هر برگی که از درخت میافتد
هر آهی که از لبهای من
هر اشکی که از چشمهای تو
پاییز یک قدم نزدیکتر میشود
تا برهنگی درخت
تا تنهایی من
تا افسردگی تو
ما هر کدام
درخت خستهای هستیم
عریان شده از اندوه
پاییز
تنها بهانهایست
که راحتتر آه بکشیم
^^^^^*^^^^^
به همه خاطـره هایم گره ی کور زدم
به یکی انگ و دگر وصله ی ناجور زدم
تو شدی منکـر ما بودن ما اینهمه سال
همه بر خیل خوش خاطرم هاشور زدم
ازهمان دم که پرید عطر وجودت ز تنم
مـُـردم و بـر بدنم یکـسـره کافــور زدم
لب من نوش دگر جز لب تو نوش نکرد
بوسه تنها به لب خمره ی انگور زدم
خسته از آن همه روزِ پُرِ نیرنگ و ریا
دل بریدم ز سحر بر شب بی نور زدم
رگ خشکیده ی من تیزی تیغی نبرید
من به آن تیغ تـبـر تیزی ساطــور زدم
تو تنت را به تن گرم دگر دادی و من
تن سردم به تن یـخ زده ی گـور زدم
چشم بر من تو ببستی و منم بر دنیا
باز از پیش خدا چشمکت از دور زدم
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
کامیار کریمی