*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
گویند: دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. او با ناراحتی گفت
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
و نشست تا گندمها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید ، دانه های گندم بر روی ظرفی از طلا ریخته است
ندا آمد که : تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
مفتاح راه ، همراه لحظه لحظه هایتان باد
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
زن فقیری که با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بیایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش میداد
تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشیاش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت
وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است
وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و مشغول بردن خوراکیها به داخل خانه کوچکش شد.منشی از او پرسید
نمیخواهی بدانی چه کسی این خوراکیها را فرستاده؟
زن جواب داد
نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان میبرد
-.*-.*-.*-.*-.*-.*-.*
انسان های عجیبی هستیم
وقتی به دستفروش فقیری می رسیم
که جنس خود را به نصف قیمت می فروشد
با کلی چانه زدن او را شکست داده
و اجناسش را به قیمت ناچیزی می خریم
مدتی بعد به کافی شاپ لوکس و زیبای
شخص ثروتمندی می رویم و یک فنجان قهوه
را ده برابر قیمت واقعی اش سفارش میدهیم
و موقع رفتن، مبلغی اضافه روی میز میگذاریم
و از این کار شادمانیم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
شادمانیم که فقیران را فقیرتر میکنیم
و ثروتمندان را غنی تر
*~*****◄►******~*
پدري فرزند خود را خواند
دفتر مشق او را كه بسيار تميز و مرتب بود نگاه كرد و گفت
فرزندم چرا در اين دفتر كلمات زشت و ناپسند ننوشتي و آن را كثيف نكردي؟
پسر با تعجب پاسخ داد
چون معلم هر روز آن را نگاه مي كند و نمره مي دهد
پدر گفت: دفتر زندگي خود را نيز پاك نگاه دار، چون معلمه هستي
هر لحظه آن را مي نگرد و به تو نمره مي دهد
ألَم يَعلَم بأنَّ اللهَ يَري
سوره علق آيه ۱۴
فقیر بودن زیاد بد نیست
خوبیش اینه میتونی دارایی هات رو بشماری
قدر بودن ها رو بیشتر میفهمی
قدر محبت های کوچیک و هدیه های کوچیک رو بیشتر میفهمی
ساده چیزی رو از دست نمیدی
عادت میکنی به لب مرگ و زندگی نفس کشیدن
عادت میکنی به لحظه هایی که اگه یکم سخت تر بهت بگذره از پا در میای
یاد میگیری قانع باشی ، راضی باشی
ولی
وقتی مدت زیادی فقیر بمونی چیزی میاد سراغت به اسم حسرت
حسرت غذای خوشمزه
حسرت امکانات بیشتر
حسرت خونه ی بهتر
و این حسرت ها تبدیل میشن به عقده
تبدیل میشن به آه و ناله از زندگی
و ناله ها باعث میشه مزه و طعم زندگی رو در اون لحظه از دست بدی
بهتره یکم فکر کنیم
چه فرقی میکنه شکمت رو با کباب و جوجه سوخاری پر کنی یا با نون و ماست
چه فرقی میکنه داخل نرم ترین تخت دنیا بخوابی یا روی زمین خدا
مهم اینه که بدونی برا چی داری زندگی میکنی
و هدف داشته باشی برای بودنت
اون موقع خوردن و خوابیدن و امکانات دنیا برات بی معنی میشه
و تمام زورت رو میزنی که به هدف هات برسی حتی با فقر و سختی
هدف هات رو درست انتخاب کن
*شیخ المریض*