*~*~*~*~*~*~*~*
خانه را عوض کرده بودیم و از محله ی قدیمی رفته بودیم
به اجبار مدرسه ام را هم عوض کردم
یک هفته ای از شروع کلاس ها گذشته بود که به مدرسه ی جدید رفتم
آن روز ها سوم راهنمایی بودم
جو عجیبی داشت آن مدرسه
انگار که تمام دانش آموزانش هر دقیقه یک ردبول را سر می کشیدند
قبل از آمدن معلم می زدند و می رقصیدند و دعوا میکردند
این داستان ادامه داشت تا سه شنبه زنگ دوم
زنگ تفریح که تمام شد وقتی همه برگشته بودند سر کلاس ، دیدم هیچکس از جایش تکان نمی خورد
انگار که تمام هم کلاسی های پر انرژی و شَر کلاسمان مومیایی شده اند
هیچ صدایی نبود به جز صدای یک کفش
در کلاس باز شد ، برای اولین بار دیدم که تمام کلاس برای یک معلم ایستادند
اندام نحیفی داشت و چهره اش نشان می داد با خشخاش احساس نزدیکیمیکند
چشم هایم خیره به کتاب علوم بود که همیشه عاشقش بودم
کمتر از یک ساعت درس داد و بعد یکیاز بچه ها را صدا کرد تا برگه ها را پخش کند
چه برگه ای؟ برگه ی امتحان
هیچکس جرات اعتراض نداشت
امتحان از درسی که همین چند دقیقه ی پیش یاد داده بود
امتحان که تمام شد نمره ها را بلند خواند ، تنها کسی بودم که بیست گرفته بودم و شاد بودم
در حال و هوای خودم بودم که گفت: این نمره سطح شماست ، هر هفته امتحان داریم و به ازای هرنیم نمره که از نمره ی این امتحان کمتر بگیرید تنبیه می شوید
یک سیم سیاه و سفید هم روی میزش بود
یخ زدم
در دلم گفتم این چه وقت بیست گرفتن بود احمق
از قدیم تر ها عادت داشتم بهترین و بدترین روز مدرسه را انتخاب کنم
انشا ، علوم ، ورزش ، ندید می شد گفت بهترین روز هفته ست ولی اینطور نبود
من تا آخر آن سال دیگر هرگز علوم بیست نگرفتم از نیم نمره تا سه نمره کم گرفتم
دست هایم را بالا میگرفتم و سیم بهانگشت هایم می خورد
هر نیم نمره کمتر، یک سیم
اگر از دیوار صدا در می آمد از من هم صدا در می آمد
درد داشت ولی درد اصلی وقتی بود که کسانی که پنج نمره از من کمتر گرفته بودند چون نمره ی اولیه ی کمتری داشتند سیم نمی خوردند ولی دست های من مشتری ثابت سیم معلم علوم بود
با نفرت تمام به چشم هایش خیره می شدم و تمام فحش های جهان از ذهنم عبور میکرد ولی با درد لبخند می زدم تا غرورم نشکند
روز آخر کلاس ها من را کنارکشید و گفت: توان تو بیست بود، من سیم رو می زدم تا هیچوقت از چیزی که توانایی ش رو داری دست نکشی، تا به کمتر از حق و توانت راضی نشی
امشب به این فکر میکنم که در این سال ها چقدر دستهایم به سیم خوردن احتیاج داشته ، به اینکه چه جاهایی به حقم نرسیدم و همه ی توانم رو نگذاشتم
*~*~*~*~*~*~*~*
حسین حائریان
-----------------**--
انشای یک دانش آموز پایه چهارم
موضوع انشا؛ شما دوست دارید دراینده چه کاره شوید؟
^^^^^*^^^^^
من نمی خواهم در اینده معلم شوم، معلمی شغل خوبی نیست
من هروقت مشق هایم را نمی نویسم بهانه می اورم که مشق هایم زیاد است. دستانم درد گرفته اند از بس که نوشته ام. کمی که عجز و لابه می کنم مادرم دلش به رحم می اید و می گوید: باشه، ننویس، فردا خودم بامعلمت صحبت می کنم و من راحت از نوشتن تکالیفم شانه خالی می کنم و معلم هم وقتی که مادرم ضمانتم را می کند مرا می بخشد
رضا پسر اقا رحمان نانوا که اصلا استعداد ریاضی و درس خواندن ندارد هروقت نمره بد می گیرد بهانه می اورد که معلممان خوب درس نمی دهد. اقا رحمان هم کلی لیچار بار معلم می کند و فردا به مدرسه می رود و هر چه دلش می خواهد درباره معلم به مدیر مدرسه می گوید
مدیرمان هم هرروز پدر معلم را در می اورد که چرا این قدر پدرها از تو اعتراض دارند!؟
مهدی پسر فهیمه خانم سه روز قبل یه پونز زیر معلم گذاشت و بعد نشستن معلم دادش به هوا بلند شد
زنگ تفریح بچه ها لو دادند کار کی بوده اما نمیدونم چرا دوباره فرداش مهدی سرکلاس بود و معلم رو مسخره می کرد
هرکی درس نمی خونه پدرم میگه تقصیر معلمشه. صف نانوایی دعوا میشه. مردم میگن تقصیر معلماست که نتونستن این مردم رو درست اموزش بدن. رضا قصاب گوشت رو گرون میده، مادرم میگه تقصیر اموزش و پرورشه. ترافیک زیاده، میگن تقصیر معلماست. ما درس نمی خونیم میگن تقصیر معلماست
معلم اگه دانش اموزی رو بزنه تا چوبه دار میبرن ولی اگه دانش اموز معلمو بزنه صداش رو هم در نمیارن ولی پزشک ها قبل از کشتن مریض از والدین امضا میگیرن و با خیال راحت کار میکنن و بعد از مردن مریض هم کسی جرات نداره چیزی بگه و مهندس ها هم کلی پول میگیرن و یک آلونک که اگر رو سر مردم هم خراب بشه کسی کاری نداره ،تحویل میدن؟!؟
اقا، دیوار معلم کوتاه ترین دیوار دنیاست و من هیچ وقت نمیخواهم دیوارم این قدر کوتاه بشه
-----------------**--