قسمت چهارم ..*~~~~~~~*.. نوای یا زینب گویان مداح از پنجره به گوش می رسد هیچ فکرش را نمی کردم، امسال اینگونه در عزای برادرت پنجره را می گشایم چشمم به تک مداح وسط محل می افتد که جانانه صدایت میزند. تا شفای مریضا رو که ازت خواست. اشک مردمان در اطراف در آمد. منم دلم سوخت. آخه چرا باید اینگونه باشد. تو پرستار بودی، پرستار یتیمان کربلا. دیدی چقدر سختی کشیدی؟ بی بی، الان هم پرستاران ما خسته اند فقط نمی خواهند بشکنند که مردم را نا امید کنند. حسین که گفته کشتی نجاته. تو پیش برادر ضمانت ما گناه کاران باش. نگزار امیدمان نا امید شود. همان گونه که امید رقیه را نا امید نکردی همان گونه که امید برادرت را نا امید نکردی همان گونه که امید زنان عاشورا را نا امید نکردی بی بی جانم، نا امیدمان نکن o*o*o*o*o*o*o*o
-----------------**-- صبح است زنگِ صدایت مُدام قلبِ گوشی را می لرزانَد چه هشدار عاشقانه ای عشقِ تو بلند بلند در تمامِ خانه به صدا در آمده است باید دل از جا بکَنم نباید دیر کنم نباید امروز از دوست داشتنت جا بمانم باید بیایم به پای چشمهایت بیفتم قلبت را ببوسم تا بدانی که خدا مرا فقط برای دوست داشتنِ تو آفریده است 🌸 -----------------**--
*********◄►********* مردها هنگام قهر کردن به دو دسته تقسیم می شوند بعضی هایشان راهکارهای عاشقانه بلدند برایتان گل می خرند کادو می گیرند دعوتتان می کنند به یک رستوران شیک وعده سفر می دهند خلاصه با هر کاری که می شود یک زن را خوشحال کرد، از دلتان در می آورند اما عده ای دیگر نه اینکه نخواهند فقط خدا می داند از هر لحظه طولانی تر شدن قهرتان؛ چه عذابی می کشند، چقدر دلتنگ شنیدن صدایتان هستند این ها نه اینکه مغرور باشند، فقط بلد نیستند یا شاید زن ها را آنطور که باید نمی شناسند پس سکوت می کنند، در لاک خودشان می روند اینطور مواقع شما دست به کار شوید، کوتاه بیایید سعی کنید دلتنگی را در چشمهایشان ببینید بگردید و بین حرفهایشان، آنچه می خواهید بشنوید را پیدا کنید با طولانی کردن قهرها با نصفه رها کردن رابطه ها چیزی درست نمی شود شما...آموزگار مهربانی باشید این مردها را دریابید *********◄►*********
میگن سعدی به چند نفر شماره داده بود یه شب یکیشون زنگ زد،نمیدونست کدومه میگه ملکا مها نگارا،صنما،بتا،بهارا متحیرم ندانم ، که تو خود چه نام داری قابل توجه بعضیا شماره میدین اسمشم بنویسین یادتون نره ??? ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ از وقتی که شماره شو به بلَک لیست گوشیم انتقال دادم چند ماهی میگذره … شیش هفت تا اس داده بود که چند هفته بعد خوندمشون . . . . . . . . اون موقع از دستش عاصی بودم چون واقعا اذیتم میکرد. یه شب با یه شماره دیگه اس داد برا همین نرفت تو بلک لیستم ؛ نوشته بود که اگه میخوای دیگه اس ندم بهت یه چیزی بگو . . . . بدون معطلی جواب دادم و همون چیزی رو که میخواست براش فرستادم چون واقعا دیگه نمیخواستم اس ام اساشو ببینم . . . . خلاصه از اون به بعد دیگه اس نداد ؛ نمیدونم اصلا چی شد که اینطور شد. دیگه سراغمو نگرفت ، اصلا انگار نه انگار که منم هستم به هرحال اعتراف میکنم که خیلی دلم برای اس ام اس هاش تنگ شده اگه الان اینارو میخونی ازت میخوام که یه شانس دیگه بهم بدی ، قول میدم بچه ی خوبی بشم . . . . . . . . . . . هم تو مسابقه ها شرکت کنم ، هم آهنگ پیشواز داغ هفته رو انتخاب کنم و حتی با شارژ ۱۶۸۶۵۰ریال ، برنده ۱۰۰تومن اعتبار هدیه داخل شبکه شم … ایرانسل دوسِت دارم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ فکر میکنید اگر در دوره حافظ و سعدی ، فردوسی و... تلفن بود اونم از نوع منشی دار ، منشی تلفن خونشون چی میگفت ؟ . . پیغامگیر حافظ رفته ام بیرون من از کاشانه خود غم مخور تا مگر بینم رخ جانانه خود غم مخور بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام زان زمان کو باز گردم خانه خود غم مخور . . . پیغامگیر سعدی از آوای دل انگیز تو مستم نباشم خانه و شرمنده هستم به پیغام تو خواهم گفت پاسخ فلک گر فرصتی دادی به دستم . . پیغامگیر باباطاهر تلیفون کرده ای جانم فدایت الهی مو به قربون صدایت چو از صحرا بیایم ، نازنینم فرستم پاسخی از دل برایت ?? . . پیغامگیر فردوسی نمیباشم امروز اندر سرای که رسم ادب را بیارم به جای به پیغامت ای دوست گویم جواب چو فردا برآید بلند آفتاب . . پیغامگیر خیام این چرخ فلک ، عمر مرا داد به باد ممنون توام که کرده ای از من یاد رفتم سرکوچه ، منزل کوزه فروش آیم چو به خانه ، پاسخت خواهم داد ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ این شعر رو از دست ندین . . رفته بودم سر کوچه دو عدد نان بخرم و کمی جنس به فرموده مامان بخرم از قضا چشم من افتاد به یک دوشیزه قصد کردم قدحی ناز از ایشان بخرم ناز از دلبر طناز خریدن دارد بس که ابروی تتو با مژه اش ست شده بود مانده بودم چه از آن سرو خرامان بخرم تا به خود آمده دیدم به سرش شالی نیست به کجا میرود این چنین شتابان بخرم نکند دوره 40 سال عقب برگشته یا که من آمدم از عهد رضا خان بخرم با کمی استرس و دلهره گفتم بانو بهرتان روسری اندازه روبان بخرم؟ گفت با لحن زنانه برو گمشو عوضی پسر مش صفرم آمده ام نان بخرم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه بارم دوسدخترم میخواست موهاشو ببافه، گفتم توو کارهای مردونه دخالت نکن اونم از این حرف رومانتیکم کلی حال کرد و خرکِیف شدو گف باشه عجقم . . . . . . . . موهاشو یه جوری گره زدم که مجبور شد از ته بزنه ولی خدایی با کلاه گیس هم خوشگله ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ کبوتر با کبوتر باز باران با ترانه میخورد بر بامش بیش برفش بیشتر آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا عاقل کند کاری که باز آید به کنعان غم مخور خربزه با پوست موزو میندازی زمین هوا میره نمیدونی تا کجا میره ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ پسره تو كليسا نشسته بوده، يهو ميبينه يه دختر خيلي خوشگل مياد تو ميدوه ميره پشتِ يه مجسمه قايم ميشه دختره مياد ميشينه جلوي محراب و ميگه: اي خدا! تو به من همه چي دادي ، پول دادي ، قيافه دادي ، خانواده خوب دادي... فقط ازت يه چيز ديگه ميخوام... اونم يه شوهر خوبه ...يا حضرت مسيح خودت كمكم كن پسره از پشت مجسمه مياد بيرون ميگه: عيسي هل نده! هل نده زشته ، خودم ميرم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یکی ﺍﺯ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺕ ﻧﺎﺳﺎﻟﻤﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﺷﻬﺮﺑﺎﺯﯼ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﭘﯿﭻ ﻭ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺒﺮﻡ ﻫﺮ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﯿﻢ ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯿﻢ که ﺍﺻﻮﻻ ﺁﺩﻡ ترسوییه ﻣﯿﮕﻢ : ﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ؟ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ يك بابايي داشته از سر كار برميگشته خونه، يهو ميبينه يك جمع عظيمي دارن تشييع جنازه ميكنند، منتها يجور عجيب غريبي اول صف يك سري ملت دارن دو تا تابوت رو ميبرن، بعد يك يارو مرده با سگش راه ميره ، بعد ازون هم يك صف 500 متري ملت دارن دنبالشون ميرن يارو كف ميكنه، ميره پيش جناب سگ دار، ميگه: تسليت عرض ميكنم قربان، خيلي شرمندم... ميشه بگيد جريان چيه؟ يارو ميگه: والله تابوت جلوييه خانممه، پشتيش هم مادر خانومم... هردوشون رو ديشب اين سگم پاره پاره كرده مرده ناراحت ميشه، همينجور شروع ميكنه پشت سر يارو راه رفتن، بعد از يك مدت برميگرده ميگه: ببخشيد من خيلي براتون متاسفم، ميدونم الانم وقت پرسيدن اينجور سوالا نيست، ولي ممكنه من يك شب سگ شما رو قرض بگيرم؟ مرده يك نگاهي بهش ميكنه، اشاره ميکنه به 500 متر جمعيتي پشت سر، ميگه: برو ته صف ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه روز سه تا خانوم مرغه به هم میرسن اولی میگه چه روزگاری شده ، دیشب تو کیف دخترم یه عکس جوجه خروس پیدا کردم ..... دومی ميگه این که چیزی نیست یه روز دیدم دخترم تو خیابون داره با یه خروسه ميگه و ميخنده .... سومی ميگه اینها که چیزی نیست من دیشب تو کیف دخترم یه تخم مرغ پیدا کردم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ابر ها گریه می کنند تا گل ها بخندند. پس بخند گلم... الان که بارون نمی یاد پس نیشتو ببند ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ به پسر خالم گفتم میخوام برم کلاس گیتار گفت افرین ولی من پیشنهاد میکنم بری اکاردئون که اگه کور شدی منبع درامد داشته باشی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ رفتیم تشک بخریم یارو هی میگه این آلمانیه طبیه نرمه فیلانه!بعد آخرش میگه یه جوری طراحی شده همسرتون شب غلت بزنه شما متوجه نمیشین بیدار شین :| آخه آدمیزاد نباس بفهمه اونی که کنارشه، غلت میزنه ؟ خوابه ، بیداره ؟ تب داره ؟ چه مرگشه؟ من اصن میرم تشک ایرانی میگیرم که بدونم یکی کنارم خوابه اصن یه جوری که تکون خورد که هیچ اگه نصف شب بیدار بود آرنجشو گذاشته بود رو پیشونیش زل زده بود به سقف و فکر و خیال میکرد و تکون نمیخورد... بفهمم، بیدار شم بگم جونم؟ چیه؟ بیــا بغلم والا.... :)))) ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ رفته بودم ازاین فروشگاه بزرگا اسم نميبرم تبليغ نشه براش يه پيرمرد با نوه اش اومده بود خريد، پسره هي زِر زٍر مي كرد پيرمرد مي گفت: آروم باش فرهاد، آروم باش عزيزم جلوي قفسه ي خوراكي ها، پسره خودشو زد زمين و داد و بيداد پير مرده گفت: آروم فرهاد جان، ديگه چيزي نمونده خريد تموم بشه دَم صندوق پسره چرخ دستي رو كشيد چنتا از جنسا افتاد رو زمين، پيرمرده باز گفت: فرهاد آروم! تموم شد، ديگه داريم ميريم بيرون! من كف بُر شده بودم بيرون رفتم بهش گفتم آقا شما خيلي كارت درسته اين همه اذيتت كرد فقط بهش گفتي فرهاد آروم باش پيرمرده با اين قيافه :| منو نگاه كرد و گفت: عزيزم، فرهاد اسم مَنه اون پدر سگ اسمش سيامكه ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ بيماريهايي كه چت بازی مسبب اون ميشه تنهايي ميخندي وهمه اطرافيان تعجب ميكند ميخوابي درحالتي كه موبایلت رو توبغلت گرفتی به كسي كه كنارت نشسته كم محلي ميكني كمرت خم ميشه وگردن درد ميگيري خواب نامنظم وكم داري بخصوص اگه توگروپ باشی دچار مشكلات خانوادگي ميشي وهميشه بابقیه اعضای خانوادت درحال دعواكردن هستي وقتی برات پیام میات خیلی خوشحال میشی وقتی دستشویی میری موبایلو با خودت میبری دوستايي كه تو این چت بازیا نیستن فراموش ميكني حالا كي ميتونه بگه اينا دروغه؟ خدا وکیلی اینجوری نیستين ؟ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ **♥** دلتون شاد و لبتون خندون *ghalb_sorati*
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ دنبال تو می دویدم. روی سرامیکهای سرد و سفید سالن. در آن سکوت ترسناک هزارساله. هن و هن نفسهایم با هر گام بلندتر در گوشم تکرار می شد و گلویم را تلخ می کرد بخش پروازهای خارجی آن طرف بود. امام نه، مهرآباد بود انگار. و سالن پروازش هی دورتر می شد. رسیدم به گیت. پشتت به من بود، اما شناختمت. کت نیلی ات تنت بود و چمدان به دست، منتظر و آرام ایستاده بودی روشنی سالن به سفیدی می زد. فقط نور می دیدم و تو را. لکه ای نیلی روی سفیدی مطلق. صدایت زدم. راه افتادی و دور شدی. سر خوردم روی سرامیکهای سالن. دویدم. دستم را دراز کردم و دستت را گرفتم. برگشتی. دستت توی دستم ماند و هواپیما پرید.....رمان پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ روزی که مادر شوم به بچه ام یاد می دهم که قایم باشک اصلا هم بازی خوبی نیست اینکه چشم بگذاری و منتظر گذشت زمان بشوی و توی دلت بترسی نکند او را پیدا نکنی و بازی را باخته باشی چه قدر پوچ و بیهوده است این خودش، شروع ِ ترس های دوران بزرگسالی ست منتظر می مانیم که زمان بگذرد آدم های اطرافمان غیبشان بزنند و آن وقت تازه چشم باز می کنیم و میان اینهمه جاهای خالی، دنبال بودنشان می گردیم «ده بیست سی چِل، پنجاه شصت » روزی که مادر شوم به بچه ام یاد می دهم که قایم باشک بازی خطرناکیست درست است که سر زانوهایت زخمی نمی شوند و با توپ ات شیشه ی پنجره ها را نمی شکنی اما تو را بزدل می کند تو را تبدیل می کند به ادمی که وقتی بزرگ شدی، خیال برت دارد برای اینکه قدرت را بدانند برای اینکه در جست و جوی تو باشند حتما باید بروی و همانطور که دست روی دست گذاشته ای و می ترسی صدایت در بیاید پنهان شوی یاد نمی گیری که برای برنده بودن باید تلاش کنی و دیده شوی با صدای رسا حرف بزنی قدم های بزرگ برداری و از تکان دادن دست هایت توی کمدهای دیواری و پشت پرده های حریر اشپزخانه نترسی «هفتاد هشتاد نود صد » روزی که مادر شوم به بچه ام یاد می دهم که از هیچ «داااللللی» گفتنی نترسد و از اینکه دیده می شود خوشحال بماند
o*o*o*o*o*o*o*o در میان این همه آدم گروهی اواز میخوانند و گروهی از سیاست میگویند عده ای کتاب میخوانند، چند نفر عشق بازی های مضحکانه انجام میدهند چند نفری هم دربارهی ته دیگ سوختهی یک خاله زنک دیگر نظر میدهند و من تنها در دخمهی موحشِ کپک زدهی خود می نشینم ، به شنیدن چشم هایت میپردازم، خیالت را میبافم صدایت را مینویسم بوسه هایت را میبویم و نگاهت را آشکارا لمس میکنم و عده ای قصه دیوانگیام را برای این جماعت عاقلِ بی عقل شرح میدهند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ روباهی لباده پوشیده وعصا به دست گرفت تا مرغ و خروس ها را گول بزند. خروسی به او رسید ازش پرسید کجا میروی؟ گفت:میروم به زیارت خانه خدا که توبه کنم دیگر خون ناحق نریزم خروس گفت:من هم می ایم و به دنبال روباه به راه افتاد مرغ هم که دید خروس دنبال روباه راه افتاده است و میخواهد به زیارت برود با انها به راه افتاد .درراه به یک مرغابی رسیدند او هم همراهشان شد بعد از مرغابی هم کلاغی که هوای زیارت داشت با این کاروان به راه افتاد شب در اسیاب خرابه ای منزل کردند.روباه گرسنه شدو خروس را صدا زد وبه اوگفت:تو مرد میدان زیارت نیستی.مردم ازار نباید به زیارت بیاید.توهرروزسحر مردم راباصدایت از خواب شیرین بیدار می کنی تا خروس رفت حرفی بزند توی شکم روباه جاگرفت بعد ار ان که خروس راخورد گفت ای مرغ تو هم کمتر از خروس نیستی. یک تخم دوقازی که میگذاری دنیا را پر از قدقدقدا میکنی مرغ را هم خورد بعد رو به اردک کردوگفت تو هم اب حوض مردم را الوده میکنی واو را هم خورد نوبت به کلاغ رسید گفت تو دزدی توهرچه به دستت میرسد از زر و زیور وصابون میدزدی توراهم باید خورد و او را به دهن گرفت کلاغ گفت ای روباه راست میگویی پدرم همیشه به من میگفت تو لقمه روباهی اماهروقت خواست تورا بخورد ازش بخواه تا تو را با بسمل بخورد حالا لطف کن مرا با بسمل بخور روباه گفت خیلی خوب و تا آمدبسم الله بگوید کلاغ از دهنش افتاد وپرید سر دیوار و اهل ده را خبر کرد آمدند روباه را کشتند *♥♥♥♥*♥♥♥♥* **♥** دلاتون شادو لباتون خندون ❤❤
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم