به نام خالق هستی ^^^^^*^^^^^ 🚨 خواب عجیب علامه امینی درباره عذاب شمر ^^^^^*^^^^^ 💠 علامه امینی میگوید: مدتها فکر میکردم که خداوند چگونه شمر را عذاب میکند؟ در عالم رویا دیدم، آقا امیرالمؤمنین علیهالسلام در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستادهام. دو کوزه نزد ایشان بود. فرمود: این کوزهها را بردار و برو از آنجا آب بیاور. اشاره به محلی فرمود که بسیار با صفا و طراوت بود؛ استخری پر آب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود. کوزهها را بر داشته و رفتم آنجا و آنها را پر آب نمودم. ناگهان دیدم هوا گرم شد و هر لحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر میشود. دیدم از دور کسی رو به من میآید. هر چه او به من نزدیکتر میشود هوا گرمتر میگردد؛ گویی همه این حرارت از آتش اوست. در خواب به من الهام شد. که او شمر، قاتل حضرت سیدالشهداء علیهالسلام است وقتی به من رسید. دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست. آن ملعون هم از شدت تشنگی، به هلاکت نزدیک شده بود رو به من نمود که از من آب را بگیرد. مانع شدم و گفتم، اگر هلاک هم شوم نمیگذارم از این آب قطره ای بنوشد. حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت مینمودم .دیدم اکنون کوزهها را از دست من میگیرد؛ آنها را به هم کوبیدم. کوزهها شکست و آب آنها به زمین ریخت و بخار شد. او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد. من بیاندازه غمگین و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آن استخر بیاشامد و سیراب گردد. به مجرد رسیدن او به استخر، چنان آب استخر ناپدید شد که گویی سالهاست یک قطره آب در آن نبوده است؛ درختان هم خشکیده بودند. او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت هر چه دورتر میشد، هوا رو به صافی و شادابی رفت و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند به حضور حضرت علی علیه السلام شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عذاب میدهد. اگر یک قطره آب آن استخر را مینوشید از هر زهری تلختر، و از هر عذابی برای او درد ناکتر بود. بعد از این فرمایش، از خواب بیدار شدم ^^^^^*^^^^^ 📙داستان دوستان، ج ۳، ص ۱۶۳
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بي تو ، مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم شدم آن عاشق ديوانه كه بودم در نهانخانة جانم گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطره خنديد عطر صد خاطره پيچيد يادم آيد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم ساعتي بر لب آن جوي نشستيم تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت من همه محو تماشاي نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشة ماه فرو ريخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ يادم آيد تو بمن گفتي ازين عشق حذر كن لحظه اي چند بر اين آب نظر كن آب ، آئينة عشق گذران است تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است باش فردا ، كه دلت با دگران است تا فراموش كني ، چندي ازين شهر سفر كن با تو گفتم : حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هرگز نتوانم روز اول كه دل من به تمناي تو پَر زد چون كبوتر لب بام تو نشستم تو بمن سنگ زدي ، من نه رميدم ، نه گسستم باز گفتم كه : تو صيادي و من آهوي دشتم تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هرگز نتوانم ، نتوانم اشكي از شاخه فرو ريخت مرغ شب نالة تلخي زد و بگريخت اشك در چشم تو لرزيد ماه بر عشق تو خنديد يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم پاي در دامن اندوه كشيدم ،نگسستم ، نرميدم رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهاي دگر هم نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم بي تو ، اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ فریدون مشیری
میگن سعدی به چند نفر شماره داده بود یه شب یکیشون زنگ زد،نمیدونست کدومه میگه ملکا مها نگارا،صنما،بتا،بهارا متحیرم ندانم ، که تو خود چه نام داری قابل توجه بعضیا شماره میدین اسمشم بنویسین یادتون نره ??? ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ از وقتی که شماره شو به بلَک لیست گوشیم انتقال دادم چند ماهی میگذره … شیش هفت تا اس داده بود که چند هفته بعد خوندمشون . . . . . . . . اون موقع از دستش عاصی بودم چون واقعا اذیتم میکرد. یه شب با یه شماره دیگه اس داد برا همین نرفت تو بلک لیستم ؛ نوشته بود که اگه میخوای دیگه اس ندم بهت یه چیزی بگو . . . . بدون معطلی جواب دادم و همون چیزی رو که میخواست براش فرستادم چون واقعا دیگه نمیخواستم اس ام اساشو ببینم . . . . خلاصه از اون به بعد دیگه اس نداد ؛ نمیدونم اصلا چی شد که اینطور شد. دیگه سراغمو نگرفت ، اصلا انگار نه انگار که منم هستم به هرحال اعتراف میکنم که خیلی دلم برای اس ام اس هاش تنگ شده اگه الان اینارو میخونی ازت میخوام که یه شانس دیگه بهم بدی ، قول میدم بچه ی خوبی بشم . . . . . . . . . . . هم تو مسابقه ها شرکت کنم ، هم آهنگ پیشواز داغ هفته رو انتخاب کنم و حتی با شارژ ۱۶۸۶۵۰ریال ، برنده ۱۰۰تومن اعتبار هدیه داخل شبکه شم … ایرانسل دوسِت دارم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ فکر میکنید اگر در دوره حافظ و سعدی ، فردوسی و... تلفن بود اونم از نوع منشی دار ، منشی تلفن خونشون چی میگفت ؟ . . پیغامگیر حافظ رفته ام بیرون من از کاشانه خود غم مخور تا مگر بینم رخ جانانه خود غم مخور بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام زان زمان کو باز گردم خانه خود غم مخور . . . پیغامگیر سعدی از آوای دل انگیز تو مستم نباشم خانه و شرمنده هستم به پیغام تو خواهم گفت پاسخ فلک گر فرصتی دادی به دستم . . پیغامگیر باباطاهر تلیفون کرده ای جانم فدایت الهی مو به قربون صدایت چو از صحرا بیایم ، نازنینم فرستم پاسخی از دل برایت ?? . . پیغامگیر فردوسی نمیباشم امروز اندر سرای که رسم ادب را بیارم به جای به پیغامت ای دوست گویم جواب چو فردا برآید بلند آفتاب . . پیغامگیر خیام این چرخ فلک ، عمر مرا داد به باد ممنون توام که کرده ای از من یاد رفتم سرکوچه ، منزل کوزه فروش آیم چو به خانه ، پاسخت خواهم داد ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ این شعر رو از دست ندین . . رفته بودم سر کوچه دو عدد نان بخرم و کمی جنس به فرموده مامان بخرم از قضا چشم من افتاد به یک دوشیزه قصد کردم قدحی ناز از ایشان بخرم ناز از دلبر طناز خریدن دارد بس که ابروی تتو با مژه اش ست شده بود مانده بودم چه از آن سرو خرامان بخرم تا به خود آمده دیدم به سرش شالی نیست به کجا میرود این چنین شتابان بخرم نکند دوره 40 سال عقب برگشته یا که من آمدم از عهد رضا خان بخرم با کمی استرس و دلهره گفتم بانو بهرتان روسری اندازه روبان بخرم؟ گفت با لحن زنانه برو گمشو عوضی پسر مش صفرم آمده ام نان بخرم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه بارم دوسدخترم میخواست موهاشو ببافه، گفتم توو کارهای مردونه دخالت نکن اونم از این حرف رومانتیکم کلی حال کرد و خرکِیف شدو گف باشه عجقم . . . . . . . . موهاشو یه جوری گره زدم که مجبور شد از ته بزنه ولی خدایی با کلاه گیس هم خوشگله ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ کبوتر با کبوتر باز باران با ترانه میخورد بر بامش بیش برفش بیشتر آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا عاقل کند کاری که باز آید به کنعان غم مخور خربزه با پوست موزو میندازی زمین هوا میره نمیدونی تا کجا میره ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ پسره تو كليسا نشسته بوده، يهو ميبينه يه دختر خيلي خوشگل مياد تو ميدوه ميره پشتِ يه مجسمه قايم ميشه دختره مياد ميشينه جلوي محراب و ميگه: اي خدا! تو به من همه چي دادي ، پول دادي ، قيافه دادي ، خانواده خوب دادي... فقط ازت يه چيز ديگه ميخوام... اونم يه شوهر خوبه ...يا حضرت مسيح خودت كمكم كن پسره از پشت مجسمه مياد بيرون ميگه: عيسي هل نده! هل نده زشته ، خودم ميرم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یکی ﺍﺯ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺕ ﻧﺎﺳﺎﻟﻤﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﺷﻬﺮﺑﺎﺯﯼ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﭘﯿﭻ ﻭ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺒﺮﻡ ﻫﺮ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﯿﻢ ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯿﻢ که ﺍﺻﻮﻻ ﺁﺩﻡ ترسوییه ﻣﯿﮕﻢ : ﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ؟ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ يك بابايي داشته از سر كار برميگشته خونه، يهو ميبينه يك جمع عظيمي دارن تشييع جنازه ميكنند، منتها يجور عجيب غريبي اول صف يك سري ملت دارن دو تا تابوت رو ميبرن، بعد يك يارو مرده با سگش راه ميره ، بعد ازون هم يك صف 500 متري ملت دارن دنبالشون ميرن يارو كف ميكنه، ميره پيش جناب سگ دار، ميگه: تسليت عرض ميكنم قربان، خيلي شرمندم... ميشه بگيد جريان چيه؟ يارو ميگه: والله تابوت جلوييه خانممه، پشتيش هم مادر خانومم... هردوشون رو ديشب اين سگم پاره پاره كرده مرده ناراحت ميشه، همينجور شروع ميكنه پشت سر يارو راه رفتن، بعد از يك مدت برميگرده ميگه: ببخشيد من خيلي براتون متاسفم، ميدونم الانم وقت پرسيدن اينجور سوالا نيست، ولي ممكنه من يك شب سگ شما رو قرض بگيرم؟ مرده يك نگاهي بهش ميكنه، اشاره ميکنه به 500 متر جمعيتي پشت سر، ميگه: برو ته صف ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه روز سه تا خانوم مرغه به هم میرسن اولی میگه چه روزگاری شده ، دیشب تو کیف دخترم یه عکس جوجه خروس پیدا کردم ..... دومی ميگه این که چیزی نیست یه روز دیدم دخترم تو خیابون داره با یه خروسه ميگه و ميخنده .... سومی ميگه اینها که چیزی نیست من دیشب تو کیف دخترم یه تخم مرغ پیدا کردم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ابر ها گریه می کنند تا گل ها بخندند. پس بخند گلم... الان که بارون نمی یاد پس نیشتو ببند ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ به پسر خالم گفتم میخوام برم کلاس گیتار گفت افرین ولی من پیشنهاد میکنم بری اکاردئون که اگه کور شدی منبع درامد داشته باشی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ رفتیم تشک بخریم یارو هی میگه این آلمانیه طبیه نرمه فیلانه!بعد آخرش میگه یه جوری طراحی شده همسرتون شب غلت بزنه شما متوجه نمیشین بیدار شین :| آخه آدمیزاد نباس بفهمه اونی که کنارشه، غلت میزنه ؟ خوابه ، بیداره ؟ تب داره ؟ چه مرگشه؟ من اصن میرم تشک ایرانی میگیرم که بدونم یکی کنارم خوابه اصن یه جوری که تکون خورد که هیچ اگه نصف شب بیدار بود آرنجشو گذاشته بود رو پیشونیش زل زده بود به سقف و فکر و خیال میکرد و تکون نمیخورد... بفهمم، بیدار شم بگم جونم؟ چیه؟ بیــا بغلم والا.... :)))) ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ رفته بودم ازاین فروشگاه بزرگا اسم نميبرم تبليغ نشه براش يه پيرمرد با نوه اش اومده بود خريد، پسره هي زِر زٍر مي كرد پيرمرد مي گفت: آروم باش فرهاد، آروم باش عزيزم جلوي قفسه ي خوراكي ها، پسره خودشو زد زمين و داد و بيداد پير مرده گفت: آروم فرهاد جان، ديگه چيزي نمونده خريد تموم بشه دَم صندوق پسره چرخ دستي رو كشيد چنتا از جنسا افتاد رو زمين، پيرمرده باز گفت: فرهاد آروم! تموم شد، ديگه داريم ميريم بيرون! من كف بُر شده بودم بيرون رفتم بهش گفتم آقا شما خيلي كارت درسته اين همه اذيتت كرد فقط بهش گفتي فرهاد آروم باش پيرمرده با اين قيافه :| منو نگاه كرد و گفت: عزيزم، فرهاد اسم مَنه اون پدر سگ اسمش سيامكه ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ بيماريهايي كه چت بازی مسبب اون ميشه تنهايي ميخندي وهمه اطرافيان تعجب ميكند ميخوابي درحالتي كه موبایلت رو توبغلت گرفتی به كسي كه كنارت نشسته كم محلي ميكني كمرت خم ميشه وگردن درد ميگيري خواب نامنظم وكم داري بخصوص اگه توگروپ باشی دچار مشكلات خانوادگي ميشي وهميشه بابقیه اعضای خانوادت درحال دعواكردن هستي وقتی برات پیام میات خیلی خوشحال میشی وقتی دستشویی میری موبایلو با خودت میبری دوستايي كه تو این چت بازیا نیستن فراموش ميكني حالا كي ميتونه بگه اينا دروغه؟ خدا وکیلی اینجوری نیستين ؟ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ **♥** دلتون شاد و لبتون خندون *ghalb_sorati*
بخشی از وصیتنامه شهید هادی قربانی مقدم ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ الحمدلله رب العالمین سپاس پروردگار بزرگ و مهربان را که به نور خویش مرا انشاء الله از ظلمت خودم نجات داد و هدایتم کرد. اگر به من یاد داد درس زندگی را و درس چگونه زیستن را و چگونه مردن را. به من یاد داد که شاکر باشم به من محبت را آموخت و آنگاه در قلبم محبت به اسلام و ائمه و انبیاء را قرار داد . ستایش خداوند عزیز و جل و جلاله را که انبیاء را برای هدایت نوع بشر خلق کرد و مبعوث نمود و برنامه هدایت بشر را به آنها داد. ستایش خداوند رحمان و رحیم را که انوار رحمتش و رحمانیتش به همه بندگان چه کافر و چه مومن می رسد و رحمیت او مخصوص مومنان است. ای خدای من چگونه ترا شکر کنم چگونه سپاس نعمت های بی کران تو را بجا آورم و چگونه بگویم بنده ات هستم و لیکن بندگی ترا بجا نیاورده ام و نخواهم توانست بجا آورم . فقط می گویم هر چه بگویم ترا نمی توانم وصف کنم و به قول قرآن « سبحان الله عما یصفون» زبان قاصر است و قلم شکسته و توان بجا نمانده اگر بگویم تو قادری آیا قادریت تو را به جا آورده ام. اگر بگویم تو عادلی آیا عدالت تو را بیان کرده ام؟ بخدا قسم هرگز! کلمات شرمگین هستند که صفات تو را بیان نمایند ولی چه کنیم که برای شناخت تو واژه هایی دیگر سراغ نداریم . هر جا می نگرم تو را می بینم, هر کس را مشاهده می کنم دیوانه توست و از تو می گوید و هر خانه سر می زنم تو را می جویند . هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو عاشقانت عاشقترین مردم و دیوانگانت دیوانه ترین مردم هستند. نه شب دارند و نه روز. آنقدر عاشقت هستند که جان می دهند در راهت و جانبازی می کنند برایت و از مال و فرزند و دنیا می گذرند . آنکس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند چشم به هر گوشه نظر می کند تو را می بیند به دریا, به کوه , به صحرا به دریا بنگرم دریا تووینم به صحرا بنگرم صحرا تو وینم به هر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان از قامت رعنا تو وینم خدایا به من معرفت خودت را عنایت کن که عاشقت گردم و دیوانه ات شوم آنطور که هیچ کس را جز تو نبینم و سر بنهم در بیابان و دنیا را فقط به خاطر تو دوست بدارم و جهان را. به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست انبیاء را از لطف و کرمت مبعوث کردی و بشر را به آنها هدایت فرمودی و زندگی را لذت بخش کردی . تو را سپاس و تو را حمد و ستایش باد ... *♥♥♥♥*♥♥♥♥* نامه های عاشقانه | قسمت اول | شهید عباس دوران ◄ نامه های عاشقانه | قسمت دوم | محمدرضا ملک خواه ◄ نامه های عاشقانه | قسمت سوم | علیرضا اشرف گنجویی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت چهارم | روح اللَّه خمینی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت پنجم | محسن حججی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت ششم | محمدرضا دستواره ◄ نامه های عاشقانه | قسمت هفتم | امین کریمی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت هشتم | سیدرضا میرحسینی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت نهم | شهید ستاری ◄
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * بانوی کوچک رنج کشیده ام شنیدم که در صحرای کربلا حیران بودی و می دویدی روی خار ها اخر مگر تو چند سالت بود که به چشم ببینی مرگ عزیزانت را عزیز سه ساله ی حسین فقط اینا را نشنیده ام شنیده هم که دختر یزید را خار کردی مرحبا و اینکه سر بریده ی پدر را طلب کردی چه حسی داشت بوسیدن لب خونین پدر سر جدا چه گونه صبر کردی به نبودن اصغر و اکبر می دانم که هنوز هم منتظر عموی با وفایت هستی عباس سرش برود قولش نمی رود ببین نشسته بیرون خرابه در انتظارت می داند که تو اهل خرابه ماندن نیستی منتظرت هست تا با خودش ببرد هر چی که باشد پیش عمو جایت امن هست بانو به اینکه خرابه شد منزل گهت غم مخور به اینکه دلت را شکستند غم مخور به اینکه تنهایت گذاشتند غم مخور پا همچنان دل و دینمان را فدایت می کنیم همچنان دلمان برای ضریح نوچک می تپد همچنان طلب زیارت از نزدیکت را داریم بانو نگاهمان کن ما همچنان به نگاه گرم تو محتاجیم طلبمان که ما همچنان به زیارت تو مشتاقیم * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * سالروز شهادت طفل سه ساله ی حسین حضرت رقیه تسلیت باد * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * در سوگ جانان | قسمت اول ◄ در سوگ جانان | قسمت دوم ◄ در سوگ جانان | قسمت سوم ◄ در سوگ جانان | قسمت چهارم ◄ در سوگ جانان | قسمت پنجم ◄ در سوگ جانان | قسمت ششم ◄
خواهر یعنی کسیکه وقتی هست آروم باشی و وقتی نیست چیزی توی زندگیت کم باشه خواهر یعنی اون جمله هاي ساده و بی منظوری که میگی و خیالت راحته که ازش هیچ سوء تعبیری نمیشـه خواهر یعنی یه دلِ اضافه داشتن برای این که بدونی هر بار دلت می گیره ، یه دلِ دیگه هم دلتنگ غمت میشه خواهر یعنی وقت اضافه ؛ یعنی تو همیشه عزیزی حتی توی وقت اضافه خواهر یعنی تنهایی هام رو می سپرم دست تو ، چون شک ندارم می فهمیش خواهر یعنی یه راه دو طرفه ؛ یه قدم من یه قدم تو ، اما بدون شمارش خواهر یعنی تو کلن میخام بگم که فرشته ها وجود دارن اما بعضی وقتا چون بال ندارن ما بهشون می گیم خـــــــــــــــــــــــــــــ👭ـــــــواهر آهــــــــــــــــااای تنها شتر صحرای قلــــ❤ـــبم 😄
o*o*o*o*o*o*o*o چه حال و هوایی ست انگار گرد غم را در همه جا پاشیدند رفته رفته دسته های عزاداری با شور انجام می گیرد گویا بر پایی چادر ها در صحرای محشر دل عزاداران را هم آشوب کرده همان گونه که دل خیلی ها در آن صحرا آشوبه حر با همراهانش و پر غضب به سوی خیمه گاه می آید اما تشنگی از سر و رویشان می بارد می دانی که برای چه آمده آمده که بخواهد تسلیم شوی و تو تسلیم می شوی نه تسلیم یزید و حر تو تسلیم خدا می شوی چون بنده ی خدایی آب می دهی به اسبان و سواران به یاران حر هر چند می دانی که آب کمه تو تسلیم خدا شدی و حر تسلیم تو و بزرگی ات تو و بخشندگی ات برای حر بخشش می خواهی و حر بخشیده می شود و دشمن تو چه دلیرانه در مقابل دشمنانت می ایستد و رجز می خواند چه دلیرانه شمشیر می چرخاند و برایت می جنگد و بخشیده می شود و می شود یکی از هفتاد و دو تن و لبالب شربت شهادت را می نوشد و زینب خواهرت از آن بلندی برای بخشندگی ات پر غرور می شود تو آنی که دشمنت را دوست می کنی و دشمن دشمنانت ^^^^^*^^^^^ در سوگ جانان | قسمت اول ◄ در سوگ جانان | قسمت دوم ◄
****►◄►◄**** به نام خالق ادب ابوالفضل یا ابوالفضل از تو آموختیم وفاداری را خون تو نوشت معنی یاری را ای کاش که آب کربلا می آموخت آن روز ز چشمانت ابرو داری را ****►◄►◄**** از همان بدو تولد یاور تو بود عشقش غرورش تو بودی اصلا نه این ها کم لطفی است در مقابل دریای بی کران همه ی وجودش یا نه همه ی زندگیش تو بودی عبّــــــــــــاس اسم بزرگی ست می لرزاند چهار ستون صحرای نبرد را هیبتش کم از علی نیست آری اوست پسر شیر خدا می غرد سمت خیمه ی دشمن همچو شیر می دانند که حریف وفایش که هیچ حریف غیرتش به اهل خیمه گاه هم نمی شوند هر خم ابرویش می کشد ده ها نفر حســــــــین تو را چه نیاز به لشکر هست وقتی که ابوالفضل دست و چشم فدا می کند اصلا وقتی ماه بنی هاشم با توست تو را چه نیاز به کوفیان ادبش نقشه بر آب می کند نقشه ی یزیدیان را وفایش می آمرزد وفاداری را عباس تمام کرد در حقت برادر داری را همین بس است و همین بس است برای شکست دشمنت ****►◄►◄**** در سوگ جانان | قسمت اول ◄
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم