o*o*o*o*o*o*o*o میخواهم بروم دور خیلی دور، یک جایی که خودم را فراموش بکنم. فراموش بشوم، گم بشوم، نابود بشوم، میخواهم از خودم بگریزم. صادق هدایت
"تورا فراموش کردم" نه به خاطر خودت که میدانم هرگز آنگونه که باید دوستم نداشتی نه به خاطر افکار مالیخولیایی اطرافیان که هرزه گویی و یاوه گویی عادتشان شده است نه به خاطر خاطره هایی که میشد بسازیم و نساختیم نه به خاطر حرفهایی که باید گفته میشد ولی مهرسکوت برلبانمان بود نه به خاطر معذرت خواهی ها و دوستت دارم هایی که نیازبود و بازهم گفته نشد نه به خاطر دروغ هایی که برلبانت جاری بود فارغ از اینکه نمیدانستی دلیل اینکه به رویت نمی آورم این نبود که نمیفهمم فقط نمیخواستم برای ماسمالی این دروغ به دروغ های بیشتری آلوده شوی دلیل فراموشیت فقط خودم بودم آری ازیک جایی به بعد تصمیم گرفتم به فکره خودم باشم،به جای بها دادن به تو کمی هم به خودم بهادهم سراغ دلم رفتم تورا میخواست اما دیگر خسته شده بودم از امیدهای الکی و بیخودی که داشتم ک برداشتهای کوکورانه ای که ازهر رفتارت داشتم تصمیم گرفتم به عقلم گوش دهم عقلی که تازه صدایش رامیشنوم میشنوم که میگوید بس است بس است هرچه خاری کشیدی کمی غرور داشته باش فهمیدم که هرکس مرابخواهد بی دلیل و بادلیل میماند ولی هرکس که دلش یکجا و تنش جای دیگری باشد قفل و زنجیرش هم کنی برایت نمیماند تصمیم گرفتم رهایت کنم بگذارم بروی هرکجا دلت تورا میکشاند این وسط خودم هم نفسی آسوده بکشم رهاشوم از تمام حسهای بی پایانی که داشتم الان است که آرامش دارم آرامشی که باتو نداشتم آرامشی که بی تو به من برگشت "مرسی" به خاطر اینکه با رفتنت دفتری جدید برای من بازکردی تا دوباره شروع کنم آرزومیکنم تو هم به آنچه دلت میخواهد برسی دوستدارت کسی که دوست داشتو دوستت دارد *@@*******@@*
o*o*o*o*o*o*o*o وقتى دیدمش یادم رفت ذوق نکنم یادم رفت متین و موقر بایستم و بچهبازى در نیاورم یادم رفت ریز ریز نخندم وقتى توى صفحهى اینستاگرامش بودم یادم رفت نپرسم چرا پروفایلش را عکسِ کاترین هپبورن گذاشته یادم رفت کنجکاوی نکنم هنگامی که توى کتاب فروشىِ کوچک کنارِ دانشگاه دیدمش، که داشت براى خودش کتاب مىخرید، فراموش کردم که نگذارم این کار را بکند یک جایی خوانده بودم کسانى که کتاب مىخوانند تنهایند و یا دوست دارند تنها باشند و من نمىخواستم او تنها بماند یا دوست داشته باشد که تنها بماند ولى یادم رفت نگذارم کتاب بخرد. خیلی چیزها، تویِ بد موقعیتی از یادم میرود به گمانم این از یاد رفتنها ارثیست بابابزرگم آلزایمر داشت. آلزایمر داشت ولى از سرطان ریه مُرد یادش نمىماند نخ قبلىِ سیگارش را کِى کشیده. هى مىکشید. هى مىکشید و توى همین کشیدنها بود که سرطان ریه گرفت من هم مثلِ او آدم فراموشکارى بودم و اطمینان دارم از این فراموشى بارها ضربه خواهم خورد از این فراموشى نمىمیرم ولی یادم میرود که نبینمش یادم میرود که به او فکر نکنم چیزی شبیه یک سرطان از جنسِ فراموشی. و این، هزار بار از مُردن دردناکتر است o*o*o*o*o*o*o*o کامل غلامی
oOoOoOoOoOoO از یک جایی به بعد یاد می گیری که دیگر خودت را درگیر " دوستت دارم " های بی سر و ته هیچ آدمی نکنی دوستت دارم هایی که مثل تکیه کلام، دائما ورد زبان اند و مخاطب هایش هر روز عوض میشوند از یک جایی به بعد میفهمی فکر کردن به آدمی که خودش هم تکلیفش را با " دل امروز عاشق و فردا فارغش " نمی داند، حماقت است اینکه تو هنوز درگیر عشق بی سرانجامت باشی و او غرق خوشی ها و سرگرم آدم های رنگ و وارنگ اطرافش، وفاداری نیست!!!! خیانت به خودت است فکر کردن به آدمی که هیچوقت ماندن را یاد نگرفت و عشق را نفهمید، اشتباه محض است بالاخره به خودت می آیی و میفهمی میتوانی با هر کسی خوشبخت بشوی به جز همین آدمی که یک روز فکر میکردی بودنش کنار تو خوشبختی محض است oOoOoOoOoOoO
قسمت دوازدهم "حرف دل" ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نه اینکه گفتن دوستت دارم کار سختی باشد نه اینکه ابراز عشق خیلی جگر بخواهد اینکه بگویی فلانی ، از یک جایی به بعد تمام لحظات شب و روزم را گرفته ای دستت اینکه بی پروا وبی ملاحظه حرفت را بزنی کار سختی نیست کار وقتی سخت میشود که به ادامه اش فکر میکنی به اینکه آمدیم و او هم عاشق من شد حالا جگر میخواهد دلت هوایی نشود و پای حرف هایت بایسیتی پای دوستت دارمی که گفتی پای لحظات دو نفری تان بایستی بایستی که دو نفری مرورشان کنید نه خاطره ای شود برای جمعه های یک نفری ! نه خاطره ای شود و مثل زگیل بچسبد به لحظات و کنده نشود ؛ نه تصاویری که هر لحظه به ملاقات چشمانت بیایند .... خسرو باید حرفش را به ناهید میگفت اما خوب میدانست یک زن وقتی حرف عاشقی کردن های مردی را بشنود ، اولین کاری که میکند این است که میرود و مقابل آیینه می ایستد و خوب خودش را نگاه میکند....دستی روی گونه هایش میکشد و آرام زیر خنده میزند و خجالت میکشد و لب هایش را گاز میگیرد و از آن روز به بعد معمولی ترین حرف های آن مرد میشود شعر و هر دوستت دارم ، بارانی که با دستانی باز و بی چتر زیر آن قدم میزند و مه را بغل میکند خسرو خوب میدانست گفتن دوستت دارم جرات نمیخواهد ، مرد میخواهد. مرد.... یعنی حال خوب زن را بلد بودن خسرو باید یک چیزی می گفت آخر ناهید از لحظه ای که بیدار شد و فهمید تمام شب را روی پای خسرو و زیر نگاه خیره اش خوابیده ، حال چشمانش عوض شده بود و دیگر با احتیاط لبخند میزد خسرو در بالکن ، زیر نور ماه نشسته بود که ناهید با فنجان چای بدون هیچ حرفی کنارش نشست
****►◄►◄**** هر که گفته فراموش میشود دروغ گفته است بهانه آورده است تا شاید خودش را دلداری دهد فراموش نمیشود . . . تا ابد می ماند قصه ی دلدادگی و عاشقی حتی اگه متنفر باشی . . . دور شوی . . .سایه اش را با تیر بزنی باز هم هست باز هم یک چیزی . . . یک جایی . . .تو را می برد به خاطرات خوب ****►◄►◄****
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بگذارید آدم ها هرچقد دلشان میخواهند بچگی کنند آنقدر آن چشم هایتان را چپ نکنید و به زور به آن ها بفهمانید که بزرگ شده اید بگذارید توی خیابان بلند بلند بخندند وسط خیابان آبنبات چوپی دست بگیرند اصلا دلشان میخواهد یک کمد عروسک داشته باشند شما مسئول یاد آوری بزرگ شدن این و آن نیستید ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آدم از یک جایی به بعد خودش میفهمد که بزرگ شده است آن جا که میخواهد تمام این کار ها را بکند اما وقتش را ندارد
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم