در اخر تشکر میکنم از برنامه خنگولستان و کاربرانش و از تمامی کسانی که مرا در امر تالیف همراهی کردند -.*-.*-.*-.*-.*-.*-.* بخش هایی از رمان: هر چیزی در دنیا خالقی دارد و خالق تمام هستی و موجودات خداست، اوکسی که جهان را از روزمرگی نجات داد و به ان فصل های گوناگون بخشید. همیشه ژاکتی نارنجی رنگ میپوشید و شنلی به رنگ انار بر دوش دارد و موهای زردش شاخه های درختان را جارو میکند هروقت که او قدم از. قدم بر میدارد؛ اسمان ناگهان گلگون شده و ابرها شروع به گریستن میکنند، اما هرگز روزی را به یاد ندارم که او راه برود؛ اسمان قرمز نشودیا صاعقهای که اسمان را روشن می کند به او اسیب برساند. اوکه میاید طبع شعر و شاعری شکوفه میدهد و محال است که گشتی در بازار بزنی و کسی را ببینی که به اهنگ گوش نمیدهد. باری پاییز بهار رنگ و احساسات است. *@@*******@@* بوی قهوه با بوی خاک نم خورده باران ریتم دلانگیزی به و جود اورده بود که شور و شوق مرا برای گام برداشتن در سرزمین تصوراتم بیشتر و بیشتر میکرد. و مهم ترین اتفاق عمرم بود کشف در بسته و گشودن در رنگین کمان و سرمایی که باعث کسالت میشود و فردی که شب ها الزایمر می گیرد و روزها نابغه حافظه میگردد، پسرکی کع لحظاتش را با صحبت با مادربزرگش سپری میکند و دختری نومیدانه بهدنبال اربابش می دوید و خرکی که باعث خنده مکرر صاحبش می شد. هوا به شب تبدیل گشت و من از رنگین کمان سقوط کرده و دراتاقم با همان در بسته، باز به زمین رسیدم نه با پا بلکه با سر!!!! به همراه قهوهام ....... و ان زمان است که زندگی معنا پیدا میکند. *~*****◄►******~* ارادت مند شما ز.گ یا z.g تنهاینیمه شب
*-*-*-*-*-*-*-*-*-* چهارده ساله که بودم عاشق پستچی محله مان شدم خیلی تصادفی رفتم در را باز کردم پشتش به من بود وقتی برگشت قلبم تند تر میزد سلام کردم نگاهش به چشمانم دوخته شده بود سرم را پایین انداختم و گفتم نامه ای برای من دارید ؟ گفت: بله مادرم از توی اتاق داد زد دخترم کی هست ؟ گفتم پستچی مادر جان مادر گفت: بگو بیاد خونه یه چایی بخوره خستس چیزی نگفتم و نگاهی به پست چی کردم پست چی یه قدم تو اومد و داد زد خاله مریم ممنون مزاحم نمیشم نامه و بدم برم منتظر بودم تا نامه را بدهد نمیدونم در نامه چه بود ؟ ولی از طرف پدرم بود نه از طرف پدرم نبود از طرف همرزمش ناصر بود انگار نامه برای من بود بازش کردم و خوندم خیلی مقدمه چینی کرده بود ... از اونا گذشتم و سراغ اصل مطلب رفتم پدرم فوت شده بود اشک در چشمانم جمع شده بود برگه خونی بود انگار موقع فوت پدرم این نامه را نوشته بود گفت برایش آرزوی شهید شدن بکنم و زحمت این خبر را من به مادر مریضم بگویم اما چگونه ؟ ناگهان در خیالم بودم که پست چی گفت خیره حالتون خوبه ؟ گفتم بله خیره کجا رو باید امضا کنم من به مادرم این موضوع را نگفتم تا موقعی که جنازه ی پدر رو آوردن مادر در کنار پدر از هوش رفت من ماندم یتیم در اون روز من بودم که گریه نکردم و خودم رو زمین نزدم عین مجسمه خشکم زده بود و هیچی رو باور نمیکردم من به تنهایی در آبادان بزرگ شدم و زندگی کردم کسی رو نداشتم ! که بهش پناه ببرم تنها کسم مادرم بود که 😢 آن هم از دست دادم 😢 در سن ۱۷ سالگی با همرزم پدرم ناصر ازدواج کردم به همراه ناصر به تهران آمدیم و زندگی مان را شروع کردیم بعد دوماه ناصر با صورت جمع شده و ناراحت به خونه اومد بهش گفتم چیزی ازت نمیپرسم هرموقع دوست داشتی میتونی بگی به پام نشست و گفت مینو جان نمیخواهم زخم دلت را تازه کنم گفتم ناصر مقدمه چینی نکن و اصل مطلب رو بگو گفت میخوام برم جبهه سکوت کردم گفت ترو خدا نمیخوام ازم ناراضی باشی سرم و پایین انداختم و سکوت کردم گفت التماست میکنم مینو دلم آروم و قرار نداره با اشک سرم را بالا اوردم و گفتم خدا همراهت باشه ناصر جان نمیدانستم از قبل نقشه داشته است صبح بعد اینکه از خواب بیدار شدم نبود نامه ای نوشته بود و گفته بود حلالم کن بعد یکسال چشم انتظاری جسد تیکه تیکه شده ناصر رو اوردن خدا لعنتشون کنه به تن مرده ی همسرم هم رحم نکردن من تنها فقط به خودم پناه اوردم و شب ها با یادش میخوابم ناصر جان خدا ازت راضی باشد *-*-*-*-*-*-*-*-*-* نویسنده : ناشناس
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ دیشب با شوهرم دعوام شد هر چی که دلش میخواست به من گفت منم جوابش ندادم خلاصه امروز بیکار نبودم با مسواکش دستشویی شستم با حولش خشکش کردم با ماشین ریش تراشش موهای کو** زدم با برسش موهای سگ همسایه رو شونه زدم تو شامپوشم شاشیدم با آب لباسای که شستم براش شربت درست کردم بالشتشم گذاشتم زیرم تا میتونستم گوزیدم روش 😉 شب که اومد خونه یه دسته گل برام آورد ازم معذرت خواهی کرد که دیشب هیچی جوابشو ندادم تو دعوا اصلا هم پشیمون نیستم @~@~@~@~@~@ پیشنهاد ویژه برای کسانی که مخفیانه زن دوم گرفتن و الان در قرنطینه هستند و بهانه ای برای غیبت چند ساعته و چند روزه برای رفتن پیش خانم دومشون ندارند . . . . . . . . . . با ما تماس بگیرید ما با لباس مبدل گروه مبارزه با کرونا، به بهانه اینکه شما مشکوک به کرونا هستید، شما را از خانه خارج و بعد از دو هفته باز میگردانیم فقط با ۲ میلیون تومان اینجوری عمرا حتی خانمتون تو این دو هفته سراغتون بگیره *♥♥♥♥*♥♥♥♥* 🌷🌷🌷 جوانی وارد سوپر مارکت شد ومشغول خرید بود که متوجه کسی شد که سایه به سایه تعقیبش میکنه رو برگرداند زن مسنی را دید که زل زده وی را نگاه می کرد جوان پرسید مادر چیزی شده که مرا اینطور دنبال میکنی خانم با اشک گفت تو شبیه پسر مرحومم هستی وقتی مرا مادر صدا زدی خاطرات پسرم را تجدید کردی جوان گفت خانم این روزگاراست و سنت حیات، یکی میره یکی میاد شما هم خودتو ناراحت نکن زنه در حال رفتن بود که از جوان درخواست کرد دوباره وی را مادر صدا کند جوان صدا زد مادر مادر و با صدای بلند صدا زد مااااااادر زن رو برگرداند وخدا حافظی کرد و رفت جوان خرید را تمام کرد و رفت صندوق حساب کند صندوق دار گفت 280هزار تومان جوان گفت اشتباه نمی کنی صندوقدار گفت 30 هزار تومان حساب شما و 250هزار تومان حساب مادرتان که گفت پسرم حساب میکند 😂😂😂😂 جوان از آن به بعد حتی مادرش را عمه صدا میزند 😐😂 o*o*o*o*o*o*o*o زَوَّجتُکَ نَفْسی فی المُدَّةِ الْمَعْلوُمَه عَلَی الْمَهْرِ الْمَعْلوُم بگو «قَبِلْتُ» . . . . . . . . . . . الان که اینو خوندی به عقد موقت من در اومدی 😂😂😂😂😂 در ضمن شام قرمه سبزی بزار که خیلی دوست دارم😋 @~@~@~@~@~@ در کشور غنا زوجهایی که قصد دارند از هم جدا شوند در روز دادگاه باید مثل روز عروسی لباس بپوشند بسیاری از زوجها به همین دلیل از جدایی منصرف میشوند *♥♥♥♥*♥♥♥♥* یه جا به همه مسافرها ماسک، الکل و قرص انگل🐛 میدن😳 . . . . . . . . . یکی از مسافرها اعتراض کرده که قرص انگل واسه چی میدین دیگه؟ یارو گفته بخور حرف مفت نزن، تو اگه کرم نداشتی مسافرت نمیومدی 😂😂 @~@~@~@~@~@ هم اکنون در سراسر ایران . . . .. کاش کرونا گرفته بودم ولی تورو نگرفته بودم . . . . . (حرفای زن و شوهری در قرنطینه خانگی) 😂😂 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ گلایه جدید خانمها . . . . . . . . ما برای اینقدر زندگی مشترک آمادگی نداشتیم به ما گفته بودن صبح میره سرکار شب میادش🤭😂 *!^^!^^^^!^^!* معلم👨🏻🦱 موضوع انشا تعطیلات عید را چگونه گذراندید دانش آموز 👦🏻 بسمه تعالی رختخواب را جمع می کردیم سفره را پهن می کردیم سفره را جمع می کردیم رختخواب را پهن می کردیم 😂 @~@~@~@~@~@ 🔹 ولی ما برا رحمت گریه کردیم انگار که بدبختیای خودمونو میدیدم 🙁 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ 🔸الان فیلم ترکی بود، فهیمه از رحمت حامله بود😀 @~@~@~@~@~@ 🔹حال روز تمام جوانان ایرانی حال امشب رحمت تو سریال پایتخته 🚶🏻♂️ @~@~@~@~@~@ 🔸الان بهترین سناريو اینه؛ رحمت با گرفتن دختر محمود نقاش، دهن نقی رو آسفالت کنه 😆 @~@~@~@~@~@ 🔹بابا چه خونه ای گرفته بود، کاش رحمت بیاد منو به جای فهیم بگیره 😂 @~@~@~@~@~@ 🔸یک ساعت تو احکام حقوقی گشتم ماده و تبصره پیدا کردم که واسه مادرم توضیح بدم فهیمه بصورت قانونی حق ازدواج با رحمت رو نداره که تهش با ناراحتی گفت ولی اینا به هم بیشتر میومدن 😒 @~@~@~@~@~@ ❌ سئوالاتی که باید ورودی مشهد پرسید 👇 🔹صرفا پلاک دال بر مشهدی بودن نيست باید ورودی تست بگیرند و بپرسند یک- بچه كدوم محله ى مشهدى؟ دو -(چغچغی ) كنايه از چيست؟ سه- مُشتِبا مخفف كدام نام است؟ چهار- سوسِلِنگ و کلپسه نام چه حیوونی هست؟! پنج- صدای موسی کو تقی رو در بیار؟!؟ شیش- مصرع دوم این بیت چيست؟ نِدرم بخورم نون و اشکنه .. هفت- سه بار تند تند بگو مِدِنوم ولی مِتِرسُم بُگُم ؟ هشت- فصل اخکوک کی هستش؟ نه- حولی تا کوجایه دقیقا توی کدوم میلان؟! ده- مو بُرُم یعنی چی؟ یازده-اسم دیگر نون خامه ای به زبان مشهدی چیست؟ آخر هم داوطلب بايد بتواند ۵ دقيقه "کردی غلیظ" برقصه😉 🔺اگر نصف سئوال ها را درست جواب نداد با اردنگى بفرستنش شهر خودش😄 *♥♥♥♥*♥♥♥♥* خوش باشید❤
o*o*o*o*o*o*o*o بالاخره یه روز یه قرار مستقیم با خدا میگذارم با هم میریم یه کافه دنج دو استکان چای با عطر مخصوص بالاخره حرفامو بهش میزنم بهش میگم خدا جون چرا دنیات این شکلى شده چرا به هر کى میگى دوست دارم ول میکنه میره چرا دست هرکى رو میگیرى جفت پا برات میگیره چرا دلا دیگه دل نیست حالا دیگه حال نیست نفسا دیگه حق نیست چرا قلبامون دیگه مثله قدیم واسه هم نمیزنه چرا یه سری دارایی شون اونقد زیاده که نمیتونن بشمارن اما یه سری نداریشون اونقد زیاده که جون شمردنشو ندارن ببخشیدا خیلی ببخشید خدا جون چرا جهنمو آفریدى اصلا خیلیا بعد مرگشون دوست دارن مادرشون رو دوباره ببینن اما تو بهشت رو گذاشتى زیر پاى مادرا خب منه جهنمى دلم براى مادرم تنگ میشه خدا جون چرا تنهایى رو آفریدى چرا مشتى چرا بامرام چرا خدا جون بعد خدا یه لبخند بزنه بگه چاییتو بخور داره سرد میشه کافه چى از اون پشت داد بزنه داریم میبندیما بعد بلندشم با خدا چهارتا خیابونو راه بریم بهش بگم خدا جون میشه رفیقم باشى من دوست زیاد دارم اما رفیق ندارم خیلی تنهام خیلیا دلمو شکستن ببین بنده هاتو دیگه هیشکی کسى واسه کسى لبخند نمیزنه دیگه کسی دست کسیو بی منت نمیگیره دیگه دلا جون نداره دوباره خدا بخنده برسیم سر چهار راه آخر دستشو بذاره رو شونه هام بگه دیر وقته برو خونه شب پای سجاده باهم حرف میزنم اما من خجالت بکشم بگم خیلی وقته بی معرفت شدم خیلی وقته سجادمو گم کردم خیلی وقته میخواستم بهت بگم خدا جون مغزم دیگه نمیکشه یه پارتی بازی کن جوابمو اینجا بده بعد من میرمو حالا حالاها پیدام نمیشه باز هم همون لبخند و بزنه لبخند بزنه لبخند بزنه بگه صبور باش دنیا اینجوری نمی مونه درست میشه بالاخره میرسه اون روز
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم