دوران دانشجویی بود برای لیسانس بعد موقع امتحانا بود منم که کلن تو طول ترم هیچی نمیخوندم و جزوه هم نمینوشتم *gil_li_li_li* *gil_li_li_li* امتحان فیزیک الکترومغناطیس داشتیم یکی از سخت ترین درسامون هی نگاه به جزوه میکردم هیچی نمیفهمیدم :khak: :khak: هی عرررررررر میزدم کف اتاق و دود از باکسنم در اومده بود *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* بعد یکی از رفیقام گفت اصخر اگه نمیره تو مخت یکمی برو تو ایوون تا یه هوایی بت بخوره بعد گفتم شاید جواب بده ، رفتم داخل ایوون نشستم روی نرده های ایوون برا خودم آواز میخوندم *soot* *soot* بعد یه رفیق داشتیم توی سوییت های پایین داشت درس میخورد اسمش صادق بود ولی ما بش میگفتیم اوس علی نجس کلن برا همه لقب میزاشتیم یه حاجی داشتیم تو اتاقمون اولش که اومده بود خیلی بچه مثبتی بود بعد بسکه براش گوزیدیم از لج ما میگوزید این آخریا بعد بش میگفتیم حاجی گوزو این اوس علی نجس پایین بود گفت ببند اون دهنتو داریم درس میخونیم *fosh* *fosh* بعد من گفتم خوبه یکمی براشون فیلم بازی کنم گفتم اوس علی دیگه حال و حوصله زندگی ندارم به ننم بگو خرس خوردش نگید خودشو کشته *odafez* *odafez* بعد این اوس علی میگفت برو بابا جرأتشو نداری هی میخندید بعد من پیش خودم گفتم که بزار یکمی آویزون بشم بعد با زور دستام میام بالا *palid* *palid* انصافا ارتفاعشم خیلی بود ، چون ما طبقه بالا بودیم بعد گفتم اوس علی حالا که خودمو کشتم میفهمی بعد آویزون شدم بعد این اوس علی از تو ایوون پایین اومد بیرون دید آویزون شدم گفت داری چیکار میکنی اخمخ *esteres* *esteres* بعد من کف پام به دیوار بود و دستم به نرده ها وصل بود باکسنمو داده بودم عقب مثه میمونا بعد این اوس علی دقیق زیر باکسن من واساده بود گفتم اوس علی برو کنار تا نریدم رو سرت *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعد خندم گرفت عاقا تا خندم گرفت دستام جفت شدن ، چسبیدن به هم ، اویزون شدم بعد دستا که جفت بشن نمیشه که دیگه زور زد گفتم وااااای اوس علی خاک بر سرت *help* *help* بدو بدو واقعی شد این اوس علی نجسم حول کرده بود هی جیغ و داد میکرد *dingele dingo* منم با این شلوارک آویزون شده بودم یه چشمم شده بود اشک یه چشمش شده بود عن *gerye* من هی جیغ میکشیدم میگفتم خدایا گوز خوردم خدایا من نمیخواستم خودمو بکشم الکی الکی دارم میمیرم خدایا بدبخت شدم بعد زیرمم نرده بود میترسیدم از اون بالا بپرم نرده از وسط جرم بده نصفم اینور بیوفته نصفم اونور هی همیطوری تو هوا هی میگفتم خا بر سرت اوس علی ریدم رو سرت اوس علی اونم هی مثه مرغ پر کنده اینور اونور میدویید جیغ میزد *dingele dingo* بعد دیگه دستام خسته شده بود گفتم خدایا مو اصن قصد خودکشی نداشتم الکی الکی دارم میمیرم اگه مردم همش تقصیره این اوس علی نجسه بعد پامو فشار دادم به دیوار که از بقل دیوار دورم کنه نیوفتم رو نرده طبقه پایین و روی پاگرد سیمانی بعد همیطوری که پامو فشار دادم به دیوار باکسنم گردولی شد هموطوری خودمو از دیوار دور کردم و پریدم پایین بعد با کف پا اومدم رو زمین بعد چون ارتفاع زیاد بود اتوماتیک زانو هامم تا آخرین حدشون جمع شدن و از چهل پنج درجه به صفر درجه رسیدن بعد بازم حده ارتفاع و وزن بیش از حد مجاز بود که مابقیه انرژی رو باکسنم جان فدایی کرد و خودشو کوبید به زمین و نیرویی معادل هفتصد و شیش کیلو ژول به باکسنم وارد شده و در اثر فشاره وارده طبق فرموله u = mgh با احتصابه گرانش برابره با ۹٫۸۲ میلی متر بر ثانیه پتانسیل انرژی جنبشیه من زیاد شد و در اثر اختلاف پتانسیل به وجود اومده برق از باکسنم متصاعد شد و خشتکم جر خورد و سه چهار تا پیچ و مهره هام ریخت کف بیابون و هر چی فیزیک خونده بودم پاک شد امتحانمم ریدم بعدی که خوردم زمین با باکسن ولو شدم بعد خودمو زدم به مردن بعد بچه ها تازه اومدن بیرون یکیشون گفت اصخر دعا کن جفت پاهات شکسته شده باشه وگرنه من برات میشکنمشون بعد من گفتم وای به من دست نزنید هنوز گرمم *narahat* *narahat* اوس علی برو نخ سوزن بیار *odafez* *odafez* فکر کنم باکسنم پاره شده دست به من نزنید که جیغ میکشم بعد اینام اینقده بیشعور بودن دست نزدن منو ول کردند رفتن *talab* *talab* خو یعنی چی این چه طرز برخورد با یه مصدومه که از یه خودکشی جون سالم بدر برده ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه خاطره دیگه هم دارم من همیشه تو خوابگاه با این شلوارکه و زیر پوش حلقه ایی میگشتم *baghal* بعد خوابگای ما اصن خیلی دور بود از انسان ها و جماعت ادمیزاد بعد دیگه همه با هم خودمونی بودیم بعد ترم یک یا دو بود یکی از دخترای دانشگاه که مسئول کانون فرهنگی بود با وانت دانشگاه و یکی از مسئولین دانشگاه اومده بود تو خوابگاه اومده بودن دنبالم برای کارای فرهنگی و دکور چیدن *malos* *malos* بعد دم در به یکی از بچه ها گفت که بلند صدام بزنه اونم هی از جلو دره طبقه پایین بلند صدا میکرد اصصصصخخخخخررررر اصصصصصصصخخخخخررررر بعد من اومدم دم پله ها واستادم گفتم مرررررررررگ و اصخر *righo_ha* *righo_ha* چیکار داری ؟؟ گفت بیا پایین یکی کارت داره *fekr* *fekr* گفتم من نمیام پایین بگو بیاد بالا *fuhsh* *fuhsh* بعد گفتش که آخه نمیشه *Aya* *Aya* بعد من یواش یواش داشتم میومدم پایین با شلوارک صورتی و توپ توپیم ، هر کسی که میومد بالا با باکسنم میزدم بش بخوره به دیوار کل راه پله ی ما ، رو به روش دیوار نداشت همش شیشه بود قشنگ میتونستی یه نفرو که میره پایین یا میره بالا ببینی وسط مسیرم نشستم رو حفاظ پله ها قیژژژژژ با باسنم قر خوردم اومدم پایین بعدم دستمو کردم تو باکسنم شلوارکمو که این حفاظ حول داده بود داخل کشیدم بیرون بعد من نگاه نکردم پایین ببینم کیه :khak: :khak: همیطوری اومدم اون خانمه که مسئول فرهنگی بود کل مسیر داشت منو از بیرون تو شیشه ها میدید بعد من اومدم دم در دیدم عهههه ؟؟!!! *moteafesam* *moteafesam* بعد بدتر حل کردم مثه اسب حامله شروع کردم دویدن بالا که لباس درست بپوشم تو مسیر مثه اورانگوتان چهار دستو پا میرفتم بالا بعد که از رو به روی دستگاه راه پله رفتم کنار داد زدم گفتم گفتم اندکی صبر کنید هم اکنون خود را میرسانم *modir* *modir* بعد رفتم شالوار پوشیدم و عینک دودی زدم و اینا که یعنی مثلن فکر نکنه خیلی دیگه بی کلاسم و اینا ولی خو مثی که همه چیو دیده بودن اخه مسئوله که اومده بود میگفت چه شلوارک قشنگی داریا رفیقمم که زود تر رسیده بود ، میگفت کل مسیر رو داشت نگات میکرد و میخندید ، منم بش میگفتم براش دعا کنید داریم از دستش میدیم :khak: :khak: بعد رفته بودیم برای دکور سنگ های بزرگ بزرگ ببریم که رنگ کنن و دکور بزنن من دولا که میشدم شلوارکه زیر شلوارم پوشیده بودمش چشمم میخورد به اون دولا که میشدم شلوارکمو که میدید این اصن انگاری تشنج میکرد هی میگفتم خانم فلانی هی نخندا کار کن میگفت من نمیتونم خودتون بار کنید سنگا رو *odafez* *odafez* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* لیست خاطره های قرار داده شده تا به امروز ◄ اگه خدا بخواد سعی میکنم بیشتر بنویسم خاطرات و مطالب خنده دار دوستتون دارم *baghal*
سلام به بروبچ خنگولستان عاقا ما هر دفعه یه عنوانی به خاطراتم میدم ولی هر چی یادم بیاد میزارم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ من خیلی از این اداب و شخصیتی که دارم رو مدیون ننمم این ننه ی ما پیر شد تا من تمیز و پاکیزه زندگی کنم و این پاکیزه بار اُوردن بچه ها رو هم نسل به نسل داره به گردش در میاره ولی با این حال هنوز هم از نظر اون یه میکروبم البته حقم داره چند وقت پیشا ، یه تقریبا دو سه ماه پیش نصف شب دسشوییم گرفت *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* از خواب بلند شدم ولی مغزم اصلن هوشیار نشد :khak: :khak: همیطوری بدون مغز رفتم دسشویی ، تو اوج خواب ریدم تو دمپایی اومدم بیرون *gerye* *gerye* بعد صبح ننم میگفت ببینم کف پاتو دیدم اع ؟؟؟ *O_0* *O_0* کف پام پشکلیه هیچی دیگه گرفتمون به فرش شستن ، پدرمو در اورد و ازون به بعد یاد گرفتم که هر موقع از خواب پا شدم مغزمم بیدار کنم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ سعی کنید هیچ وقت روی نظافت وسواس به خرج ندید و این هم بخاطر حساسیت های ننمه بچه بودم حدود کلاس چهارم پنجم رفته بودم حموم بعد تو حموم با خودم فکر میکردم *fekr* *fekr* ما که هی میرینیم باید بشوریم پس خوبه یهو بریم داخل باکسنمونو بشوریم که دیگه تمیز برینیم *tafakor* *tafakor* هیچی دیگه شلنگ حمومو کردم تو باکسنم همیطوری که سره شلنگ داخل باکسنم بود راه افتادم سره شیر بازش کنم *fekr* *fekr* برام سوال بود که ما این همه از بالا خوردیم از پایین دادیم بیرون از پایین بخوریم چی میشه برا همین یواش شیرو باز کردم و به همه جواب هام رسیدم :khak: :khak: اسهال شدید میگیرید ، همراه با دلدرد کشنده ، فکر میکنم این فکر احمقانه فقط رو کره زمین به مخ من رسیده باشه *gij* *gij* یعنی دقیقا بعد یک ساعت که اسهالم خوب شد سلولای خاکستریه مخم با هم بحث میکردن *dava_kotak* *dava_kotak* میگفتن یعنی واقعن شلنگ آب و کرد تو باکسنش ، که ازون به بعد پاکیزه برینه ؟؟ و من ازون موقع دیگه آدم سابق نشدم *narahat* *narahat* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ از شانس گنده من هر چی کثیفی و بدبختیه دور من جمع میشه من همون نوزادیمم پشمالو بودم وقتی بزرگ شدم پشمام وحشتناک شدن انواع روش های سنتی و قدیمی رو تست کردم پشمامو آتیش میزدم مواد شیمیایی بشون میمالیدم هوچ کدوم کار ساز نبودن بعد گفتم بیام به سمت تکنولوژی روی بیارم دیدم ننم و آبجیم با یه دستگاهی به اسمه اپلیدی دارند موهای دستشونو میزنن *dali* *dali* یه روز که هوشکه خونه نبود گفتم دیگه وقتشه ، باس ببینم تکنولوژی چه راهکاری رو داره برای پشمای باکسن من *amo_barghi* *amo_barghi* مرگ بر پشم و موهای زائد شلوارمو در اوردم چشمتون روز بد نبینه فکر کنم این اپلیدی از سیاست های اسرائیله *ey_khoda* *ey_khoda* عاقا هم دستش رسید به پشمای باکستنه من شروع کرد چنگ انداختن میخواست بره تو باکسنم ، من هی اشک میریختم و زور میزدم نذارم این بره داخل من خیلی ناگوار بود *jigh* *esteres* اشششششششک میریختم و جیغ میزدم عرررررعررررررررررر *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* مرگ بر افریقا ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ این پاکیزگی و نظافت فقط به من ارث نرسیده بود مثلن آبجیم یبار داشت پوشک مد امین ، ( پسرشو ) عوض میکرد هم زمانم داشت بهش عدسی میداد بعد دید یه تیکه از عدسی انگار افتاده کنار پوشک *tafakor* *tafakor* با قاشق برداشت گذاشت تو دهن مد امین :khak: :khak: اصن بچه یهو گیریپاژ کرد که چرا داره عن میخوره خلاصه دارم میگم که حواستون رو جمع کنید مادرای گرامی *help* *help* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ببینید پاکیزگی مربوط به جسم نیست فقط ، مربوط به روح و روان هم میشه مثلن همین چند وقت پیش تولده امام رضا بود ننم داشت مداحی گوش میداد و گریه میکرد :khak: :khak: منم داشتم تو آشپزخونه شام میخوردم بابامم خسته بود از سره کار اومده بود گرفته بود خوابیده بود بابام وقتی با سرو صدا بیدار میشه یه دری وری به هر کسی که اولین نفر ببینتش میگه بعد ننم همیجوری که داشت مداحی گوش میداد و برا امام حسین اشک میریخت یهو از خودش بیخود شد صدای گوشیو زیاد کرد *O_0* *O_0* بابام از خواب پرید *bi asab* *bi asab* گفت زن تو انگار دیوونه ایی به خدا که تو نفرین شده ایی بابا تولد امام رضاس ، چرا داری روضه امام حسین گوش میدی *fosh* *fosh* کلن بابام همیطوریه اولین نفری که ببینه کارش تمومه مثلن من یبار داشتم تو آشپزخونه آب میخوردم دستم خورد به یه ظرف صدای بلندی داد مجبور شدم تا صبح پشت اوپن بخوابم که منو نبینه که یهو نفرین شده نشم *Aya* *Aya* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ من نه تنها به بهداشت شخصی خیلی اهمیت میدم بلکه به بهداشت خواب هم خیلی اهمیت میدم تازهههه به بهداشت خواب خودم که هیچ ، بلکه به بهداشت خواب بقیه هم اهمیت میدم یبار برامون مهمون اومده بود بعد سر تا سره خونه همه دراز کشیده بودن *modir* *modir* منم جا دیگه نبود رفته بودم دمه پنجره خوابیده بودم شب مهتابی بود یه چراغ خوابم روشن بود *malos* *malos* منم داشتم آهنگ گوش میدادم و آروم قر میدادم برا خودم تو رخت خواب تو دلمم همخونی میکردم تکون بده تکون بده بدنو تکون بده کسی اومد جلو بگو بره عاقا منم یواش داشتم تو رخت خواب خودمو تکون میدادم *bandari* *bandari* یهو یه گربه از پنجره اومد داخل منم دیدم همه خوابن ، هی فشار اوردم چیکار کنم این مهمونا رو بیدار نکنه *chaie* *chaie* از پنجره اومد پایین ، بلند شدم نمیدونستم چیکار کنم *esteres* *esteres* میخواستم بگم پاشید گربه اومده یهو بلند گفتم تکون بده هنرتو به من نشون بده همه پسرا تو کفتن تو نخ دامن و پیرهنتن این گربهه هم یهو هنگ کرد من چی دارم میگم :khak: :khak: شروع کرد یورتمه رفتن رو مهمونا منم هی میگفتم تکون بده تکون بده این مهمونا هم هنگ کرده بودن جیغ میزدن و تکون میدادن *amo_barghi* *amo_barghi* بعد یهو رسید به اوج آهنگ گفتم هیییییی دنبالم بیا ناز نکن بیا تو دل برو ، دیوونه دیوونتم هیییییی دنبالم بیا ، دور شو از اینا مهمونا هم وحشت زده بودن *narahat* *narahat* منم هی براشون تکون میدادم تا خلاصه آخر کار بابام پرتش کرد بیرون ولی خیلی نامردی بود *gerye* *gerye* به من چه آخه اون وسط کتکشو من خوردم تازه من به گربهه میگفتم *odafez* *odafez* هیییییی دنبالم بیا ناز نکن بیا تو دل برو ، دیوونه دیوونتم هییییییی دنبالم بیا دور شو از اینا *abnabat* *abnabat* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* به بهداشت خود رسیدگی کنید *sheikh* *sheikh* لیست خاطره های قرار داده شده تا به الان ◄
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم