به نام ایزدی که نامش
زیبنده سخن است
^^^^^*^^^^^
بعد از پایان نماز وقتے
سر بہ سجده میگذارید
مرورے بر اعمال صبح
تا شب خود بیاندازید
آیا کارمان براے رضایت
خدا بوده....
ڪلامے از شهید همت ❤️
^^^^^*^^^^^
منبع: کانال پرورشی فرهنگی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
فصل چهارم : گذر زمان همه چیز را مشخص می کند
پرتو دلنواز افتاب از پنجره به اتاق تابیده میگشت؛ که پرده طلایی با رگههایی از نخ براق جلوه افزونی به نور ان میبخشید و فضای اتاق را شادابتر از ان چه بود، به نمایش گذاشت. درخشش ان نوید شروع یک روز تازه بهاری را به مردم هدیه میداد
پافشاری خورشید، فرجام هلیا را از دنیای رویاها بیرون کشید؛ کش و قوسی به بدنش داد. سپس راه اشپزخانه را در پی گرفت. خستگی هنوز در وجودش بود، به زور لای چشمانش را باز کرد تا بتواند در یخچال را باز کند که تکه کاغذ روی ان نظرش را جلب کرد
سلام هلیا، ایلیا رفته اداره؛ منم رفتم خونه سرهنگ. مراقب باش خونه رو به باد ندی
هلیا تکه کیکی از درون ان بیرون اورد و سری از انبوه اندوه تکان داد
o*o*o*o*o*o*o*o ابی که هنوز تو بهت مکانی بود که برای اولین بار در عمر ۲۵ ساله ش میدید و درگیر حلاجی کردن حرفها و پیشنهاد فیروز عمید وکیل پایه یک دادگستری و مشهور شهر تهران بود، با غرور گفت
@~@~@~@~@~@
توی یه پارك در سیدنی استرالیا دو مجسمه بودند یك زن و یك مرد
این دو مجسمه سالهای سال دقیقا روبهروی همدیگر با فاصله كمی ایستاده بودند و توی چشمای هم نگاه میكردند و لبخند میزدند
یه روز صبح خیلی زود یه فرشته اومد پشت سر دو تا مجسمه ایستاد و گفت
از آن جهت كه شما مجسمههای خوب و مفیدی بودید و به مردم شادی بخشیدهاید، من بزرگترین آرزوی شما را كه همانا زندگی كردن و زنده بودن مانند انسانهاست برای شما بر آورده میكنم
شما 30 دقیقه فرصت دارید تا هر كاری كه مایل هستید انجام بدهید
و با تموم شدن جملهاش دو تا مجسمه رو تبدیل به انسان واقعی كرد
یك زن و یك مرد
دو مجسمه به هم لبخندی زدند و به سمت درختانی و بوتههایی كه در نزدیكی اونا بود دویدند در حالی كه تعدادی كبوتر پشت اون درختها بودند، پشت بوتهها رفتند
فرشته هر گاه صدای خندههای اون مجسمهها رو میشنید لبخندی از روی رضایت میزد
بوتهها آروم حركت میكردند و خم و راست میشدند و صدای شكسته شدن شاخههای كوچیك به گوش میرسید
بعد از 15 دقیقه مجسمهها از پشت بوتهها بیرون اومدند در حالیكه نگاههاشون نشون میداد كاملا راضی شدن و به مراد دلشون رسیدن
فرشته كه گیج شده بود به ساعتش یه نگاهی كرد و از مجسمهها پرسید
شما هنوز 15 دقیقه از وقتتون باقی مونده، دوست ندارید ادامه بدهید؟
مجسمه مرد با نگاه شیطنتآمیزی به مجسمه زن نگاه كرد و گفت
میخوای یه بار دیگه این كار رو انجام بدیم؟
مجسمه زن با لبخندی جواب داد
باشه. ولی این بار تو كبوتر رو نگه دار و من میرینم روی سرش
*vakh_vakh* *vakh_vakh*
@~@~@~@~@~@
پدر عزيزم
با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم
من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار کنم، چون مي خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو رو بگيرم
من احساسات واقعي رو با سارا پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما مي دونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالکوبي هاش ، لباسهاي تنگ موتور سواريش و به خاطر اينکه سنش از من خيلي بيشتره
اما فقط احساسات نيست
پدر. اون حامله است. سارا به من گفت ما مي تونيم شاد و خوشبخت بشيم اون يک تريلي توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون ما يک رؤياي مشترک داريم
براي داشتن تعداد زيادي بچه سارا چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعا به کسي صدمه نمي زنه
ما اون رو براي خودمون مي کاريم، و براي تجارت با کمک آدماي ديگه اي که توي مزرعه هستن، براي تمام کوکائينها و اکستازيهايي که مي خوايم. در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه، و سارا بهتر بشه اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و
مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز، مطمئنم که براي ديدارتون بر مي گرديم
اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني
با عشق
پسرت
علی
پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه مهدی فقط مي خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روي ميزمه
دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن
:khak: :khak: *khar_ghalt* *khar_ghalt*
@~@~@~@~@~@
رفتم دستکش هام رو عوض کنم
نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد که اینطوری گریه میکرد
پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟...بدون وقفه میگفت
«تقی.....تقی »
پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ...بچه هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی میکرد
گفتم تقی جان آروم باش! مرد که گریه نمیکنه
پرستار گفت اسمش که تقی نیست آقای دکتر
تو پرونده اش نوشته رامتین
گفتم خب شاید تو خونه تقی صداش می کنند!!...اونم زد زیر خنده
ازش خواهش کردم مادر بچه رو صدا کنه، تا بخش رو روی سرمون خراب نکرده
مادرش که اومد ، یه چسب زخم خواست و چسبوند رو "انگشت شست" اش ،بعد هم دلداری اش داد و آرومش کرد
گیج شده بودم
پرسیدم قضیه چی بود؟
مشخص شد تو مهد کودک ، اسم امام ها رو به ترتیب انگشت های دست، به این ها یاد میدن،... این بچه هم که انگشت شست اش مونده بود لای دسته صندلی و درد گرفته بود، برای همین هم وقتی ازش می پرسیدیم کجات درد میکنه ، همش میگفت
«تقی»
*zert* *zert* *goz_khand*
@~@~@~@~@~@
آقا پسری که به عشقت میگی میذاری ببوسمت ؟
برای یه دختر خیلی سخته یه نفر دست بهش بزنه ... ببوستش
وقتی عشقت سرشو میندازه پایین و میگه باشه
اینو بدون که براش راحت نبوده
کلی با خودش کلنجار رفته...همه چیز رو زیرپاش گذاشته و قبول کرده
آهای پسر ایرونی با توام
مرد باش و به یه بوسه رضایت بده
تو فقط اجازه یه بوسه از اون دختر گرفتی نه چیز دیگه
یه دختر احساسشو ... قلبشو میذاره کف دستش و میاد جلو
تو هم مرد باش و با احساست بیا ... نه با چیز دیگه
چرا دست گل آلود شهوتت رو توی حوضچه زلال احساس میشوری ؟
میدونی مدیونی ؟
به تموم هم جنسای خودت مدیونی
به تموم کسایی که بعد از تو قراره با اون دختر برخورد داشته باشن مدیونی
در برابرشون مسئولی
چرااااااااا؟
چون تو دید اون دختر رو نسبت به همه عوض کردی
چون تو ذهن اون دختر رو خراب کردی ... فکرشو مشغول کردی
آره برادر من مدیونی
پس بخاطر دخترا نه
بخاطر هم جنسای خودتونم که شده حواست بیشتر باشه
بخاطر دختر دار شدنت و دختر خودت حواست باشه
o*o*o*o*o*o*o*o
o*o*o*o*o*o*o*o
هیییییییییییی پسرحواست هس؟؟؟؟
دلم برا مردبودنت تنگ شده
حالم از نر بودنت داره بهم میخوره، ی زمانی بایه اخم شیرین دوس داشتنی میگفتی بیرون نریااااااااا
الان میگی بپیچون خونرو،بزن بیرون
میگفتی چادر سرت کنی هااااا وقتی میای بیرون،الان میگی ساپورت بپوش اندامت قشنگه حیفه
زنگ که میزدم پیش دوستات بودی قطع میکردی تنها میشدی زنگ میزدی که دوستات صدامو نشنون ،الان پیششون میزنی رو اسپیکرو میدی باتک تکشون بحرفم
منو باهاشون بیرون میبری میگی راحت باش باهاشون،میگفتی خانومم دس به ابروهات نمیزنی هااا تاوقت ازدواجمون الان میگی قشنگ گرفتی بیا مال منم بگیر
میگی مانتوکوتاهو روشن بپوش ست کن
جلودوستام قشنگ جلوه کن
چرادیگه وقتی لایک پسرارو زیرپستام میبینی کامنت نمیذاری توفقط مال منی
دلم براصدای مردونت لک زده نه عجقم وعسیسمت
دخترشدنت مبارک ولی من به مردبودنت نیازدارم
حــکایت_امروزیا
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
آرزو میکنم تو جیب لباست پول پیدا کنی
آرزو میکنم یه موزیکی که خیلی وقته دنبالشی و هیچ اسمی ازش نمیدونی رو یهو یه جا پیدا کنی
آرزو میکنم وقتی دارن ازت تعریف میکنن تو اتفاقی رد بشی و بشنوی
آرزو میکنم آنقدر بخندی و بخندی که از چشمات اشک بیاد
آرزو میکنم یه بویی که باهاش خیلی خاطر داری یجا به مشامت بخوره
آرزو میکنم وقتی حواست نیست سرتو بیاری بالا ببینی یکی که خیلی دوسش داری داره خیلی عمیق با یه حس مثبت و لبخند رضایت بخش نگاهت میکنه.
آرزو میکنم یه چیزی که کوچیکه ولی فکر نمیکردی حالا حالا ها داشته باشیش رو به دست بیاری.
این آرزو ها کوچیکن ولی خیلی لذت بخشن ;)
^^^^^*^^^^^
سکوت زن را هرکس نمیداند معنی کند
سکوت یک زن پر از ایهام است
ایهام هایی چند معنی، گاهی باسکوتش حرف میزند گاهی گله میکند
گاهی میگرید
گاهی میخندد و گاهی فقط گاهی به زبان می آورد آنچه میخواهد را
سکوت زنها میتواند همچون نگاهشان سرمنشأ چیزی باشد، یک زن زمانی سکوتش بی معنیست که بداند معنای سکوت و حرف چشمانش را کسی نمیفهمد، یک زن وقتی که تکیه گاهش محکم نباشد
در مقابل حقش سکوت میکند، وقتی بداند کسی نیست که جواب بغض ها و گریه های شبانه اش را بدهد
با اشک چشمانش قهر میکند
وقتی حاله دلش خوش نباشد حاله چشمانش غمبار است همچون دریایی که طوفانیست، برای خواندن حرف نگاه یک زن باید روحش را درک کنی تا بدانی هر سکوت او نشانه رضایت نیست
هر نگاه او نشانه فریبه مردی را ندارد، یک زن گاهی برای دل خود لاک میزند و آرایش میکند
باید این حال را چشید تا بفهمی این حالات او برای از راه به در کردن مردان نیست
این جنس ظریف خواهان توجه است، نه توجه به جسم و صورتش، بلکه خواهان توجه به روحش است
خواهان کسی است که اول درونش را ببیند بعد برونش را، زن بودن از جنس مادرانه هاست، از جنس مهربانی و دلسوزی
اصلا زن مظهر مهرورزی روی زمین است
حواسمان باشد دل این جنس شکننده را نشکنیم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
خب گاهی اوقات آدم هوس می کند تنها باشد
خودش باشد و خودش
نه این که آدم منزویِ گوشه گیر
یا افسرده یا
این که از اطرافیانش فراری باشد،نه
گاهی آدم نیاز دارد
به خودش استراحت بدهد
و برای چند روزی هم که شده
برای خودش زندگی کند
موسیقی مورد علاقه اش را گوش بدهد
کتابِ مورد علاقه اش را بخواند
هر وقت که دلش خواست بخوابد
هروقت دلش خواست بیدار شود
تنهایی قدم بزند
و ساعت ها در فکر فرو برود
بدونِ اینکه لازم باشد
برای رفتارش توضیحی به کسی بدهد
بدون اینکه نگران باشد
که ای وای غذایش دیر شد
ای وای امروز خانه را گردگیری نکرد
،ای وای درآمدم برای این ماه کفایت نکرد
و هزار فکر و استرسِ دیگر
گاهی به تنها بودنِ اطرافیانتان رضایت بدهید
اجازه بدهید بار روی دوشش را کم کند باور کنید روح و روانش جانِ تازه می گیرد
و با حس و حالی بهتر به شما بازمی گردد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
سلام
امشب میخواهم حرفهای چندی با تو مهتاب آسمان زندگیام بزنم که کمی با حرفهای قبلی متفاوت است
ساعت 12 شب اول خردادماه سال 79 است، بر عکس شبهای دیگر تقریبا حال مساعدی دارم
برای این میگویم تقریباً، چون کمی دوریت حالگیر است
جان دلم از تو میخواهم خوب گوش کنی و حرفهای مرا سبک و سنگین کنی و هرکدام را که به نظرت با عقل جور است، اگر میخواهی قبول کنی و به کار گیری
با کمی مقدمه روضهام را شروع میکنم
ما انسانها روزی بر اثر عشقی به وجود میآییم، با مهر مادری در وجودش رشد میکنیم و شکل آدمی را میگیریم
بعد از 9 ماهی پا به این دنیا میگذاریم؛ دنیایی با هزار رنگ و هزار چهره، عقیده و هزار رفتار
اگر شانس داشته باشیم در خانوادهای به دنیا میآییم که در واقعیت زندگی میکنند و اگر نه، در خانوادهای به دنیا میآییم که کورکورانه زندگی میکنند، حالا این یعنی چه؟
منظورم از زندگی در واقعیت این است که هدف از خلق شدن و در راه خدا و برای رضای او و آخرت زندگی کردن را در نظر داشته باشند و قبول کرده باشند
خانوادههای کور همان دنیاپرستان و کسانی هستند که فقط دنیا را قبول دارند
پس خوشا به حال ما که در خانوادههای خداپرست به دنیا آمدهایم و باید شکرگزار باشیم
ما زندگی را در دامان مادر و پدر با مهر و محبت میگذرانیم و بزرگ میشویم
از آنها راه و رسم زندگی میآموزیم و این دفعه است که نوبت زندگی ما میرسد و باید برای شروع چیزهای زیادی را بدانیم
اینکه زندگی به چه دردی میخورد و چرا باید همسری بگیریم؟ چگونه همسری بگیریم؟ چگونه با او رفتار کنیم؟ حق و حقوق او چیست و اصلا همسرداری یعنی چه؟ من هرچه را که تجربه کرده و دارم و میدانم مینویسم
رفتار باید بهگونهای باشد که هرکس دوست دارد با او همان رفتار را داشته باشند، یعنی به قول امام حسین علیه السلام هرچه بر خود میپسندی برای دیگران هم بپسند، پس وقتی حرف حق زده میشود باید گوش کرد و به جان خرید. بدان که خوب بودنت مساوی خوب دیدنت است نسبت به هرکسی که میخواهد باشد
انسان برای هدفی زندگی میکند و آن رسیدن به سعادت است، یعنی کسی که میخواهد به سعادت خدایی برسد باید زندگی خدایی داشته باشد تا عاقبت بخیر باشد انشاءالله
هرکس برای زندگی احتیاج به همدم و یار و یاوری دارد که او را در زندگی برای سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت کمکیار باشد
پس میباید که در دنیا همسر و همراه خوبی داشت چه زن چه مرد میگویند در و تخته باید با هم جور دربیایند، یعنی هر کسی برای کسی ساخته شده است، چون عقیدهها و اخلاقها فرق دارد
پس باید هر کسی همسری انتخاب کند که با او جور باشد، چون حرف یک عمر زندگی است و آخرت نیز با آن رقم میخورد
به قول قدیمیها کبوتر با کبوتر، باز با باز همیشه از خدا میخواستم و میخواهم که همسری به من عطا کند که من را به خودش نزدیکتر کند نه اینکه با ازدواجم من از یاد خدا و درگاه او دور شوم و خدا را هزار مرتبه شکر میگویم که چنین گل سرخی را به من داد، چون صورت پرنورت را که نشان مهر خداست دوست دارم و امیدوارم مرا هر روز و هر ساعت به خدا بیشتر نزدیک کنی
به جان خودم قسم میخورم که تمام حرفهایم از روی صداقت و اعتقادم و خواسته وجودیام است و هیچگونه مکر و خودنمایی و دورویی در آن نیست
بیا زندگی را که برای سعادت است بر پایه گفتار سعادتمندان بسازیم و بدانیم که واقعا این دنیا فقط وسیله است و زندگی برای دنیای بعد است
همسرداری یعنی حسن خلق در زندگی و گذشت و صفا و مهر و احترام متقابل، چون رضایت خدا نیز در این است و دستور او نیز همینها است
بعد از زندگی این دنیا به مرگ میرسیم، زمان جدایی البته جدایی چند ساعته یعنی یکی دیرتر و یکی زودتر
همه میمیریم و به دنیای دیگر میرویم
بدان که آنجا نیز با همیم
اگر رضایت خدا را داشته باشیم، که رضایت خدا همان درست زندگی کردن ماست بر پایه دین خدایی
انشاءا... که ما نیز از نیکبختان باشیم
اینها را گفتم تا بدانی که حقیقت چیست؟ نه اینکه فکر کنی من میگویم نمیدانی
نه، میگویم که بدانی که میدانم و کلا همسرداری یعنی حسن خلق در زندگی و گذشت و صفا و مهر و احترام متقابل
چون رضایت خدا نیز در این است و دستور او نیز همینها است. یعنی بیا با هم خوب و خوش و عاشقانه زندگی کنیم و مشکلات این دنیا را به همین دنیا پس بدهیم و بگوییم که دنیا ارزش خراب کردن زندگی را ندارد، چون این دنیا در برابر آن دنیا هیچ است و قابل مقایسه نیست
اگر اینگونه به زندگی نگاه کردیم، بدان که زندگی ما به زندگی علی(ع) و فاطمه(س) نزدیک میشود و با امید شفاعت آنها زندگی را میگذرانیم
به امید روزی که تمام انسانها نیکبخت و عاقبت بخیر باشند، انشاءالله
عزیزم در این چند صفحه جز حرف حقی که شنیده بودم چیز دیگری ننوشتم، ولی بدان که در این چند صفحه همه حرفها را گفتم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
پس واقعبین باش و مرا برای رضای خدا بخواه و کاری کن که من نیز تو را برای رضای او بخواهم
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
نامه شهید اقتدار، سیدرضا میرحسینی _ همکار شهید طهرانیمقدم _ به همسرش
اول خرداد ماه سال 79
*♥♥♥♥*♥♥♥♥*
نامه های عاشقانه | قسمت اول | شهید عباس دوران ◄
نامه های عاشقانه | قسمت دوم | محمدرضا ملک خواه ◄
نامه های عاشقانه | قسمت سوم | علیرضا اشرف گنجویی ◄
نامه های عاشقانه | قسمت چهارم | روح اللَّه خمینی ◄
نامه های عاشقانه | قسمت پنجم | محسن حججی ◄
نامه های عاشقانه | قسمت ششم | محمدرضا دستواره ◄
نامه های عاشقانه | قسمت هفتم | امین کریمی ◄
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم