قسمت دهم
قانون سوم نیوتون
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
خوابیدن در آغوش یار خیلی کیف میدهد اما بیدار ماندن پا به پای دلبری که خوابش نمیبرد حالی ست که جان در جان آدم نمیگذارد
اینکه از خوابت بزنی و او با دیدن تو فکر کند تمام دنیا بی خواب شده اند حالی ست لاتوصیف
خب طبق قانون سوم نیوتون هر عملی عکس العملی دارد
وقتی یار لب نزدیک می آورد راهی جز بوسیدن نیست و هنگامی که دستش را دراز میکند راهی جز گرفتن دستانش نیست و وقتی بیخواب میشود راهی جز بیدار ماندن نیست
ناهید تا صبح خوابش نبرد و خسرو پا به پایش بیدار مانده بود و چای دم کرده بود و سیگار میکشید و کتاب دست گرفته بود و شاملو میخواند
دم دمای صبح بود و آسمان گرگ و میش
خسرو دلش نمیخواست آفتاب طلوع کند، آخر چشمان قهوه ای روشن ناهید در تاریکی دیدن داشت ، چشمانی که خمار میشدند برای شعرهای شاملو که با صدای دورگه ی خسرو ، سکوت را به بازی گرفته بودند
خسرو نمیشه هم ویولن بزنی هم شعر بخونی؟
نه دیگه پررو نشو
ناهید لبخند میزند
چایی سرد شد...قند نیاواردی؟
من قند نمیخوام
ناهید از جایش بلند شد و رفت قند بیاورد که خسرو زیر لب آرام و خفه گفت
من با قند چشمای تو میخورم جیران
ناهید برگشت و قندان را روی میز گذاشت و رفت کنار پنجره نشست با تماشای دریا
خسرو اونسالی که کنکور داشتمو یادته ؟خونه ماه بانو بیدار میموندیم باهام فیزیک کار میکردی؟
بعد تو میگفتی خسرو اینو ول کن پاشو بریم موتور سواری
توام که حریف من نمیشدی
منم که حریف تو نمیشدم
تو هیچ وقت حریف من نمیشدی
خسرو خندید اما حرف های زیادی از چشمانش میریخت که ناهید خبر نداشت
خبر نداشت که خسرو در یک جنگ نابرابر با دلش همه چیز را باخته بود و تمام و کمال تسلیم ناهید شده بود و پرچم سفید فدایت شوم را بالا گرفته بود
ناهید خبر نداشت که وقتی سرش را کج میکرد و چشمانش را جمع و با حالت سوالی میگفت خسرو؟
دیگر جانی در خسرو نمیماند که مقاومت کند و درخواستش را رد کند
خسرو دلش گرم ناهید بود و ناهید سرش گرم دنیای خودش
آفتاب طلوع کرده بود که خسرو روی صندلی سرش بر روی کتاب خوابش برده بود و ناهید شال بلندی که روی دوشش می انداخت را روی سر خسرو انداخته بود تا مگس ها اذیتش نکنند
خسرو لحظه ای بیدار شد و وقتی شال ناهید را روی سرش دید شال را بغل کرد و دوباره خوابید و هر چه عمه فرحناز صدایش کرد که برود سرجایش بخوابد بلند نشد که نشد که نشد
و کمر درد را تحمل کرد اما شال ناهید را رها نکرد،آخر،،خسرو، ناهید را دوست دارد و هیچ حالی برای آدم عاشق بهتر از خوابیدن با عطر شال معشوق نیست
خسرو، ناهید را دوست دارد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
علی سلطانی
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
قسمت اول : هیچ کس نمی دانست ◄ قسمت دوم : عطر شال و گیسوی تو ◄ قسمت سوم : ضربه مغزی قسمت چهارم : تصادف ◄ قسمت پنجم : مات و مبهوت ◄ قسمت ششم : خواب است و بیدارش کنید ◄ قسمت هفتم : بی خوابی ◄ قسمت هشتم : شوریده حال ◄ قسمت نهم : نیمه شب ◄
قسمت نهم
نیمه شب
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
شب از نیمه گذشته بود که خسرو خودش را به ویلا رساند و سراسیمه داخل شد و دید که عمه فرحناز روی کاناپه خوابش برده و ناهید کنار پنجره نشسته و آهنگ " چرا رفتی " همایون شجریان که فرخ خیلی دوست داشت را ،گوش میدهد
موسیقی از آن مواردی ست که بعد از رفتن آدم ها جا میماند و نه در جسم که در روح خالکوبی میشود
به گونه ای که گاهی آدم جرات گوش دادن بعضی آهنگ ها را ندارد..حذفشان هم نمیکند و مدام با خودش میگوید بالاخره یک روز قلبم را میگذارم داخل لیوانی پر از یخ و این آهنگ را گوش میدهم
گوش هم میدهد...اما وقتی که نبودن آن آدم را باور کرده باشد
باور کردن نبودن آدم ها برای همیشه ، اتفاق دردناکی ست که باعث میشود خاطرات را کالبد شکافی کرد
ناهید نگاه از دریا برداشت و به حال و روز پریشان خسرو که با موهایی برهم ریخته و لباسی نامرتب کنار درب ایستاده بود چشم دوخت
من پشت ویلا بودم...میدونستم با اون حرفای عمه پا میشی میای ..خیلی زنگ زدیم جواب ندادی
دستات یخ کرده ناهید ... غصه ی تو فرخو از یادم برده
تو قول بده من اگه بخوابم خواب فرخو میبینم ... تو قول بده....منم قول میدم با هر بدبختی ای شده خوابم ببره
من پیش تو بدقول شدم یبار...دیگه قول نمیدم
نامرد پنج روز خبری ازت نبود...نگفتی ناهید الان لازمه باهات حرف بزنه...زیر قولت که زدی لااقل وایمیسادی یکم سرزنشت میکردم...تو که اینجوری نبودی
خسرو دیگر نتوانست تحمل کند و گوشه ی شال ناهید را جلوی چشمانش گرفت و زیر گریه زد
آرام گریه میکرد اما شانه هایش میلرزید
ناهید دستانش را فشار داد
گریه نکن خسرویی....تو روخدا
خسرو از جایش بلند شدو رفت کنار دریا نشست و زانوهایش رابغل کرد
ناهید هم بعد از چند دقیقه رفت و کنارش نشست
هیچ کدام حرفی نمیزدنند...صدای سکوت و امواج همه جا را فرا گرفته بود....خسرو بلند شد و پیراهنش را درآورد و روی شانه ی ناهید انداخت و خواست برود...
که ناهید برگشت و نگاهش کرد
نرو دیگه....بشین اینجا
خسرو آب دهانش را قورت داد و چشمانش را بست
حال لاتوصیفی ست وقتی یک نفر که دوستش داری موقع رفتن این پا آن پا کند که کمی دیرتر بروی
در این یک دقیقه اضافه ماندن ها و لفتش دادن ها اتفاق خاصی نمی افتد اما این احساس نیاز کردن دل آدم را روانی میکند
خسرو کنار ناهید نشست و لحظه ای به چشمانش که دریا را نشانه رفته بود زل زد و از درون آه کشید
ناهید بی اعتنا به حال روانی خسرو سرش را روی شانه ی او گذاشت
سرش را بی اعتنا روی شانه ی خسرو گذاشت و موهای پریشانش روی لب های خسرو ریخت
سرش را روی شانه اش گذاشت اما نمیدانست خسرو ، او را دوست دارد و تلفیق نیمه ی شب و صدای امواج و سر یار روی شانه و گیسویش روی لب ؛ برای فرد عاشق بسیار مضر است و احتمال ضعف و تب، بسیار زیاد
خسرو، ناهید را دوست دارد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
علی سلطانی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
قسمت اول : هیچ کس نمی دانست ◄ قسمت دوم : عطر شال و گیسوی تو ◄ قسمت سوم : ضربه مغزی قسمت چهارم : تصادف ◄ قسمت پنجم : مات و مبهوت ◄ قسمت ششم : خواب است و بیدارش کنید ◄ قسمت هفتم : بی خوابی ◄ قسمت هشتم : شوریده حال ◄