^^^^^*^^^^^ پاهایم را آغوش میکشم و خودم را مانند جنینی در رحم مچاله میکنم بدنم از آتشی که در سرم به راه افتاده است به لرزه در میاید . دوباره شروع شد مغزم دوباره قلم بدست شده تا تمام دستور العمل هایش را خط خطی کند و بیخودی ترین آنها را در آتش بسوزاند و با سوزاندن هر یک از آنها تلاطمی را در من راه بیاندازد تنها کلمه ای که در مغزم فریاد میکشد (چرا ) است . چرا اینطوری شده ام چرا دوباره آن دندان قرچه های مزاحم به سراغم آمده اند چرا دلم دوباره ضعف میرود برای دعوا کردن برای فحش دادن ،ناسزا گفتن و دلم لک میزند برای نیشگون گرفتن . نمیدانم چه شد که دوباره تمام این رفتار ها و واکنش های مزاحم به سراغم آمده اند شاید از آن روزی که کودک درون پنج ساله ام به جای کشیدن درخت و گل و خانه حواسش پی خبر های بد ساعت هشت و نیم رفت و به جای برداشتن مداد سبزش ،چاقوی میوه خوری در دست گرفت یا از آن روزی که دست مرا گرفتند وکشان کشان از رویا های چهارده سالگی ام به بیرون پرتاب کردند و به من انگ بزرگسالی زدند ،تمام مشکلاتم شروع شد . کاش بشود کودک درون پنج ساله ام را در آغوش بکشم آرام چاقوی میوه خوری را از دستش بگیرم و مداد سبزش را بدستش بدهم و بگویم نباید با اشیاء خطرناک بازی کند یا باید بروم و بر سر راه درویشی ، عابدی ، زاهدی بشینم و تا خواست عبور کند التماسش کنم تا دستی برسرم بکشد تا شاید برگردم به همان نهادینه پاک ام به سر منشاء ام ... برگردم و خدایم را در آغوش کشم
به نام خالق زیباییها *♥♥♥♥*♥♥♥♥* جرقههای کوچک این رمان در بهمن سال نود و شش در ذهنم شکل گرفت بعد مدتی هرشب قبل از اینکه بخوابم اندکی به ایدهام میاندیشیدم ان زمان چیزی بیشتر از یک سرگرمی نبود ولی ارام ارام این تصور حقیر شروع به رشد کرد تا اینکه اولین نسخه این رمان را در فروردین نود و هفت برای مدرسه نوشتم که نگارش بسیار ضعیف و اماتوری بود ولی با این حال با تشویق معلمان و دوستانم همراه شد که مرا بسیار مصممتر کرد زمان گذشت تا اوایل سال نود و هشت رسیدیم، در ان دوره چندین بازرس که کارهای نشر نیز انجام میدادند، در کلاس ادبیات ما حضور یافتند. که به توصیه معلم ادبیاتم که (قدر شناس ایشان هستم) انها مرا شناختند و متوجه شدند؛ دستی به قلم دارم و قول دادند پیگیر چاپ کتابم باشند همه چیز عالی پیش رفت و قرار بود رمان در تابستان نود و هشت چاپ شود، اما دوستی نصیحتی به من کرد که بابت ان دین زیادی به او دارم؛ او گفت: رمان جای توسعه بسیاری داره و بهتره الان چاپ نشه تا به سطحی بالایی برسه. من به خاطر اندرز دوستم و شرایط ان هنگام پیشنهاد نفیس چاپ را رد کردم که افرادی بسیاری به من گفتند، کاری بسیار احمقانه انجام دادم؛ ولی الان از کار ان روز هیچ پشیمان نیستم بلکه خرسند نیز هستم، در طی ان یکسال تا به حال اثار بسیاری را مطالعه کردم و اصول بسیاری را یاد گرفتم؛ رمان نیز در این مدت پیشرفت چشمگیری داشت اکنون در مرداد گرم و سوزان که با پیشتازی کرونا همراه است، تصمیم به انتشار ان گرفتم؛ شاید اگر در وضعیت اندکی مناسب تر بود رمان را چاپ میکردم، اما در چنین وضعیتی این امر مقدور نیست *~*****◄►******~* اما بیاید سرتان را درد نیارم و به موضوع اصلی بپردازم: چرا باید این رمان را بخوانم؟؟؟؟؟ که سوالی بسیار مهمی است، رک و خلاصه بگویم؛ اگر نخوانی غیر ممکنها و شرایط زندگی همچنان بزرگترین کابوس هرشبت خواهد بود؛ اما اگر بخوانی در مواجه با غیر ممکن ها پوزخند میزنی و شانس این را داری که از دریچه دید شخصیت های کتاب که با دیگر شخصیت های رمان ها تفاوتی بسزا دارند، دنیا را بنگردید در واقع به این دلیل میگویم متفاوت که شما را در این رمان همراه افرادی میکنم که برایش البته اگر همه را من بگویم که دیگر صفایی به خواندن ندارد!!!! بخوانید رمان را تا بدانید که از هیچ همه چیز میسازیم غیرممکن و قوانین دنیا که دیگر چیزی نیست!!!! و محدودیت ها را نامحدود میکنیم من زمانی که ترس در تمامی سلول هایم رخنه میکند؛ خودم را شخصیت اول رمان فرض میکنم و ان زمان برایم معجزه رخ میدهد؛ شما هم بخوانید تا متوجه منظورم شوید...
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ مادر میگوید همین وقتی که پشت گوشی میگذرانی را اگر گذاشته بودی پای درس و مشقت، دکتری چیزی شده بودی حتما پدر وقت هایی که دست به قلم میشوم و واژه ها را می آورم روی کاغذ را عمر هدر شدن میداند میگوید به جای این کار ها تکان به خودت میدادی و میجنبیدی حالا کم کم دو تا بچه قد و نیم قد داشتی عزیز جان لباس ست کردن هایم را که میبیند شانه به مو زدنهایم را که میبیند شروع میکند زیر لب با خودش حرف زدن که ما آن وقت ها جای این قرتی بازی ها حواسمان جمع زندگیمان بود، جمع حرف بزرگ تر هایمان و آخر هم یک جوان هم جوان های قدیم حواله ام میکند من ولی این گوشی دست گرفتن ها را وقتی مقصد صفحه ی توست و دوستت دارم تایپ کردن برای تو و نگاه کردن به عکس تو را با هزار مدرک دکترا ومهندسی عوض نمیکنم این شعرهایی که مینویسم آن لبخند هایی که تحویل میگیرم از تو آن من انقدر که میگویی خوب نیستم هایی که از زبانت بیرون می آید به لبخند آن دختر بچه بازی گوش که پدر انتظارش را داشته می ارزد به خدا فکر کن رو به روی آیینه بایستی به این فکر کنی با این سورمه ای ساده به نظرِ یار زیبا تر می آیی یا آن قهوه ای چهارخانه من عاشق به قول عزیز جان این قرتی بازی ها برای تو هستم جای من اگر بودند همینقدر عاشِقَت نه دائم گوشی به دست بودنم را بد میدانستند نه شاعر و قرتی شدنم را
o*o*o*o*o*o*o*o و سپس خداحافظی گرمی با اوس رجب کرد که ابی زیر لب گفت
*khar_ghalt* *khar_ghalt* الان خیلی خوب شده وضعیت مدارس، خداروشکر اینارو راحت تعطیل میکنن زمان ما آنفولانزای مرغی اومده بود، ناظم سر صف گفت هیچکس حق غیبت نداره، شماها که مرغ نیستین که چیزیتون بشه این آنفولانزا هم روی گوساله ها تاثیری نداره ماهم عین اسب آبی نیشمون باز بود 😐😑 @~@~@~@~@~@ 🔻کرونا به نیوزلند رسید، این بار هم به وسیله ایرانیها 🔹اولین مورد کرونا در نیوزلند هم شناسایی شد: یک خانم ۶۰ ساله که هفته پیش از ایران برگشته بود نه که ایرانیها خونگرم و مهموننوازن برا همه سوغات میبرن 😐🚶🏻♂️ @~@~@~@~@~@ 🔹والا صدا و سیما یه جوری از کرونا میگه، آدم دلش میخواد کرونا بگیره😐 *zert* @~@~@~@~@~@ شاطر نونوایی محل ما تمامی مراحل تولید رو بدون ماسک و دستکش انجام میده چینیها از خفاش کرونا گرفتن، من از نون بربری 😶 *khar_ghalt* @~@~@~@~@~@ 🔹با توجه به اینکه روز شنبه پایان کرونا در کشورمان اعلام شده کشورهای عربی روز جمعه را پایان کرونا در کشورشان اعلام کردند عیدتون مبارک😀 *goz_khand* @~@~@~@~@~@ اینقدر کف دستمو شستم اون ۱۸ شده ۱۶/۷۵🚶🏻♂️ *khande_dokhtar* @~@~@~@~@~@ 🔹بهترین راه در امان ماندن از بیماری مهلک کرونا شکستن جفت قلم پاهاست مکانیسم این روش اینجوریاست که با شکستن قلم پاها شما دیگر قادر نیستید در اماکن عمومی ظاهر شوید و در خراب شده خودتان میکپید و کرونا نمی گیرید 😑☝️ *LoL* @~@~@~@~@~@ 🔸قبلنا این وقتا بوی عید میومد، الان کرونا😕 @~@~@~@~@~@ این قدر از کرونا گفتین که دستاتونو بشورین ، تمرکز فقط رو دستامه از توالت اومدم بیرون یادم رفت کو#نمو بشورم @~@~@~@~@~@ دلاتون شاد و لباتون خندون
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خدا کند انگور ها برسند جهان مست شود تلوتلو بخورند خیابان ها به شانه ی هم برسند رئیس جمهور ها و گدا ها مرز ها مست شوند برای لحظه ای تفنگ ها یادشان برود دریدن را کارد ها یادشان برود بریدن را قلم ها آتش را آتش بس بنویسند خدا کند مستی به اشیاء سرایت کند پنجره ها دیوار را بشکنند وبرای چند لحظه دنیا مست شود از صلح ودوستی عید باشد همه جا و همه وقت
o*o*o*o*o*o*o*o خیلی قشنگه دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری راضی به همین چند قلم مال خودت باش دنبال کسی باش که دنبال تو باشد این گونه اگر نیست به دنبال خودت باش پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت منت نکش از غیرو پر و بال خودت باش صد سال اگر زنده بمانی گذرانی صد سال اگر زنده بمانی گذرانی پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش o*o*o*o*o*o*o*o اقبال لاهوری
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم