o*o*o*o*o*o*o*o من هیچ ندانم که مرا آن که سرشت از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت جامی و بتی و بربطی بر لب کشت این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت |خیام|
o*o*o*o*o*o*o*o در شهرستان آران و بیدگل کاشان متولد شد و تحصیلاتش را در آنجا پایان برد. علوم ادبی را تا مرحله استادی فرا گرفت و به تحصیل فلسفه و طب نیز پرداخت. وی سالها در مدارس تهران، زبان و ادبیات فارسی را تدریس کرد و بر جوانان و علاقهمندان به فرهنگ و ادب تاثیر به سزایی نهاد. وفا که خود شاعر بود در راهنمایی و تشویق نیما نقش مهمی داشت
♦♦---------------♦♦ استاد دانشگاه و شاعر معاصر، در سال ۱۳۳۸ در گُتوند خوزستان دیده به جهان گشود دیپلم خود را در شهر دزفول گرفت و ابتدا در رشته پزشکی و جامعه شناسی پذیرفته شد ولی هر دو راه را رها کرد و به ادبیات روی آورد و در این رشته به درجه دکترا نایل شد وی از شاعران موفق پس از انقلاب اسلامی به شمار میآید از آثار او میتوان در کوچه آفتاب، تنفس صبح، مثل چشمه مثل رود، به قول پرستو و آینههای نگران را نام برد دریغا که این استاد و شاعر خوشنام به ناگهان و زود چشم از جهان فرو بست وی در پاییز ۱۳۸۶ ه . ش وفات یافت ♦♦---------------♦♦
♦♦---------------♦♦ من درسم را خوب خوانده بودم آماده برای کنکوری موفق همه چیز داشت خوب پیش میرفت از روی برنامه قبلی با تست ادبیات شروع کردم که ای کاش این کار را نمیکردم سوال اول آرایه ادبی بود شعری از هوشنگ ابتهاج "بسترم ...صدف خالی یک تنهاییست و تو چون مروارید گردن آویز کسان دگری...." و نتیجه این شعر کنکوری با رتبه افتضاح بود و من سر جلسه کنکور تمام داستان های خفته در این شعر را به چشم دیدم دیدم که اینگونه پریشان شدم همه سرگرم تست زدن و پسرکی سرگردان در خیابان نمیدانم هوشنگ ابتهاج را نبخشم یا مشاور را که گفت با ادبیات شروع کن، حتما صد میزنی هیچ کدام فکر این جا را نکرده بودیم که قرار است طراح سوال با یک شعر نیم خطی گذشته را گره بزند به آینده فدای سرت دانشگاه آزاد زیاد هم بد نیست
به نام خالق زیباییها *♥♥♥♥*♥♥♥♥* جرقههای کوچک این رمان در بهمن سال نود و شش در ذهنم شکل گرفت بعد مدتی هرشب قبل از اینکه بخوابم اندکی به ایدهام میاندیشیدم ان زمان چیزی بیشتر از یک سرگرمی نبود ولی ارام ارام این تصور حقیر شروع به رشد کرد تا اینکه اولین نسخه این رمان را در فروردین نود و هفت برای مدرسه نوشتم که نگارش بسیار ضعیف و اماتوری بود ولی با این حال با تشویق معلمان و دوستانم همراه شد که مرا بسیار مصممتر کرد زمان گذشت تا اوایل سال نود و هشت رسیدیم، در ان دوره چندین بازرس که کارهای نشر نیز انجام میدادند، در کلاس ادبیات ما حضور یافتند. که به توصیه معلم ادبیاتم که (قدر شناس ایشان هستم) انها مرا شناختند و متوجه شدند؛ دستی به قلم دارم و قول دادند پیگیر چاپ کتابم باشند همه چیز عالی پیش رفت و قرار بود رمان در تابستان نود و هشت چاپ شود، اما دوستی نصیحتی به من کرد که بابت ان دین زیادی به او دارم؛ او گفت: رمان جای توسعه بسیاری داره و بهتره الان چاپ نشه تا به سطحی بالایی برسه. من به خاطر اندرز دوستم و شرایط ان هنگام پیشنهاد نفیس چاپ را رد کردم که افرادی بسیاری به من گفتند، کاری بسیار احمقانه انجام دادم؛ ولی الان از کار ان روز هیچ پشیمان نیستم بلکه خرسند نیز هستم، در طی ان یکسال تا به حال اثار بسیاری را مطالعه کردم و اصول بسیاری را یاد گرفتم؛ رمان نیز در این مدت پیشرفت چشمگیری داشت اکنون در مرداد گرم و سوزان که با پیشتازی کرونا همراه است، تصمیم به انتشار ان گرفتم؛ شاید اگر در وضعیت اندکی مناسب تر بود رمان را چاپ میکردم، اما در چنین وضعیتی این امر مقدور نیست *~*****◄►******~* اما بیاید سرتان را درد نیارم و به موضوع اصلی بپردازم: چرا باید این رمان را بخوانم؟؟؟؟؟ که سوالی بسیار مهمی است، رک و خلاصه بگویم؛ اگر نخوانی غیر ممکنها و شرایط زندگی همچنان بزرگترین کابوس هرشبت خواهد بود؛ اما اگر بخوانی در مواجه با غیر ممکن ها پوزخند میزنی و شانس این را داری که از دریچه دید شخصیت های کتاب که با دیگر شخصیت های رمان ها تفاوتی بسزا دارند، دنیا را بنگردید در واقع به این دلیل میگویم متفاوت که شما را در این رمان همراه افرادی میکنم که برایش البته اگر همه را من بگویم که دیگر صفایی به خواندن ندارد!!!! بخوانید رمان را تا بدانید که از هیچ همه چیز میسازیم غیرممکن و قوانین دنیا که دیگر چیزی نیست!!!! و محدودیت ها را نامحدود میکنیم من زمانی که ترس در تمامی سلول هایم رخنه میکند؛ خودم را شخصیت اول رمان فرض میکنم و ان زمان برایم معجزه رخ میدهد؛ شما هم بخوانید تا متوجه منظورم شوید...
o*o*o*o*o*o*o*o آرامم آرام تر از نبض یک مرده o*o*o*o*o*o*o*o قدر زمان حال را بدان که گذشته هرگز بر نمیگردد و آینده شاید نیاید o*o*o*o*o*o*o*o تقصیر ادبیات فارسیه که بعد از من و تو ما نمی آید او می آید o*o*o*o*o*o*o*o زندگیمون شده منهای همه و جمع یکنفر که حواسش بهمون نیست o*o*o*o*o*o*o*o فاجعه یعنی لرزش دست یه دختر یه خاطر فشار عصبی o*o*o*o*o*o*o*o گآهے لَب هآے خَنـدآن بیشتَـر اَز چِشـم هاے گِریـآن دَرد میکِشـند :)🥀 o*o*o*o*o*o*o*o دلم گرفتہ اما،سکوتـ میکنم بگذارحرف ها انقدر یکدیگر را بزنند تابمیرند!! o*o*o*o*o*o*o*o ستاره بخت ما چراغ هواپیما بود o*o*o*o*o*o*o*o
*~*****◄►******~* دبیرستان، سال اول نفری سه چهار تا تجدید آوردیم سال دوم رفتیم رشته ی ریاضی، افتادیم دنبال درس مسئله های جبر و مثلثات و هندسه را که کسی توی کلاس از پسشان بر نمی آمد، حل می کردیم صبح اول وقت قرار می گذاشتیم می آمدیم مدرسه، یک مسئله ی سخت را می گذاشتیم وسط، هر کسی که زودتر ابتکار می زد و به جواب می رسید، برنده بود حالی به مان می داد درس های دیگرمان مثل تاریخ و ادبیات زیاد خوب نبود، ولی توی درس های فکری و ابتکاری همیشه نمره ی اول کلاس بودیم مصطفی کیفی می کرد وقتی یک مسئله را از دو راه حل می کرد *~*****◄►******~* يادگاران، جلد 22 كتاب شهيد مصطفي احمدي روشن ، ص 3
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم