#پارتسوم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آرام باش! درست می شود نه هیچ شبی و نه هیچ زمستانی دائمی نیست آفتاب می تابد شاخه ها جوانه می زنند و تمامِ شکوفه های در انتظار متولد خواهند شد نور ، سپاه سیاهی را می درد و بهار ؛ هزار هزار زمستان را سبز میکند روزهای سخت رو به پایان است آرام باش
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ زندگی ست دیگر همیشه که همه رنگهایش جور نیست همه سازهایش کوک نیست باید یاد گرفت با هر سازش رقصید حتی با ناکوک ترین ناکوکش اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند به این سالها که به سرعت برق گذشتند به جوانی که رفت میانسالی که می رود حواست باشد به کوتاهی زندگی به پاییزی که رفت زمستانی که دارد تمام می شود کم کم ریز ریز آرام آرام نم نمک *@@*******@@*
[caption id="attachment_23565" align="alignnone" width="570"] Motorcycle Details[/caption] ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ موقعی که اوضاع بر وفق مراد نیست ، اغلب اشخاص فکر می کنند همیشه به همین منوال خواهد بود زندگی هم دارای فصلهایی است در زمستان بعضیها یخ می زنند و بعضی دیگر اسکی بازی می کنند بعلاوه در پس هر زمستانی بهاری است. همچنان که در پی هر روزی شبی است ؛ خورشید طلوع می کند و می توان دانه های تازه ای کاشت آنگاه تابستان و پائیز و فصل برداشت فرا می رسد ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ آنتونی رابینز
من همیشه در زمستان کورس های زمستانی انگلیسی میرفتم دخترا و پسرا در یه صنف بودیم با این فرق که صف دخترا پیش رو و صف پسرا پشت سر بودن یه روز در صنف بودیم استاد هم در حال تدریس بود که یهو دروازه باز باز شد یک دخترو و یه پسر داخل شدن و اجازه ورود خواستن چوکی ها هم دراز چوکی بودن پهلوی منم خالی بود پسره امد کنار من نشست منم که کاملا خانواده مذهبی با یه سرعتی همچو فنر از جام بلند شدم رنگمم که سفید پریده بود همه صنف از خنده منفجر شد فکر کنم استاد شناختی ازشان داشت که خندید و گفت بی زحمت بنشین سرجات پسر نیست دختره بعدش واقعا همچو خنگ هر دقیقه سر مو زیر میگرفتم و یهو بالا میکردم طرفش میدیدم ایا واقعا دختره؟ استادم هم سرم فهمید چندین دفه تشر زد که متوجه درس باش بعد ها با همون دختره خیلی دوست جون جونی شدم داستانش رو برام تعریف کرد که ما شش خواهریم برادر نداریم منم از وقتی که پیدا شدیم پدر و مادرم برام استایل بچگونه میزدند مدرسه رو هم تا نصفش در مدرسه پسرا خوندم همیشه برا استایل موهای بچه گانه سلمانی میروم شماها همیشه پست میذارین که حالا حالا پسرا شروع کردن تقلید استایل دخترونه از این سبب منم خاستم خاطره مه که برعکس اینه براتون بگم شاید جالب نبود ولی بازم خاستم باهاتون شریک بسازم ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کاش می شد که کسی می آمد این دل خسته ی ما را می برد چشم ما را می شست راز لبخند به لب می آموخت کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود و قفس ها همه خالی بودند آسمان آبی بود و نسیم روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید کاش می شد که غم و دلتنگی راه این خانه ی ما گم می کرد و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید و کمی مهربان تر بودیم کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد گل لبخند به مهمانی لب می بردیم بذر امید به دشت دل هم کسی از جنس محبت غزلی را می خواند و به یلدای زمستانی و تنهائی هم یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم کاش می فهمیدیم قدر این لحظه که در دوری هم می راندیم کاش می دانستیم راز این رود حیات که به سرچشمه نمی گردد باز کاش می شد مزه خوبی را می چشاندیم به کام دلمان کاش ما تجربه ای می کردیم شستن اشک از چشم بردن غم از دل همدلی کردن را کاش می شد که کسی می آمد باور تیره ی ما را می شست و به ما می فهماند دل ما منزل تاریکی نیست اخم بر چهره بسی نازیباست بهترین واژه همان لبخند است که ز لبهای همه دور شده ست کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم قبل از آنی که کسی سر برسد ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم شاید این قفل به دست خود ما باز شود پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم کاش درباور هر روزه مان جای تردید نمایان می شد و سوالی که چرا سنگ شدیم و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟ کاش می شد که شعار جای خود را به شعوری می داد تا چراغی گردد دست اندیشه مان کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را شبح تار امانت داران کاش پیدا می شد دست گرمی که تکانی بدهد تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان و کسی می آمد و به ما می فهماند از خدا دور شدیم ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ کیوان شاهبداغ خان
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پروانه به خرس گفت: دوستت دارم خرس گفت: الان میخوام بخوابم،باشه بیدار شم حرف میزنیم خرس به خواب زمستانی رفت و هیچوقت نفهمید که عمر پروانه فقط 3 روز است آدمای زنده به گل و محبت نیاز دارن ومرده ها به فاتحه ولی ما گاهی برعکس عمل میکنیم به مرده ها سر میزنیم و گل میبریم براشون ؛ ولی راحت فاتحه زندگی بعضیارو میخونیم گاهی فرصت باهم بودن کمتر از عمر شکوفه هاست ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بیائیم ساده ترین چیز رو ازهم دریغ نکنیم
ﻏﺼﻪ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﺩ ﻣﺮﺍ ، ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺒﺎﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ، ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺒﺎﺭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺟﻤﻊ ﮐﻦ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺩﺍﻣﻦ ﮔﺸﺎ ، ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺒﺎﺭ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻦ ﺭﻫﺎ ، ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺒﺎﺭ ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﺎﻏﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺍﺑﺮ ﺭﺍ ﺟﺎﺭﯼ ﻧﻤﺎ ، ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺒﺎﺭ ﻣﻮﺝ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﺎ ﺧﻮد ﺩﺭﯾﺎ ﺑﯿﺎ ، ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺒﺎﺭ ﺗﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺁﻥ ﺑﻬﺎﺭ ﺳﺒﺰ ﺳﺒﺰ ﺗﺎﺯﻩ ﺗﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻮﺍ ، ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺒﺎﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﺁﺷﻮﺏ ﻭ ﺩﻝ ﺧﻮﻧﺎﺑﻪ ﺍﺳﺖ ﻏﺼﻪ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﺩ ﻣﺮﺍ ، ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺒﺎﺭ * ناشناس *
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم