o*o*o*o*o*o*o*o ابی که هنوز تو بهت مکانی بود که برای اولین بار در عمر ۲۵ ساله ش میدید و درگیر حلاجی کردن حرفها و پیشنهاد فیروز عمید وکیل پایه یک دادگستری و مشهور شهر تهران بود، با غرور گفت
اقای سید علی اکبر کوثری از روضه خوان های قدیم قم و از پیرغلام های مخلص اباعبدالله الحسین علیه السلام- و روضه خوان امام خمینی در ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضه خوانی تشریف میبرند بچه های آن محله به رسم کودکانه ی خود بازی میکردند و به جهت تقلید از بزرگترها، باچادرهای مشکی و مقنعه های مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه ی کودکانه و کوچکی در عالم کودکی،در گوشه ای از محله برای خودشان درست کرده بودند مرحوم سید علی اکبر میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟ گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم السلام علیک یاابا عبدالله دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم شام عاشورا شب شام غریبان امام حسین خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟ خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی؟ میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود بنازم به بزم محبت که در آن گدایی و شاهی برابر نشیند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری
..♥♥.................. خستگی نباید از خسته بودن خود شرمنده باشی، بلکه فقط باید سعی کنی خستهآور نباشی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ خدایا خدایا مرا ببخش ، که همواره در گرفتاری هایم ؛ دنیا را از تو خواسته ام ؛ دستانی عطا کن که تو را برایم از تو بخواهد *♥♥♥♥*♥♥♥♥* دوست بدار آدم ها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشی؛ دوست بدار! کاری که خدا با تو می کند o*o*o*o*o*o*o*o رد پایت خدای من! با هیچ بارانی رد پایت از کوچه های قلبم پاک نمی شود *~*~*~*~*~*~*~* ذهن چشم ها بی فایده اند وقتی ذهن کور باشد ♥♥.♥♥♥.♥♥♥ کمک وقتی متوجه میشوید که در موقعیت کمک به کسی قرار دارید، شاد باشید و احساس خوشبختی کنید، چرا که خدا دارد "دعای او" را از طریق شما مستجاب میکند *-*-*-*-*-*-*-*-*-* مشکلات مشکلات مانند ماشین لباسشویی هستند، پیچ و تاب میدهند، میچرخانند و ما را به این طرف و آم طرف میکوبند. اما در نهایت، تمیزتر، درخشانتر و بهتراز قبل خارج میشویم *0*0*0*0*0*0*0* خرد اگر كسى چیزی از شما خواست، خودش را خرد کرده است، تو ديگر با رد كردن او، او را بیش از این خرد نکن *0*0*0*0*0*0*0* زبان و فکر خشم احساسی است که باعث میشود زبانتان سریعتر از فکرتان کار کند -.*-.*-.*-.*-.*-.*-.* زندگی زندگی پر از فرصت های خوب بودن و خوبی کردن است اگر ما چشمان خود را کمی جستجوگر کنیم ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ دشمنت را دوست بدار دشمنت را دوست بدار، زیرا کسی مانند او اشتباهات تو را نمیگوید فرانکلین *@***/* شکستن یادمان باشد با شکستن پای دیگران، ما بهتر راه نخواهیم رفت oOoOoOoOoOoO بگو، می شنود چشمهايت را ببند، در دلت با خدا سخن بگو، به همان زبان ساده خودت سخن بگو؛ هرچه ميخواهي بگو او ميشنود... شايد بخواهي تو را ببخشد، يا آرزويي داري، شاید دعايي براي يک عزيز و يا شکرش، بــگو ميشنود... اين لحظه زيبا را براي خودت تکرار کن؛ پــرواز دلـت را حـس خواهـي کـرد -----------------@*-- کودکی کاش همچون دوران کودکی، گاهی محو تجربه لمس یک گل می شدیم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ امروز آینده تو به وسیله آنچه امروز انجام می دهی خلق می شود، نه فــــردا *********◄►********* گذشته آدمهایی که بدترین گذشته را داشتهاند، قابلیت ساختن بهترین آینده را دارند @~@~@~@~@~@ شـــــــــاد و پـــــــر انـــرژیــــــ بـــــاشـــــیــــد 😉😉😉😉 @~@~@~@~@~@
طولانیه ولی عالی خاصیت سوره های قرآنی (خیلی جالبه ) ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
oOoOoOoOoOoO کفش سفید عروسیتو گرفتی دستت و زیرش اسم اونایی رو نوشتی که هنوز دل ندادن به هیشکی یا اونایی که دل دادن و هنوز نشده که برسن به هم کفش سفید عروسیتو گرفتی دستت و بین اون همه استرسِ مراسم واسه چند لحظه فقط به ماهایی فکر کردی که از ته دلمون واست میخوایم که خوشبخت و خوشحال باشی میدونم اونقد با اون کفش راه میری و میرقصی که بعد عروسی اسم های ما اون زیر کلا له و لورده میشه و قابل خوندن نیست ولی شاید خیلی سالِ بعد وقتی چمدونت رو مرتب میکنی، دخترت کفشتو برداره، بپوشتش و سعی کنه باهاش راه بره واسه اون روز یه دعا میکنم برات میخوام انقدر خوشبخت باشی که هر بار با مرور خاطره های امروزت دلت ضعف بره برات میخوام دنیا و گرفتاری هاش تو رو تو خودش غرق نکنه که یه وقت یادت نره دیوونه بازی شرط اصلی زندگی ما دیوونه هاس که یه وقت فاصله نیفته تو دلامون و ضعف رفتن های از راه دور واسه هم کم نشه ازش آرزو میکنم یه روزی کفشتو برداری، عکسشو واسمون بفرستی بگی دیدین شد همونی که میخواستین؟ دیدین رسیدیم ... ؟؟؟ ما هم بگیم آره شد ... شد همونی که میخواستیم عزیز دلم، واسه خودت و خودمون رسیدن میخوام. از اون رسیدن هایی که هیچی نتونه خرابش کنه oOoOoOoOoOoO حنانه اکرامی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ غصه داریم و به دام غم گرفتاریم چند سخت مگیر با گفتن سیب ، بخند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ شیخ المریض
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ هر کس در راه حل مشکل برادر ایمانی خود تلاش نماید چنان است که نه هزار سال خدا را عبادت کرده در حالی که روزها را روزه گرفته و شبها را به عبادت گذرانیده باشد تراز : حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی در بازار تهران جنب مسجد جامع ، غذافروشی داشت او از بزرگان و عرفای تهران و از عزیزترین و نزدیکترین دوستان شیخ رجبعلی خیاط بود روزی مرشد چلویی برای دیدن شیخ نزد وی رفته بود، در این حال شیخ از کسب و کار وی میپرسد ، حاج مرشد اظهار تاسف میکند و از فروش کم و بی رونقی نالیده و به شیخ چنین میگوید غذاخوری دیگر رونق سابق را ندارد شیخ به او میگوید هیچ میدانی که دلیلش چیست؟ مستمندان را از درب مغازه ات میرانی و توقع برکت داری؟ مرشد تعجب میکند و میث گوید من نه تنها کسی را رد نمیکنم حتی به بچه هایی که برای صاحب کارشان غذا میگیرند کباب رایگان میدهم مرشد به مغازهع رفت و پیگیر شد و متوجه گردید سیدی که بارها به دلیل نداشتن پول، غذای رایگان میگرفته را چند روز قبل شاگردان مغازه بیرون کرده اند که غذای مفت یک بار، دوبار... وی ناراحت شد و رفت مرشد گشت و سید را پیدا کرد و به او ملاطفت فراوان نمود کم کم وضع درآمد تغییر کرد مرشد از آن به بعد به هر کس که بی پول بود غذای رایگان میداد و تابلویی نوشت به این مضمون
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم