..*~~~~~~~*.. نورالدین عبدالرحمن جامی شاعر و نویسنده معروف ایرانی در قرن نهم هجری است وی به مناسبت محل تولد خویش _ جام _ و نیز به سبب دوستداری شیخ الاسلام احمد جام _جامی_ تخلص کرد دیوان اشعار، هفت اورنگ _ شامل هفت مثنوی به تقلید خمسهٔ نظامی _ نَفَحات الانس، و بهارستان از آثار اوست
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ هم دعا از تو اجابت هم ز تو ایمنی از تو مهابت هم ز تو گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن مصلحی تو ای سلطان سخُن کیمیا داری که تبدیلش کنی گرچه جوی خون بود نیلش کنی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ مولانا مثنوی معنوی _ دفتر دوم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ الاغی دعاکرد صاحبش بمیرد تا از زندگی خرانه خود خلاصی یابد صاحب، فکر الاغ راخواند و گفت: ای خر، بامرگ من، شخص دیگری تو را میخرد وصاحبت می شود برای رهایی خویش، دعاکن که از خریت خود بیرون شوی از مثنوی معنوی مولانا همه ازادی میخواهند بی انکه بدانند اسارت چیست اسارت به میله های دورت نیست به حصارهای دورتفکرت است *~~~*****~~~* استادی میگفت: صبهاکه دکمه های لباسم رامیبندم به این فکر میکنم که چه کسی انهارا باز خواهد کرد؟؟ خودم یامرده شورم؟؟؟ . . . . . . . دنیاهمین قدرغیرقابل پیش بینی است... به انهائی که دوستشان دارید بی بهانه بگوئید دوستت دارم بگوئید: دراین دنیای شلوغ سنجاقشان کرده اید به دلتان ... بگوئید: گاهی فرصت باهم بودنمان کوتاهتر از عمر شکوفه هاست بگوئید: بودن هاراقدربدانیم، نبودن هاهمین نزدیکی است *~~~*****~~~* ازتحمل که گذشتم به تحمل خوردم دردم این بود که ازیارخودی گل خوردم حرفی ازعقل بداندیش به یک مست زدند !باختم اخربازی، همگی دست زدند *~~~*****~~~*
^^^^^*^^^^^ ای که گلخند تو دردم شد وُ مرهم شد وُ درمان! تو بخند آخرین خواهش من قبل سفر بود به قرآن! تو بخند خنده هایم که به لطف تو شده تلخ تر از قهوه ولی گور بابای دل وُ اشک من وُ بغض من ای جان! تو بخند گرچه در فال من حتی خبر از آمدنت دیگر نیست باز هم ماه من و شاه منی، یوسف کنعان! تو بخند می روی؛بعد تو من میبرم از یاد خدایم را هم کفر من با تو وُ اعجاز نگاهت شده ایمان! تو بخند ساده از عاشقت وُ از دلش ای جان بگذر، حق داری که نداری خبر از گریه شب هایم و هجران! تو بخند آخرین حرف منِ محتضر این بود: اگر هم مُردَم ای که گلخند تو دردم شد وُ مرهم شد وُ درمان! تو بخند ^^^^^*^^^^^ طاهره اباذری هریس
^^^^^*^^^^^ تا گریه طلسم درد را میشکند دل حرمت آه سرد را میشکند دریای هزار موج طوفان خیز است ...اشکی که غرور مرد را ^^^^^*^^^^^ ایرج زبردست
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بهانه کن مرا شبی، برای بی قراریت برای شعر گفتنت، ترانه های جاریت ز چشم من غزل بگو، قصیده شو برای من به مثنوی ردیف کن، سرور و سوگواریت کمی کنار من بمان، و پاک کن سرشک را ز چشمهای خیس من، به رسم غمگساریت برای باور دلت، عیان نکرده ای هنوز که من چقدر عاشقم، فدای راز داریت قسم به عطر رازقی، به یاس های تب زده به نغمه چکاوک و به شرم دوست داریت که اخم و خنده تو را به نقد جان خریده ام تفاوتی نمیکند، عتاب و سازگاریت تو جرعه ای از عاشقی بسوی من روانه کن ببین چه شعله ای کشم برای چشمه ساریت ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ناشناس *
مثنوی هفتاد من مولوی : مَن اگر با مَن نباشم می شَوَم تنها ترین کیست با مَن گر شَوَم مَن باشد از مَن ماترین مَن نمی دانم کی ام مَن ، لیک یک مَن در مَن است آن که تکلیف مَنَش با مَن مَنِ مَن ، روشن است مَن اگر از مَن بپرسم ای مَن ای همزاد مَن ! ای مَن غمگین مَن در لحظه های شاد مَن ! هرچه از مَن یا مَنِ مَن ، در مَنِ مَن دیده ای مثل مَن وقتی که با مَن می شوی خندیده ای هیچ کس با مَن ، چنان مَن مردم آزاری نکرد این مَنِ مَن هم نشست و مثل مَن کاری نکرد ای مَنِ با مَن ، که بی مَن ، مَن تر از مَن می شوی هرچه هم مَن مَن کنی ، حاشا شوی چون مَن قوی مَن مَنِ مَن ، مَن مَنِ بی رنگ و بی تأثیر نیست هیچ کس با مَن مَنِ مَن ، مثل مَن درگیر نیست کیست این مَن ؟ این مَنِ با مَن زمَن بیگانه تر این مَنِ مَن مَن کنِ از مَن کمی دیوانه تر ؟ زیر باران مَن از مَن پر شدن دشوار نیست ورنه مَن مَن کردن مَن ، از مَنِ مَن عار نیست راستی ! این قدر مَن را از کجا آورده ام ، بعد هر مَن بار دیگر مَن ، چرا آورده ام ؟ در دهان مَن نمی دانم چه شد افتاد مَن مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من ! ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم