*~*~*~*~*~*~*~* کاش میشد که شعار جای خود را به شعوری میداد تا چراغی گردد دست اندیشه مان *~*~*~*~*~*~*~*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 🔹 ﺑــــﺮﺍﺩﺭﻡ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﮑﻦ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﺗوﺮ ﺷﯿﮏ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻩ ﻫﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺨﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ 🌹 ﺧــــﻮﺍﻫﺮﻡ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﮑﻦ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺑﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻩ ﻫﺎ ﺩﻭﺳـﺖ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ 🔹 ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﭘﺴـﺮﺍﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﺂﯾﻨﺪ، ﺑﺪﻥ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﺎﻥ ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻣﯿﺪﻫﺪ 🌹ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻏﺬﺍﯼ ﺷﺐ ﺭﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺨﻮﺭﻧﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ 🔍ﺑــــــــﺮﺍﺩﺭﻡ ، ﺧــــﻮﺍﻫـــﺮﻡ ﺯ ﻣﮑﺎﻓﺎﺕ ﻋﻤﻞ ﻏﺎﻓﻞ ﻣﺸﻮ ﮐﻪ ﮔﻨﺪﻡ ﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﺭﻭﯾﺪ، ﺟﻮ ﺯ ﺟـﻮ 🔹 ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺜﺮﺕ ﯾﺎﺩ ﮐﻦ، ﺍﺯﺵ ﺳﭙﺎﺳﮕﺬﺍﺭﯼ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺗﻮﺭﺍ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺣﻔﻆ ﮐﺮﺩﻩ، ﺍﺯ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻧﺎﭘﺎﮎ ﺷـﺪﻥ، ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﻦ ﮐﻪ ﭼﯿﻦ ﭘﺎﮐﯽ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎ ﺣﯿﺎ ﻭ ﭘﺎﮎ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺐ ﺍﺕ ﮐﻨﺪ 🔹 ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ، ﺍﮔﺮ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻤﺖ، ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺭﻭﺯ ﺗﻨﻬـﺎ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺧﺪﺍ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻭﻗﺖ ﺁﻣﺪﻧﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺯﺕ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﺪ 🌹ﺧﻮﺍﻫـﺮﻡ ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺣﯿﺎ ﻭ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷﯽ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺳﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺮﺩﺩ ﻭ ﻏﺬﺍﯼ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﯾﮑﺠﺎ ﻧﻮﺵ ﺟﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ 🔹ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷﯽ ﭘﺴﺮﺕ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﻮ ﭘﺎﮎ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﻣﯿﺎﯾﺪ 🌹 ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷﯽ، ﺩﺧﺘـﺮﺕ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﻮ ﭘﺎﮎ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﻣﯿﺎﯾﺪ
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ من روزه ام تمام سال را روزه ام ولی بجای دهان و شکم ، اندیشه ام را روزه ام فکر من حق ندارد به کسی بی حرمتی کند فکر من حق ندارد به کسی ناسزا بگوید فکر من حق ندارد با زندگی کسی بازی کند فکر من حق ندارد به کسی جفا کند فکر من حق ندارد با دل کسی بازی کند فکر من حق ندارد به کسی دروغ بگوید فکر من حق ندارد به یتیمی بی تفاوت باشد فکر من حق ندارد زورگو باشد فکر من حق ندارد بینوایی را ببیند و بی تفاوت از کنارش عبور کند فکر من آری من روزه ام نه روزه نخوردن غذا بلکه روزه انسان بودن روزه مردانه زیستن روزه جاودانه شدن آری من تمام سال را روزه ام تمام ساعتها را روزه ام تمام دقائق را روزه ام ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ حسین پناهی
*~~~*****~~~* نفسم پس می رود، از چشمهایم اشک می ریزد، دهانم بدمزه است سرم گیج می خورد، قلبم گرفته، تنم خسته و کوفته و شل، بدون اراده در رخت خواب افتاده رخت خواب بوی عرق و بوی تب می دهد میخواهم بلند شوم و پنجره را باز کنم ولی یک تنبلی سرشار مرا روی تب میخکوب کرده میخواهم سیگار بکشم میل ندارم اطاق درهم برهم است و من تنها هستم در رخت خوابم میغلتم، یادداشت های خاطره ام را به هم میزنم اندیشه های پریشان و دیوانه مغزم را فشار میدهد پشت سرم درد میگیرد. تیر میکشد، شقیقه هایم داغ شده، به خودم می پیچم لحاف را جلوی چشمم نگه میدارم فکر می کنم....خسته شدم خوب بود میتوانستم کاسه ی سر خود را باز کنم و همه ی توده های نرم خاکستری پیچ در پیچ کله ی خود را در آورده، بیندازم دور، بیندازم جلوی سگ *~~~*****~~~* زنده به گور نوشته صادق هدایت
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پسر استوار قدم بر می داشت و مردانه می خندید و نمی دانست در ان سو دخترکی چشم حیران سیبی دزدید ز باغ باغبان نشست وسط باغ و بی خبر و آنگه سیب را دست دخترک بدید و تند بر خواست دختر سیب در دست محکم پا به فرار بگذاشت و به خود می لرزید نکند گیرند سیب زدست باغبان در پی سیب افتاد دختر سیب بر دست افتاد سیب ازش دور افتاد دخترک اشک الود بفهمید که سیب نیست و دل ان پسری که باغبان هست، در دست و نفهمید که پسر سیب دیگری دزدیده است پسرک ان سمت سیب دزدیده در دست حیران لبخند دختری دیگر دخترک بر خود دشنام داد که چرا حیرانی کرد و سیب دزدید خانه اش ویران شد و باغبان شاد از انکه سیب مال او را نبردند و من سالهاست اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا سیب دزدی در اشکارا نیست که خانه ویران نسازد؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سیب _ حمید مصدق ◄ سیب _ فروغ فرخزاد ◄ سیب _ مسعود قلیمرادی ◄ سیب _ جواد نوروزی ◄ سیب _ شیخ المریض ◄
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ او به تو میخندید و نمی دانستید سیب دزدیده شده خانه ی من بود که چید باغبان میان راه خورد زمین و شَل شده از راه رسید سیب را دست پسر دید و غضب آلود کرد نگاه خانه ی دندان زده ؛ افتاد به خاک ؛ من کشیدم آهی و میان خانه میلرزیدم ؛ نکند گاز زند بر تن من ولی انگار همه با هم رفتن به نظر آه من کرد اثر همه را فحش دادم و من خوشحالم که ، منِ کرمه بی زبان در سیب را ، آن زمان گاز نزد و سالهاست که در سیب دگر خانه ایی دارم شاد فکرم این است که ؛ نکند بار دگر قصه ی عشقِ بی پایانی ؛ خانه ی بیگناه دگری سوزاند و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که خدایا شکرت منه بدبختِ میان سیب را دفعه قبل گاز نزد حسین پیرزاد روزبهانی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دخترک خندید و پسرک ماتش برد که به چه دلهره از باغچهی همسایه، سیب را دزدیده باغبان از پی او تند دوید به خیالش میخواست حرمت باغچه و دختر کمسالش را از پسر پس گیرد غضبآلود به او غیظی کرد این وسط من بودم سیب دندانزدهای که روی خاک افتادم من که پیغمبر عشقی معصوم بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق و لب و دندانِ تشنهی کشف و پر از پرسش دختر بودم و به خاک افتادم چون رسولی ناکام هر دو را بغض ربود دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت او یقیناً پی معشوق خودش میآید پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود مطمئناً که پشیمان شده بر میگردد سالهاست که پوسیده ام آرام آرام عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم همه اندیشهکنان غرق در این پندارند این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت جواد نوروزی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سیب _ حمید مصدق ◄ سیب _ فروغ فرخزاد ◄ سیب _ مسعود قلیمرادی ◄
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ او به تو خندید و تو نمیدانستی این که او میداند تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی از پیات تند دویدم سیب را دست دخترکم من دیدم غضبآلود نگاهت کردم بر دلت بغض دوید بغض ِ چشمت را دید دل و دستش لرزید سیب دندانزده از دست ِ دل افتاد به خاک و در آن دم فهمیدم آنچه تو دزدیدی سیب نبود دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک ناگهان رفت و هنوز سالهاست که در چشم من آرام آرام هجر تلخ دل و دلدار تکرارکنان میدهد آزارم چهره زرد و حزینِ دختر ِ من هر دم میدهد دشنامم کاش آن روز در آن باغ نبودم هرگز و من اندیشهکنان غرق در این پندارم که خدای عالم ز چه رو در همه باغچهها سیب نکاشت؟ مسعود قلیمرادی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سیب _ حمید مصدق ◄ سیب _ فروغ فرخزاد ◄
از بهلول پرسیدند:در قبرستان چه کار میکنی؟ گفت:با جمعی نشسته ام که به من آزار نمی رسانند،حسادت نمیکنند،دروغ نمیگویند،طعنه نمی زنند،خیانت نمیکنند،قضاوت نمیکنند مرا به یاد سرای آخرت می اندازند و اگر از پیششان بروم پشت سرم بد گویی نمیکنند -.*-.*-.*-.*-.*-.*-.* شخصی به بهلول گفت:تو را از دور دیدم گمان کردم خری می آید بهلول هم به او گفت؛من هم تو را که از دور دیدم گمان کردم آدمی می آید -.*-.*-.*-.*-.*-.*-.* از بهلول پرسیدند علت سنگینی خواب چیست؟ گفت :سبک بودن اندیشه هرچه عقل سبک تر باشد خواب سنگین تر ♥♥.♥♥♥.♥♥♥ به بهلول گفتند می خواهی قاضی شوی؟ گفت :نه علت را جویا شدند گفت نمیخواهم نادانی باشم بین دو دانا شاکی و متهم هردو قضیه را می دانند و من ساده باید حقیقت را حدس بزنم *~*~*~*~*~*~*~* به بهلول گفتند فلانی هنگام تلاوت به گونه ای از خود بی خود میشود که غش میکند بهلول گفت هنگام تلاوت اورا بر لبه دیواری گذارید اگر باز هم غش کرد خلوص نیت دارد *~*~*~*~*~*~*~* روزی خلیفه از بهلول پرسید تا به حال موجودی احمق تر از خود دیده ای؟ گفت:نه بالله این نخستین بار است که می بینم ♥♥.♥♥♥.♥♥♥
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم