بعد از افطاری ،همین یکشنبه شب رفته بودم منزل مشتی رجب در حدود هشت یا نه هفته بود همسرش از دار دنیا رفته بود تسلیت گفتم که غمخواری کنم این مصیبت دیده را یاری کنم رفت و ظرفی میوه آورد آن عزیز با ادب بگذاشت آن را روی میز در همین هنگام آمد خا له اش خاله ی هشتاد یا صد ساله اش او زبان بر حرف و بر صحبت گشود من حواسم پیش ظرف میوه بود در میان حرف او گفتم چنین آفرین ، به به ،هلویعنی همین ناگهان آن پیرزن از جا پرید از ته دل جیغ ناجوری کشید داد زد الاف بودن تا به کی هی به فکر داف بودن تا به کی یک کم آدم باش این هیزی بس است داستان گربه و دیزی بس است مردکِ کم جنبه ی بی چشم و رو تو غلط کردی به من گفتی هلو! ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ این شعر زیر بسیار کاربرد دارد ! من خودم هزار بار شماره هام پاک شده بعد که اس ام اس میاد ، میمونم این شماره مال کیه ! بدبختی اینجاست فقط کافیه طرف بفهمه که شماره هات پاک شده هزار جور ادا اطوار در میاره تا بگه کیه حالا این شعر محترمانه شاید تاثیرش بهتر از فحش و تهدید باشه در حافظه ی گوشی من نام شما نیست ای دور ز غم یاور من نام شما چیست؟ عذرم بپذیر حافظه یکباره پریده نامت بفرست ثبت مجدد بشه برلیست تجربه داشتم که میگما ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ای شیرجه رفته توی قندان و ای هیکل تو منارجنبان ای هشت بهشت خوشگل من دروازه ی دولت دل من در قلب منی، قسم به سعدی باقیش برای وقت بعدی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ای با صفا تو را زنم صدا هر روز میدهم ندا اگر داشتی وفا پیامک می دادی گدا ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ اتاق آقا پسرا و دختر خانوما اول وارد اتاق آقا پسرا ميشيم براي ورود به اتاق پسرها اصولا شما بايد به يك گيره لباس براي زدن بر روي بيني مبارك يك دستكش و يك سيستم موقعيت ياب ماهواره اي مجهز باشين چون ممكنه هر لحظه تو اين اتاق كه بي شباهت به بازار شام هم نيست يا گم بشين يا با دست زدن به وسايل، آخرين ورژن مرض ها رو دريافت كنين يا از رايحه ي خوش اتاق به ديار باقي سفر كنين تو اين اتاق هر چيزي پيدا ميشه از شير مرغ گرفته تا جون آدميزاد هر وسيله اي تو اين اتاق تعريف خاص خودشو داره مثلا كمد لباس جاييست كه در اون ميتوان لباسها و اقلام ورزشي كه تا حالا رنگ آب رو به خودشون نديدن پنهان كرد و لطف بزرگي به جامعه بشري نمود زير تخت، بهترين مكان براي چپوندن كليه وسايل وقتي كه قراره يه شخص رو در بايستي دار وارد اتاق بشه رو در و ديوار اتاق هم عكس هر جك و جونوري به چشم ميخوره كه اگه يه شب خداي نكرده وارد اتاق بشين اونجا رو با پارك ژوراسيك اشتباه ميگيرين تنها راه عبوري توي اتاق راهيه كه درِ ورودي رو به ميز كامپيوتر وصل ميكنه و بقيه ي مسير ها به علل گوناگون مسدود هستن همه جور وسيله ي ورزشي از راكت تنيس گرفته تا دوبنده ي كشتي تو اين اتاق هست اما دريغ از يه ذره اطلاعات ورزشي توي گوشه اتاق هم يك سطل آشغال بيچاره به چشم ميخوره كه تا خِرخِره پره و عاجزانه تقاضاي تخليه شدن ميكنه *** حالا يه سر به اتاق دخترخانما ميزنيم روي در ورودي اتاق، يه خرس آويزون شده كه كلاه آبي رنگي هم به سر داره. وقتي در رو باز ميكنين متوجه ميشين كه هيچ راهي براي ورود وجود نداره آخه از سقف تا كف اتاق پوشيده شده از تزيينات و آثار هنري مربوط به دوران سوم زمين شناسي رو در و ديوار اتاق عكس شاهزادهء سوار بر اسب رؤياهاشون كه از قضا شباهت زيادي به سوپر استارهاي سينما از جمله گلزار رادان و دارن،وصله استراتژيك ترين نقطهء اتاقشون هم ميز آرايش چون هم وسايل بتونه كاري روش قرار داره هم تو كشوي دوم ميز دفتر خاطراتشون كه سر نخ بسياري از مجهولات زمانه، نگهداري ميشه. از ميون صدها عروسكي كه توي اتاق به چشم ميخوره يه عروسك نقش سنگ صبورِ لحظات تلخ زندگيشون رو ايفا ميكنه فرش زير پا، رنگ اتاق، رنگ كيف و رنگ جوهر خودكار مورد علاقشون، با هم سته. همه چيز آنكارد شده وسر جاشه اما اما اگه قرار باشه يه دختر و يه پسر به طور همزمان برن به اتاق هاشون و يه وسيله رو بيارن، اين پسرها هستن كه فاتح اين ماراتن ميشن جالبه، اما هنوز جواب قانع كننده اي براي اين مسئله پيدا نشده ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ابراز علاقه شديد پليس راهنمايي رانندگي به من مشـغول رانندگي تو جاده ام از فاصله دور پلـــيس واسم دست تكون ميده و ابراز ارادت ميكنه واقعا آدماي با محبتي هستــن موندم چطوري از اين فاصله منو شــــناختن؟ يكيشونو جو مي گيره مي پره وسط جـــاده با حرارت خاصي واسم دست تكــون ميده چراغ ميزنم وبا حركت دست به ابرازعلاقه شون جـــواب ميدم دفترچه و خودكار تو دستشه احتمالا ميخواد ازم امـــضا بگيره، اما الان وقت ندارم باشه واسه بعـــد اشك تو چشام حلقه ميزنه از اين همه احساسات پاك و بي آلايش چه پليساي مهربون و عالي داريم من به همشون بخاطر اين احساساتي كه واسم بخرج دادن تشكر مي كنم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ آقا دیروز تو فیسبوک یه سوال پرسیده بودن که این سوراخ رو خودکار بیک به چه کاری میاد اینم نمونه ای از جواب های دوستان یک.این سوراخ حاوی کولاژن و ایلاستین بوده و این همون چیزیه که پوست خودکار به آن احتیاج دارد دو.عمل فتوسنتز رو انجام میداد سه.خودکارمون خفه نشه چهار.برای اینکه بی کار شدی انگشت تو بکنی تو سوراخ پنج.رای ما روحانی :| شیش.برای اینکه سر جلسه امتحان جواب سوالو بلد نبودی بیکار نباشی باهاش فلوت بزنی هفت.حالا این همه سوراخ رفتی دنبال سوراخ خودکار بیک :| هشت.مدیرعامل شرکتش استقلالیه ! نه.هر چیزی باید یه سوراخی داشته باشه :| این جواب آخری خیلی قانعم کرد ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ تلگراممو باز کردم ۱۲۸تا مسیج از پسرخالهام داشتم ترسیدم زود بازش کردم دیدم ۱۲۸بار نوشته هادی هادی هادی فکر کردم چیزی شده نوشتم جانم؟نوشت خیلی کم بادی، بعد یه سری میان میگن قطع ارتباط با فامیل خوب نیست🙈😁😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ﻣﺎ ﯾﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﯾﻨﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺭﻥ ﺳﻪ ﻗﻠﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﻻﻣﺼﺒﺎ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﭙﯽ ﭘﯿﺴﺘﺸﻮﻥ ﮐﺮﺩﯼ .....ﺣﺎﻻ ﺍﺳﻤﺎﺷﻮﻥ: ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﭘﺮﯾﺴﺎ ﭘﺮﯾﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺮﺳﻪ ﺗﺎﺷﻮﻥ ﻣﯿﮕﻦ ﭘﺮﯼ !!!! ﮐﻼ ﻣﻠﺘﯽ ﺭﻭ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ حالا ﭼﻨﺪ ﻭقت ﭘﯿﺶ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﮐﻨﻪ داداشم ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺎﺭﯼ کنه، ﺭﻓﺘه ﺑﻪ هر ﺳﻪ ﺗﺎﺷﻮﻥ ﺗﺒﺮﯾﮏ گفته ﺑﻌﺪﺍً فهمیده ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﮐﻪ ﻋﺮﻭﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺗﺒﺮﯾﮏ گفته 😂😂 ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﭽﯽ، ﺗﻮ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ می گم: ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺩاماﺩﻩ ﺑﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺩﻩ ﺑﯿﺲ ﺳﯽ ﭼهﻞ ﮐﺮﺩﻩ ! ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ فرموده! ﺍﺧﻪ ﺍﯾﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺑﺎﻫﻢ ﻓﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﺑﺎﺑﺎمم ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻣﯿﮕﻪ " ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺳﺮﺕ ﺑﭽﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺼﻔﻪ ﺗﻮست ﺭﻓﺘﻪ ﯾﻪ ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺯﺍﭘﺎﺱ، ﺗﻮ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﭘﻨﭽﺮﺷﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﯼ؟ 😂😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ پارسال زمسون مریض شده بودم شدید،داشتم از تب میمردم،بعدازکلی اسرارخانواده رفتم دکتر دکترم واسه اینکه تبم بیادپایین واسم شیاف نوشته بودمام بی خبر چیه؟خو تب داشتم!داروهاموگرفتم رفتم خونه مامانم آب آوردداروهاموبخورم،منم با همون بیحالی دست کردم توپلاستیک از هرکدوم یکی درآوردم که بخورم،آقانصیب هیچ بشری نشه اولیوانداختم بالادیدم توگلوم گیرکردچشام شدقدتشتک (شیافوخوردم!) ازشانس بدمابه صورت افقی توگلوم گیرکرده بود!خلاصه باهربدبختی بود دادمش رفت پایین،هنوزم نفهمیده بودم هیم غرمیزدم خولعنتیایکم کوچیکتربسازیدگلوم پاره شد انقدحالم بدبود پسو پیشمواشتباگرفته بودم خوابیدم وقتی بیدارشدم باوربفرمایدهیچ اثری از مریضی نبود باورفرمایدید نتیجه:داروروهرجوردوس داری مصرف کن اینافقط میخوان ماروعذاب بدن خوچرا؟ فقط شیاف ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ پیش مامانم نشسته بودم داشتم اهنگ مرسی تتلو رو میخوندم من : هر چی از دلت میاد بده بیاد مامانم : از دل من فقط پی پی میاد بدم بیاد ؟؟ ^__^ من :||| تتلو :|| ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ دلاتون شاد و لباتون خندون (شاد باشید همیشه) دوستدار شما ARSAℳ
سهلاااااام بر خنگولستانیا چطورید یا بهترید ؟؟ ببخشید دیر به دیر میشه ،این نوشتن خاطرات ولی کم و بیش سعی میکنم هر وقتی تونستم بنویسم خببببب میخوام این سری خاطرات رو اختصاص بدم به خاطرات دوران عید ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ عاقا من ازون بچگی قیافم یه جوری بود که این کره خرا و بچه های فامیل هی با خودشون میگفتن ایول چه حالی میده با لگد بزنیم توش شکمش *palid* *palid* اصن نمیدونم چه رازی داره ولی لامصبا همش در حال بالا رفتن از سر و کله ی منن حالا لگد زدن و بالا رفتن از سرو کله ی من به یه کنار *moteafesam* *moteafesam* کره خرا پاشون میره تو ظرف میوه و آجیل میوه و آجیلا پخش و پلا میشه و از جلوم بر میدارن *bi asab* *bi asab* یبار از اول عید دیدنی قفل کرده بودم روی پرتغالی که بر داشته بودم که بخورمش این کره خرا هی اذیت میکردن آخرم پای یکشون رفت رو پرتغال ریده شد تو پرتغال ، منم اعصابم خورد شد بجا پرتغال بچهه رو گاز گرفتم بعد بخاطر همین هوچ وقت منو جز بزرگترا حسابم نمیکردن با بیست و پنج سال سن هی مگفتن پاشو برو با بچه ها بازی کن خیلی راهکارا امتحان کردما *gerye* *gerye_kharaki* که این بچه مچه ها نیان سمت من مثلن سیبیل میزاشتم و همش تو حالت اخم بهشون نگاه میکردم البته یکمی جواب میداد مثلن یبار رفته بودیم عید دیدنی شیش هفت تا بچه قد و نیم قد بود تو اون خونه تا رفتم تو خونه قیافه خودمو اخمالو کردم و با یه مشت سیبیلم که داشتم هی چپ چپ نگاه بچه ها میکردم که یعنی نیاید سمت من میزنمتون *bi asab* *righo_ha* اینام یکمی اولش ازم حساب بردن صاف اومدن نشستن جلوی من هر شیش هفت نفریشون هی نگاه من میکردن بازیه مرگ و زندگی بود اگه نیشم باز میشد دهنمو سرویس میکردن منم همیطوری اخمالو هی نگاشون میکردم *vakh_vakh* *vakh_vakh* اولین حرکت تروریستی که زدن این بود که هی همیجوری که جلوی من نشسته بودن جلوی من ، منم با اخم هی نگاشون میکردم هی ادا اطفار در میوردن ، شکلکای خنده دار برام در میوردن *mamagh* *are_are* *palid* *mig_mig* منم کنج لبامو گاز گرفته بودم که اخمم باز نشه و حمله نکنن بم *bi asab* *righo_ha* کره خرا چقدرم مسخره میشدن با این قیافه های اخمخشون *vakh_vakh* *vakh_vakh* یعنی باکسنم پاره شد تا خودمو نگه میداشتم نخندم حرکت تروریستی بعدیشون این بود که همیجوری که داشتم اخمالو نگاشون میکردم یه سیب پرت کردن تو خشتکم باز با هر بدبختی که بود خودمو سفت گرفتم که نیشم باز نشه *khaak* *khande_dokhtar* و در آخرین مرحله کره خرا دور هم جمع شدن شروع کردن پچ پچ کردن بعد از بینشون یکی ازین کره خرا رفت تو حالت سجده حالت سجده :khak: :khak: و یواش یواش ، دنده عقب دنده عقب اومد کونشو چسبوند به من چوسید *fosh* *fosh* بعدم یواش یواش جلو جلویی دور شد رفت دوباره پیش کره خرای دیگه گفت بچه ها انجام شد *ieneh* *ieneh* خداییش دیگه نمیشد نخندم ، تا نیشم باز شد یهو انگار خیلی خوشحال شدن و گفتن هورا حمله و دهنمو سرویس کردن خدا نسیبتون نکنه ازین جونورای دوپا *help* *help* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ وقتایی هم که مهمون برامون میومد و مثل یه روزایی که یه روز از عید رو همه رو دعوت میکردیم برای مهمونی خونمون پره بچه های قد و نیم قد میشد بعد که جیغ و داد و سر و صدا زیاد میشد ننم میگفت اصخخخخخرررررر بیا برو این بچه ها رو سرگرم کن تو اتاقت *asabani* *asabani* منم میبردمشون تو اتاق باشون جن بازی میکردم میرفتم شطرنجو میوردم و مهره ی اسب رو میزاشتم وسط صفحه شطرنج چراغا رو هم خاموش میکردم میگفتم بچه ها بیاید میخوام براتون جن احضار کنم اینام کنار هم دیگه دایره ایی دراز میکشیدن و دستشون رو میزاشتن زیر چونه اشون *esteres* *esteres* منم رو به روشون داراز میکشیدم و نور مینداختم زیر صورتم که قیافم ترسناک تر بشه *pishnahad_kasif* *pishnahad_kasif* و شروع میکردم وِرد و جادوی الکی خوندن و صداهای عجیب غریب از خودم در اوردن و شلوغ کردن که مثلن جن باهام ارتباط بر قرار کرده *esteres* *esteres* اینام ساکت میشدن و خوب نگاه من میکردن یبار بعده شام داشتم سر گرمشون میکردم شکمم هم پره باد بود :khak: *khaak* همیجوری که جلوشون دراز کشیده بودم گفتم بچه ها احساس میکنم جن پشت سره منه بعدم زااارت گوزیدم *vakh_vakh* *vakh_vakh* گفتم وااااااییییی داره باتون حرف میزنه بعد یکی ازین برمجه ها گفت حرف نزد که گوزید *bi_chare* *tafakor* بعد من گفتم نههههههه جن ها اینطوری حرف میزنن و نا مفهومه *sheikh* *sheikh* بعد بوی لاش بلند شد تو اتاق دوباره یکی از این اخمخا گفت بوی گوز میاد *fuhsh* *fuhsh* تو گوزیدی مارو گول زدی بعدم یهو همه شلوغ کردن و جیغ و داد بعد یکیشون گفت اصخر الان جنه کجاس ؟؟ *Aya* *Aya* اون یکی گفت رفته تو کون اصخر حرف که میزنه اصخر میگوزه *khaak* *khaak* بعد یهو همه خر شدن میخواستن کونمو پاره کنن که جن رو بکشن بیرون و من خودمو تسلیم کردم *gerye* *odafez* و گفتم گوزیدم گوزیدم گوزیدم جن نبود بعدم کثافتا رفتن به همه گفتن که گوزیدم همانا بد جانورانی هستند هر چی بزرگ تر میشن خر تر میشن *righo_ha* *bi asab* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خب حالا که بحث جن و ترس شد بیاید یه خاطره خنده دار از جن براتون بگم آقا یبار نصف شد ساعتای سه و چهار شب بود تاریک تاریک ، ساکته ساکت بعد داشتم با لب تاب دنبال یه فیلم طنز توی آپارات میگشتم اینترنتم خیلی ضعیف بود دیدم فیلمو پخش نمیکنه اومدم رفتم با گوشیم شروع کردن پیام دادن و سرم گرم شد به گوشی بعد این لبتاب من خیلی یواش یواش شروع کرد به دانلود اون فیلمه خلاصه همه جا ساکته ساکت بود منم اصن حواسم به لب تاب نبود و درشو بسته بودم ولی همچنان در حال دانلود فیلمه بود یهو همچین صدایی اومد [audio mp3="/uploads/2019/03/hemat_jan_khatere_khande_dar.mp3"][/audio] download ◄ ► دفعه اول که گفت همّت ، بدنم یخ کرد و موهام کامل از ترس سیخ شدن ، حسابی ترسیدم همیطوری گوشامو تیز کردم ببینم درست شنیدم یا نه یهو دوباره گفت همت جان داشتم سکته میکردم ، فکر میکردم جنی چیزی تو خونه اس حسابی سنگ کوب کرده بودم نصف پشمام ریخت و داشتم سکته میکردم یه یهو این همّته خاک بر سر گفت بععععععلهههه نصفه دیگه پشمامم ریخت ؛ یعنی کامل ریدم به خودم بعد چون خیلی مسخره گفت بعله فهمیدم لبتابم فیلمه رو یواش یواش دانلود میکرده و پخشش میکرده خیلی ترسناک بود تا توی شرایطش نباشید متوجه نمیشید چی میگم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* لیست خاطرات ◄
^^^^^*^^^^^ از چاله بیرون میزدم تا چاه راهِ فرار از خویشتن باشد ای تف به هرچه دل ؛همان بهتر آدم فقط چشم و دهن باشد (: ^^^^^*^^^^^ علیرضا اذر
سلام به خنگولستانیا ، سلام به دلخوشیام ،سلام به تنها دارایی هام خوبید ؟؟ گفتم دم عیدی بیام برات یه سری خاطره بگم که حالی به حولی بشید میخوام این سری یه سری خاطرات تلخ و دلخراش براتون بگم از استعداد هایی که کور شدن و از بین رفتن ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ هی روزگار اولین باری که خواستم سوار اسب بشم هفت هشت ده سالم بود کلی ذوق و شوق داشتم پریدم سوار اسب شدم گفتم ای ژوووونم افساره اسبه رو گرفتم دستم گفتم ولش کنید بزارید بتازه اینا هم ولش کرد مثه خر شروع کرد به حرکت کردن بعد این اسبه حالت چهار نعل حرکت میکرد هی که حرکت میکرد منم بالا پایین میشدم روی زینش بعد داشت استعداده اسب سواریم درخشان میشد که یهو رفتم بالا وقتی اومدم پایین نشستم روی خودم :khak: :khak: *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* فقط پسرا میفهمن چی میگم عرررررررررررررررررر عرررررررررررررررررررر بعد چشام سیاهی رفت ، تموم استعداده اسب سواریم کور شد *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ من کلن خیلی استعداد هام رو سرکوب کردن *gerye* *gerye* مثلن من تو مدرسه کلی زور زدم از بچه ها یاد گرفتم چطوری با زیر بقلم بگوزم *narahat* *narahat* خیلی تلاش کردم تا این استعداد خودمو شکوفا کردم تازه خیلی بهتر از بقیه بچه ها با زیر بقلم میگوزیدم بعد با خودم گفتم خوبه این استعدادی که یاد گرفتمو رو نکنم پیش خونواده و تو یه موقعیت طلایی رو کنم استعدادمو *neveshtan* *neveshtan* یبار مهمون اومد از تهران خونمون ،خیلی زیاد بودن *dance* *dance* بعد سلام و احوال پرسی کردند ، من تو اتاق وایساده بودم که اینا بشینن بعد خودمو براشون متفاوت به نمایش بزارم *modir* *modir* رفتم چادر مشکی ننمو مثه شنل انداختم دور شونه ام بعد یه ماسکه زورو هم داشتم انداختم به چشمام یه شمشیر پلاستیکی هم داشتم اونم گرفتم دستم *modir* *modir* اینا نشسته بودن و شروع کردن احوال پرسی کردن و اینا بعد من منتظر بودم ؛ تا اینکه اون مهمونمون که داشت با بابام حرف میزد ، گفت پسرت چطوره ؟؟ بابام گفت خوبه تو اتاقه ، بعدم شروع کرد صدا کردن من گفت اصخر بیا بابایی ، مهمونا کارت دارند *negaran* *negaran* منم گفتم اینهههههههه *ieneh* *ieneh* با لگد درو باز کردم شروع کردم یورتمه رفتن دور خونه این شنلمم به باد سپرده بودم خیلی صحنه ی اساطیری ایی شده بود دو سه دور دور خونه زدم که همه توجه ها بهم جلب بشه *amo_barghi* *amo_barghi* بعد مهمونه هم میگفت ما شا الله چه بزرگ شده منم بیشتر خر میشدم *dingele dingo* *dingele dingo* بعد که دو سه دور تابیدم یه کله ملقم براشون زدم همه تشویقم کردن *tashvigh* *tashvigh* گفتن ما شا الله ما شا الله بعد دختراشونم داشتن منو نگاه میکردن *lover* *lover* اصن دقیقا حس زورو بم دست داده بود بعد گفتم صبر کنید صبر کنید ،شمشیرو کردم تو شورتم که نگهش داره برام *modir* *modir* بعد یه تف زدم کف دستم گذاشتم زیر بقلم که صداش خوب باشه و کیفیتش بیشتر باشه شروع کردم مثه مرغ هی ارنجمو بالا پایین کردم یعنی میگوزیدم با زیر بقلم براشون در سطح المپیک هی میگوزیدم ، تررررررر تررررررررررررررر تررررررررررررر *amo_barghi* *amo_barghi* *amo_barghi* ولی اصلن بازتاب قشنگی نداشت عاقام بلند شد گفت پدر سوخته این کارا چیه داری میکنی یه تیپا و دو تا پسگردنی بم زد منم پیتیکو پیتیکو رفتم دوباره تو اتاق *narahat* *narahat* واقعن رفتار درستی با یه قهرمان مثه زورو نبود بعدشم پیش مهمونا میگفت ،این بچه عقل درست درمونی نداره شما ببخشید *gerye* *gerye* استعدادم کور شد ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یکی دیگه از استعداد های دیگم که از بین رفت این بود که رفته بودیم آخر هفته خونه مادر بزرگم همه اومده بودن ظهر که شد دیدم هیشکی نیست باش بازی کنم شروع کردم با متکا و بالشتا یه خونه ساختن ازین متکا محکما بود که قرمزن طرح فرش روشونه اینا رو تند تند گذاشتم روی هم یه خونه درس کردم برا خودم بعد با کلی ذوق و شوق رفتم دسته داییم رو گرفتم *lover* *lover* گفتتتتمممم دایییییییییییی گفت هان گفتم بیا بریم یه خونه ساختم تو مثلن مهمون منی بیا بریم داخل خونه ام گفت باشه اوردمش تو خونه ام ،یه گوز مکزیکی داخل خونه ام زد *palid* *palid* اولش شروع کردیم دوتایی تو خونه ام خندیدن *divone* *divone* تا اینکه بوش بلند شد جوری که تموم ملوکولای بدنم پژمرده شد نمیدونستم بخندم یا گریه کنم بعد دیدم اصن نمیشه تو خونه موند *khaak* *khaak* سریع اومدم بیرون با لگد زدم به خونه ام خرابش کردم رو سره داییم والا دیگه این خونه جای زندگی نبود ایشششش ، مهرم حلال جونم آزاد *haaaan* *haaaan* بعدشم که بالشتا ریخت پریدم رو بالشتا هی رو خرابه های خونه ام بپر بپر کردم که داییم تو خرابه ها اگه زندس خلاص بشه زیاد درد نکشه *righo_ha* *righo_ha* شیرمو میزارم اجرا ،مهرمو حلالت نمیکنم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یبارم با عموم و پسر و دخترش رفته بودیم صحرا پسر دخترش کوچیک بودن پسرش هفت هشت سالش ،دخترش چهار پنج سالش بعد من حسه جویندگان طلا بم دست داده بود *baaaale* *baaaale* به عموم میگفتم عمو تو این منطقه گنجم هست ؟؟ عموم میگفت آره هست ولی خیلی خطرناکه پر از تله و دامه *are_are* *are_are* نمیشه رفت سمتشون پسرش و دخترشم داشتن گوش میدادن بعد رفتیم جلو ،رسیدیم به یه گودی که انگاری یه نفر کنده بود اونجا رو پسرش اسمش حسین بود بدو بدو پرید رفت داخل اون گودی گفت ، وااااای بابا فکر کنم اینجا گنج بوده بعد فکر نمیکرد که باباش بیاد اونجا یه چوس اسرائیلی هم داخل گودی زده بود *fahmidam* *fahmidam* باباش یهو گفت بزار ببینم رفت داخل گودی گفت اَه خاک بر سرت حسین ، چه چوسی زدی اینجا پیفففف پدر خره ، کره سگ *righo_ha* *righo_ha* بعد پسر عموم زیر بار نمیرفت میگفت باو من نبودم ، این گازه گنجه بیا بیرون تا مسموم نشدی یکی از تله هاییه که برا گنج میزارن بعد دختر عموم که کوچیک بود گفت بابا .... بابا ..... منم ببر منم ببر *nini* *nini* بعد عموم بردش اونجا دوباره یکمی بو کشید ،گفت حسین دروغ میگه این چوسه حسینه *khaak* *khaak* چوساش این بو رو میده خلاصه تموم استعداد جویندگیم ریده مال شد *chakeram_nokaram* *chakeram_nokaram* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** خیلی میخامتون خنگولستانیا *ghalb_sorati*
..♥♥.................. وقتی که در مجلسی چند پیانو برای نواختن می بینیم سمت آنی میرویم که زیباتر است اما درواقع آن پیانویی که ساده تر بود،صدای زیباتری هم دارد -----------------@*-- وقتی که پیانو را بادقت و ملایم بنوازیم صدای بهتری نسبت به وقتی که آن را بدون دقت و محکم بنوازیم می دهد عشق نواختن پیانو است ..♥♥..................
شيخ را به دهکده اي دور دست دعوت کردند تا براي آنها دعاي باران بخواند *fereshte* *fereshte* همه مردم ده در صحرا جمع شدند و همراه شيخ دست به دعا برداشتند تا آسمان بر ايشان رحم کند و باران رحمتش را بر زمين هاي تشنه سرازير نمايد *shokr* *shokr* اما ساعت ها گذشت و باراني نيامد . کم کم جمعيت از شيخ و دعاي او نااميد شدند و لب به شکايت گشودند *zabon* *zert* يکي از جوانان از لابلاي جمعيت با تمسخر گفت یا شیخ ریدم تو ریشت ، انگار دعاهات خریدار نداره ؟؟ گوز به شاگردات منتقل میکنی ؟؟ *fosh* *fosh* عده زيادي از جوانان و پيران حاضر در جمع نيز به جوان شاکي پيوستند و شيخ را به باد تمسخر گرفتند *amo_barghi* *amo_barghi* اما شیخ هيچ نگفت و در سکوت به تمام حرفها گوش فرا داد سپس وقتي جمعيت خسته شدند و سکوت کردند به آرامي گفت *fekr* *fekr* آيا در اين دهکده فرد ديگري هم هست که به جمع ما نپيوسته باشد!؟ همان جوان معترض گفت بله! پيرمرد دیوانه ایی که در خرابه ایی زندگی میکند و هر روز قرص جوشان در باکسن خود فرو میکند و با دامنی گُل گُلی بندری میرقصد و آواز میخواند ؛ او فقط نیومده *tafakor* *tafakor* شيخ گوزخندی زد و گفت چه میخواند ؟؟ جوان گفت نمیدانم شیخ گفت خاک بر سرت *bi asab* *bi asab* و شیخ گفت مرا نزد او ببريد! باران اين دهکده در دست اوست جمعيت متعجب، پشت سر شيخ به سمت خرابه اي که پيرمرد در آن مي زيست رفتند در چند قدمي خرابه پيرمرد ژوليده اي را ديدند کف از باکسن او به بیرون میریزد و با بغض به آسمان خيره شده است و قر میداد و میخواند دل از نامهربونی ها غمینه درون سینه ام غم در کمینه خرابه خونه ی دل از دو رنگی چرا رسم زمونه اینچنینه *gerye* *gerye* و به یکباره شروع به خوندن ترانه ی شادی کرد آممممنه چشم تو جام شراب منه آمنه اخم تو رنج و عذابه منه آمنه آمنه شورت ننت پا منه آمنه قهر نکن که قلب من میشکنه پشتم ، ز دستت آتیش گرفته مهره تو از دل بیرون نرفته شيخ جفتک زنان به سمت پیرمرد پرید و شروع به رقصیدن کرد :khak: :khak: و دیگر مریدان نیز تعادل روانی خود را از دست دادن و شروع به رقصیدن کردند و همزمان چشم به شیخ دوخته بودن شیخ در کنار پیره مرد شروع کرد به رقصیدن و پیره مرد همچنان میخوند آممممنه چشم تو جام شراب منه آمنه اخم تو رنج و عذابه منه شیخ منتظر ایستاد و پیرمرد ادامه داد آمنه آمنه شورت ننت پا منه شیخ شرته پیرمرد را از پایش در آورد :khak: :khak: :khak: و به آمنه پس داد تا به مادرش برساند مریدان که تقلید از شیخ همگی شورت های خود را در آوردند و به آمنه دادند تا به مادرش برساند شیخ فرمود خاک بر سرتان *bi asab* *bi asab* در همین زمان ناگهان آسمان ابری شد و شروع به رعد و برق زدن کرد و مریدانی که بدون شورت در حال رقصیدن بود را جزغاله کرد *bi_chare* *bi_chare* شيخ زير بغل پيرمرد را گرفت و او را به زير سقفي برد و خطاب به جمعيت متعجب و حيران و شرم زده گفت *bi asab* *bi asab* دليل قحطي اين دهکده را فهميديد ! در اين سال هاي باقيمانده سعي کنيد قدر اين پيرمرد و بقيه انسان های شاد رو بدونید ، او برکت روستاي شماست سعي کنيد تا مي توانيد او را زنده نگه داريد سپس از کنار پيرمرد برخاست و به سوي جواني که در صحرا به او اعتراض کرده بود رفت و در گوشش زمزمه کرد ریدم تو گوشت و عصای خود را به او فرو کرد *labkhand* *labkhand* و جوان بعد از شنیدن این حکمت شورت مادر آمنه رو به پا کرد و میخواند آمنه آمنه شورت ننت پا منه آمنه قهر نکن که قلب من میشکنه پشتم ، ز دستت آتیش گرفته مهره تو از دل بیرون نرفته و مریدان همگی خشتک دریدن و شروع به رقصیدن کردند تا از حال رفتند *vakh_vakh* *vakh_vakh* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** انصافا خودم خیلی خندیدم وقتی مینوشتمش *vakh_vakh* *vakh_vakh* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ داستانک های شیخ و مریدان نوشته شده و طنز پردازی شده توسط برو بچ خنگولستان این سبک داستان های شیخ و مریدان رو فقط اینجا داخل سایت خنگولستان میتونید پیدا کنید و هر جای دیگه دیدید بدونید از ما کپی شده همه ی داستانک های شیخ و مریدان ◄ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ سال نو مبارکتون سالی پر از خنده داشته باشید
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم