-.*-.*-.*-.*-.*-.*-.* مشکلات مانند دستاندازهای جاده کمی از سرعتتان کم میکند، اما از جاده صاف بعد از آن لذت خواهید برد زیاد روی دستاندازها توقف نکنید به حرکتتان ادامه دهید
انگار دست سرنوشت برای این خانواده زیبا نمینوشت و خوابهای بدی برایشان دیده بود. سارا در این سالها تمام تلاش خود را کرده بود که سوفیا همان دختر شاد و شیطون بماند؛ اما انگار زیاد هم موفق نبود، چون سوفیا بسیار منزوی و غمگین شده بود. سارا ترس سوفیا از پدرش را به خوبی حس میکرد و سوفیا هنگام دعواهای پدر و مادرش ساعتها گریه میکرد و از ترس میلرزید، البته سوفیا امروز، برخلاف همیشه لبخندهای دلربایی به یاد خاطراتش در روستا میزد و بعد از مدتها خوشحال بود سرعت ماشین لحظه به لحظه شدت مییافت و حال محمد بدتر میشد. سارا علاوه بر نگرانی همیشگیاش ذرهذره ترس نیز در وجودش شعلهور میشد نگرانی و ترسش بیشتر برای دخترک زیبا و کوچکش بود. محمد ناشیانه و با سرعت بالا، پیچها را دور میزد و گاهی از لاین جاده خارج میشد. سارا نگاهی به محمد کرد، محمد اصلاً در حال خودش نبود و سارا علت تغییر حال همسرش را فقط در مواد خلاصه میکرد محمد وقتی متوجه نگاه ترسیدهی سارا شد، با صدای خمار و کشیده شروع به صحبت کرد
o*o*o*o*o*o*o*o همه چی از اونجا شروع شد که طبق معمول بعد از ظهرها غلوم آتیشی، کریم جیرجیرک، مِیتی هوش،جلال خاک انداز، اکبر فِنچ، جوات رادار و رحیم ننه قمر که همه بروبچه های بازارچه بودن، تو قهوه خونه مش حسن جمع شده و منتظر رییسشون یا همون ابی سیریش بودن فقط خدا می دونست که این هفت نفر به اضافه ابی سیریش که همه اسمشونو هشت داداش گذاشته بودن،چه خاطراتی از روزهای بچگی و بدو بدو کردن ها و سربه سر مغازه دارای بازارچه گذاشتن ها، نداشتن هرجا گوسفندی کشته میشد هر هشت نفر التماس کنان حاضر میشدن و از صاحب گوسفند میخواستن که بجول ها _استخونیه که در مچ پا گوسفند بین دو غوزک قرار داره _ رو بهشون بده. یه کیسه پر از بجول داشتن که تابستون ها از صبح علی الطلوع تا نصفه شب، همشونو گوشه بازارچه کنار هم میچیدن و شرطی بازی میکردن! تکرار در بجول بازی یا قاب بازی از اون ها قاب بازهای حرفه ای ساخته بود که با بچه های بازارچه های نزدیک هم مسابقه میذاشتن کم کم واسه خودشون یه تیم هشت نفره درست کردن و مثه ورزش فوتبال مسابقات داخل محله ای و خارج محله ای و فینال و خالصه هرچی دلتون بخواد، مسابقه ردیف کردن تو بچه ها ابراهیم یا به قول دوستاش ابی بدجور پیله بود! به طوریکه همه بهش می گفتن ابی سیریش وچون تا چیزی رو که میخواست بدست نمیاورد، دست از تالش و کوشش نمی کشید. همین باعث شد، همه اونو به عنوان رییس گروه قبول کنن هرکدوم از این بچه ها واسه خودشون لقبی داشتن که براساس خصوصیت رفتاریشون، شکل و قیافه شون بود؛ مثال کریم جیرجیرک خیلی حرف می زد. اکبر فِنچ خیلی ظریف و ریزه میزه بود. غلوم آتیشی اهل دعوا، مهدی یا همون مِیتی هوش مغز متفکر گروه، جالل خاک انداز بین صحبت همه می پرید و جواد یا همون جوات رادار، جاسوس و خبر چینشون بود. رحیم ننه قمر هم وابستگی عجیب به ننه ش قمر خانم داشت داشتم میگفتم که همه در قهوه خونه مش حسن منتظر رئیسشون ابی سریش بودن که جوات رادار خبر مهمی رو از نوچه های خَز کاظم قرو قاطی که محل پلاس شدنشون، بازارچه چند خیابون اونور تر بود، بده رمضون مافنگی سینی به دست به سمتشون اومد سام علکوم آقایون هش داداش! شای داغ آوردم. نوش ژونتون سینی چای رو روی میز گذاشت غلوم آتیشی نگاهی چپ چپی به استکانهای نصفه از چایی کمرنگ و نعلبکیهای حاوی چای و سینی یه مَن چرک انداخت قفسه سینه شو صاف کرد و بادی تو غبغب انداخت نفله! باز که نصفه چایی رو تو سینی حروم کردی؟ چرت رمضون پاره شد و خاکستر داغ سیگار گوشه لبش، روی پای لختش که داخل یه دمپایی مثال سفید بود ریخت! در حالیکه خم میشد تا خاکسترو که بدجور پاشو سوزونده بود ازپشت پاش برداره با لحن شاکی وبلند گفت شته؟؟ گُرخیدم غلوم آتیشی دست برد و یه استکان کمر باریک که خطهای طالیی دور کمرش به دلیل شستشو و کهنگی یه خط درمیون محوشده بودن، برداشت.استکانو به لبش برد و یه هورتی کشید. اخماش در هم رفت و استکانو تو نعلبکی کوبید که بقیه ش هم از سرش پرید و به اطراف سینی پاشید دِ بزنم صدای.... ال اله اال ا... . آخه مافنگی اینو که از شیر حموم پر کردی! ولرمه! چای داغت اینه وای به حال چای سردت دستشو بلند کرد که یه پس سری حسن مافنگی رو مهمون کنه که صدای یکی از گوشه قهوه خونه بلند شد
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ یادش بخیر پارسال اینموقع یومالشک بود که چهارشنبهسوری اینهفته است یا هفته بعد 😕 @~@~@~@~@~@ با بستن جاده های منتهی به شمال دارن به شعور و شخصیت مسافران عزیز توهین میکنن، میشه با راه های محترمانه تری از سفرشون جلوگیری کرد مثل کار گذاشتن مین در مسیر یا استقرار سامانه موشکی پاتریوت در ارتفاعات مشرف بر جاده 😀 @~@~@~@~@~@ بوی ویروس، بوی سیل بوی ماسک رنگی بوی تند آب و الکل وسط سفره عید با اینا زمستونو سر میکنم 🚶🏻♂️ @~@~@~@~@~@ اینایی که رفتن شمال شمالیا کتکشون زدن و شیشه های ماشینشونو خرد کردن جدی جدی جاده های شمال محاله یادشون بره 😂 @~@~@~@~@~@ الان بیست روزه دارن میگن فقط چهارده روز تو خونه هاتون بمونید 😐🚶🏻♂️ @~@~@~@~@~@ از این پس به جای واژهی بیگانهی *قرنطینه* به پاسداشت زبان فارسی از واژهی * تمرگینه * استفاده کنیم 😂 @~@~@~@~@~@ آخرین پیامک از طرف کرونا بالاخره که میای بیرون 😏 @~@~@~@~@~@ به وزیر جوان بگید این صد گیگی که دادن سرعتش خیلی کمه، من الان میرم بیرون 🙄 @~@~@~@~@~@ ایتالیا با شعار من در خانه میمانم، دارن از پیشروی کرونا جلوگیری میکنن تو ایران هم با شعار پدرسگ بتمرگ توی خونهات، مردم رو تفهیم میکنن 😐😂 @~@~@~@~@~@ از وقتی با ماسک و دستکش میرم بیرون، هی دلم میخواد هر کیو میبینم بگم ما همهی تلاشمونو کردیم! متاسفم 😂 @~@~@~@~@~@ وزیر خارجه چین گفته ما منشأ کرونا نیستیم داداش مگه باد شکمه که گردن نمیگیری؟ کل دنیا رو دارین میفرستین سینه قبرستون حتما بعدشم میخواد چن بار بلند شه بشینه بگه صدای صندلی بود 😐 @~@~@~@~@~@ قم ورود ممنوع شده اما خروج آزاده این هم قرنطینه به شیوه بومی سازی شده 😀 @~@~@~@~@~@ پدر بزرگم علائم كرونا داشت آوردیمش بیمارستان، الان ۳ ساعته داره با پرستارا میرقصه هر چی میگیم خوب شدی پاشو بریم خونه میگه خفه شو نمیبینی دارم میمیرم 😂 @~@~@~@~@~@ اخبار شبکه سه یه گزارشی نشون میداد زنه با یه حالت تاسفی میگفت واقعا نمیدونم چرا همه تو خیابونن؟ بعد خودشم تو خیابون بود 😐 @~@~@~@~@~@ آخرین پیام وزارت بهداشت: همدیگر را حلال کنید 😐😂 @~@~@~@~@~@ سال ۹۹ هم نامگذاری شد دوری و دوستی 😬 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ *ghalb_sorati*دلاتون خوش، لباتون خندون *ghalb_sorati*
*@@*******@@* هر لحظه را زندگی کن عاشق هرروز باش زیرا قبل از اینکه متوجه شوی زمان به سرعت میگذرد یک لبخند بسیار ساده است اما میتواند روز یکی را تغییر دهد
اون عهد بوق،موقعی که رفتم دانشگاه همه ی ذهنیتم از دانشگاه یه محیط رسمی با یه عده دانشجوی همه چی تمام با یه تعداد استادِ شسته روفته بود وارد که شدم دیدم این صدا و سیما کلا ما رو اسکول کرده عامو ملت هر کاری میکردن الا درس خوندن البته ناگفته نماند که اون بیست سال قبل خب خیلی جو دانشگاهها بهتر بود ^^^^^*^^^^^ القصه بعد دوترم که به محیط اشنا تر شده بودیم هنوزم تو این فکر بودم اگه یروز یهو تو راه پله خیلی اتفاقی به یه دانشجوی دختر تنه زدم و جزوه هاش پخش زمین شد بعد حتما باید ازدواج کنم؟ کلا تو این توهمات بودم که یروز توی راهروی دانشگاه یه صدای لطیفی بگوشم خورد خیلی عجیب بود که اون صداهه داشت فامیلی منو میگفت برگشتم دیدم بعععععله یکی از همکلاسای خودمونه یه دخترخانم خیلی باکلاس و متشخص خبر داشتم که باباشم از اون مولتی میلیاردرای شهره یه صداهای گنگ و نامفهومی هم بگوشم میخورد انگار صدای هلهله و شادی بود انگار قرار بود یه اتفاق خیلی خفن و رومانتیک بیوفته یه لحظه ذهنیت هام قاطی شدن پیش خودم گفتم چرا اینجوری پس؟ مگه نباس تو راه پله بهم بخوریم و اینا بعد فکر کردم خو لابد اینم یه مدل دیگه س برا ازدواج که برام تعریف نشده بعدش فکر کردم حالا که داریم متاهل میشیم ماشین چی بخریم بنز خوبه بی ام و خوبه ولی بهتره برا اول کار یه ماشین ارزونتر بخریم تا درسمون تموم بشه بعد که خونه مونو تبدیل به یه ویلای لاکچری کردیم بعد من بنز میگیرم خانمم هم یه بی ام و کروک ^^^^^*^^^^^ همینطور داشتم به شرکت نداشته م و سفرای خارجی و اینا فکر میکردم یهو دختره با یه لبخند غلیظ و چشمانی پر از اشک بهم گفت آقای آریافر خیلی ببخشیدا پشت شلوارتون پاره س یهو بنز و شرکت و ویلا و ازدواج و همه چی دود شد رفت هوا بسرعت نور دستمو به پشت باسنم زدم و دیدم اشهد ان لا اله الا الله بسم الله القاسم الجبارین انا لله و انا علیه راجعون شلوارم از زیر خشتک تا پس کمرم جر خورده حالا اینا هیچی اون شورت مامان دوز رو که داشت به ملت عرض ادب میکرد رو کجام کنم تازه اونم هیچی اون صد نفری که کف سالن ولو شده بودن نکنه من باعث شدم از خنده بمیرن؟ خونشون گردم نیوفته یا خدا دختره که کف سالن پهن شده بود و هلیکوپتری میرفت ^^^^^*^^^^^ القصه یه یکهفته ای که دانشگاه که هیچی از خونه هم بیرون نمیومدم بعدشم اجبارا خودمو به بیعاری زدم و انگار نه انگار که چیزی شده باشه میرفتم دانشگاه بماند که هرچی متلک تا عالم هستی بود نثارم میشد ولی تجربه های خوبی کسب کردم مثلِ صدا و سیما و این فیلما همش الکیه تو دانشگاه حلوا خیرات نمیکنن یهو میبینی گوه خیرات میکنن هر صدایی بگوشم رسید تحت هر شرایطی پشت سرمو نگاه نکنم ازدواج تو دانشگاه خر است هر شلواری خریدم پنج سری با جوالدوز خشتکشو خودم بدوزم من الله بح بحون ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ روز دانشجو مبارکا باشه
*~*****◄►******~* امیر عقیلی سرتیپ دوم ستاد لشگر سی پیاده گردان گرگان یک روز به حاج همت گفت "من از شما بدجور دلخورم " حاج همت گفت: "بفرمایید چه دلخوری دارید ؟ " گفت :حاجی شما هروقت از کنار پاسگاههای ارتش رد میشوید یک دست تکان میدهید و با سرعت رد میشوید ولی وقتی از کنار بسیجی های خودتان رد میشوید هنوز یک کیلومتر مانده چراغ میزنی ، بوق میزنی ؛ ارام ارام سرعتت را کم میکنی 20 متر مانده به دژبانی بسبجیها پیاده میشوی لبخند میزنی دوباره دست تکان میدهی بعد سوار میشوی و از کنار دژبانی رد میشوی همه ما از این تبعیض مابین ارتشیها وبسیجیها دلخوریم حاج همت با لبخند گفت : اصل ماجرا این است که دژبانهای ارتشی چند ماه اموزش تخصصی دیده اند اگر ماشینی از دژبانی رد بشود وبه او مشکوک شوند از دور بهش علامت میدن بعد تیرهوایی میزنند اخر کار اگر خواست بدون توجه ازدژبانی رد شود به لاستیک ماشین تیر میزنند ولی این بسیجیها که تو میگی اگر مشکوک شوند اول رگبار میبندند تازه بعد یادشان میافتد باید ایست بدهند یک خشاب را خالی میکنند بابای صاحب بچه را در میاورند بعد چند تا تیرهوایی شلیک میکنند و اخر که فاتحه طرف خوانده شد داد میزنند ایست این را که حاجی گفت ، بمب خنده بود که توی قرارگاه منفجر شد شهید حاج محمد ابراهیم همت ^^^^^*^^^^^ صفحه اینستاگرام خادم الشهدا
oOoOoOoOoOoO بشر یگانه دشمن واقعی ماست بشر را از صحنه دور سازید. ریشه گرسنگی و بیگاری برای ابد خشک میشود بشر یگانه مخلوقی است که مصرف می کند و تولید ندارد نه شیر میدهد نه تخم میکند ضعیف تر از آن است که گاوآهن بکشد و سرعتش در دویدن به حدی نیست که خرگوش بگیرد معذلک ارباب مطلق حیوان است اوست که آنها را به کار میگمارد و از دسترنج حاصله فقط آنقدر به آنها میدهد که نمیرند و بقیه را تصاحب میکند oOoOoOoOoOoO پس چطور است که ما با این نکبت زندگی میکنیم؟ علتش این است که تقریبا تمام دسترنج ما به دست بشر ربوده میشود oOoOoOoOoOoO قلعه حیوانات اثر جورج اورول
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ 17 مهر تبریک روز پست پس از صدارت امیرکبیر، تحولات تازه ای در پست کشور ایجاد گردید فعالیت پستی کشور های استعمارگر تعطیل شد و پیکهای پست ایران، با نظم و نظامی تازه که امیرکبیر ایجاد کرده بود با سرعت و دقت بسیار، امور مراسلاتی را انجام می دادند شایان ذکر است که چون پست در ایران از قدمتی طولانی برخوردار است از فعالیت چاپارهای قدیم تا پست پیشرفته کنونی ابزارو آثاری گرانبها و دیدنی جمع آوری شده است که در موزه پست نگهداری میشود 9 اکتبر روز جهانی پست پست، کهن ترین و گسترده ترین نوع ابزار ارتباطی بین مردم یک کشور با ساکنان دیگر سرزمینها و مناطق جهان اسـت هر پستچی از انجام 3000 سفر پیشگیري میکند ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ سفرهایی کـه افزون بر هزینه، پیامد هـای دیگری چون اتلاف وقت، فشارهای عصبی و روحی، آلودگی هوا و انواع خسارتهای احتمالی مالی و جانی را نیز بـه همراه دارد از سال 1969 روز 9 اکتبر = سالروز تأسیس اتحادیهٔ جهانی پست به عنوان روز جهانی پست تعیین گردید ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم