سلام به خنگولستانیا ، سلام به دلخوشیام ،سلام به تنها دارایی هام خوبید ؟؟ گفتم دم عیدی بیام برات یه سری خاطره بگم که حالی به حولی بشید میخوام این سری یه سری خاطرات تلخ و دلخراش براتون بگم از استعداد هایی که کور شدن و از بین رفتن ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ هی روزگار اولین باری که خواستم سوار اسب بشم هفت هشت ده سالم بود کلی ذوق و شوق داشتم پریدم سوار اسب شدم گفتم ای ژوووونم افساره اسبه رو گرفتم دستم گفتم ولش کنید بزارید بتازه اینا هم ولش کرد مثه خر شروع کرد به حرکت کردن بعد این اسبه حالت چهار نعل حرکت میکرد هی که حرکت میکرد منم بالا پایین میشدم روی زینش بعد داشت استعداده اسب سواریم درخشان میشد که یهو رفتم بالا وقتی اومدم پایین نشستم روی خودم :khak: :khak: *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* فقط پسرا میفهمن چی میگم عرررررررررررررررررر عرررررررررررررررررررر بعد چشام سیاهی رفت ، تموم استعداده اسب سواریم کور شد *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ من کلن خیلی استعداد هام رو سرکوب کردن *gerye* *gerye* مثلن من تو مدرسه کلی زور زدم از بچه ها یاد گرفتم چطوری با زیر بقلم بگوزم *narahat* *narahat* خیلی تلاش کردم تا این استعداد خودمو شکوفا کردم تازه خیلی بهتر از بقیه بچه ها با زیر بقلم میگوزیدم بعد با خودم گفتم خوبه این استعدادی که یاد گرفتمو رو نکنم پیش خونواده و تو یه موقعیت طلایی رو کنم استعدادمو *neveshtan* *neveshtan* یبار مهمون اومد از تهران خونمون ،خیلی زیاد بودن *dance* *dance* بعد سلام و احوال پرسی کردند ، من تو اتاق وایساده بودم که اینا بشینن بعد خودمو براشون متفاوت به نمایش بزارم *modir* *modir* رفتم چادر مشکی ننمو مثه شنل انداختم دور شونه ام بعد یه ماسکه زورو هم داشتم انداختم به چشمام یه شمشیر پلاستیکی هم داشتم اونم گرفتم دستم *modir* *modir* اینا نشسته بودن و شروع کردن احوال پرسی کردن و اینا بعد من منتظر بودم ؛ تا اینکه اون مهمونمون که داشت با بابام حرف میزد ، گفت پسرت چطوره ؟؟ بابام گفت خوبه تو اتاقه ، بعدم شروع کرد صدا کردن من گفت اصخر بیا بابایی ، مهمونا کارت دارند *negaran* *negaran* منم گفتم اینهههههههه *ieneh* *ieneh* با لگد درو باز کردم شروع کردم یورتمه رفتن دور خونه این شنلمم به باد سپرده بودم خیلی صحنه ی اساطیری ایی شده بود دو سه دور دور خونه زدم که همه توجه ها بهم جلب بشه *amo_barghi* *amo_barghi* بعد مهمونه هم میگفت ما شا الله چه بزرگ شده منم بیشتر خر میشدم *dingele dingo* *dingele dingo* بعد که دو سه دور تابیدم یه کله ملقم براشون زدم همه تشویقم کردن *tashvigh* *tashvigh* گفتن ما شا الله ما شا الله بعد دختراشونم داشتن منو نگاه میکردن *lover* *lover* اصن دقیقا حس زورو بم دست داده بود بعد گفتم صبر کنید صبر کنید ،شمشیرو کردم تو شورتم که نگهش داره برام *modir* *modir* بعد یه تف زدم کف دستم گذاشتم زیر بقلم که صداش خوب باشه و کیفیتش بیشتر باشه شروع کردم مثه مرغ هی ارنجمو بالا پایین کردم یعنی میگوزیدم با زیر بقلم براشون در سطح المپیک هی میگوزیدم ، تررررررر تررررررررررررررر تررررررررررررر *amo_barghi* *amo_barghi* *amo_barghi* ولی اصلن بازتاب قشنگی نداشت عاقام بلند شد گفت پدر سوخته این کارا چیه داری میکنی یه تیپا و دو تا پسگردنی بم زد منم پیتیکو پیتیکو رفتم دوباره تو اتاق *narahat* *narahat* واقعن رفتار درستی با یه قهرمان مثه زورو نبود بعدشم پیش مهمونا میگفت ،این بچه عقل درست درمونی نداره شما ببخشید *gerye* *gerye* استعدادم کور شد ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یکی دیگه از استعداد های دیگم که از بین رفت این بود که رفته بودیم آخر هفته خونه مادر بزرگم همه اومده بودن ظهر که شد دیدم هیشکی نیست باش بازی کنم شروع کردم با متکا و بالشتا یه خونه ساختن ازین متکا محکما بود که قرمزن طرح فرش روشونه اینا رو تند تند گذاشتم روی هم یه خونه درس کردم برا خودم بعد با کلی ذوق و شوق رفتم دسته داییم رو گرفتم *lover* *lover* گفتتتتمممم دایییییییییییی گفت هان گفتم بیا بریم یه خونه ساختم تو مثلن مهمون منی بیا بریم داخل خونه ام گفت باشه اوردمش تو خونه ام ،یه گوز مکزیکی داخل خونه ام زد *palid* *palid* اولش شروع کردیم دوتایی تو خونه ام خندیدن *divone* *divone* تا اینکه بوش بلند شد جوری که تموم ملوکولای بدنم پژمرده شد نمیدونستم بخندم یا گریه کنم بعد دیدم اصن نمیشه تو خونه موند *khaak* *khaak* سریع اومدم بیرون با لگد زدم به خونه ام خرابش کردم رو سره داییم والا دیگه این خونه جای زندگی نبود ایشششش ، مهرم حلال جونم آزاد *haaaan* *haaaan* بعدشم که بالشتا ریخت پریدم رو بالشتا هی رو خرابه های خونه ام بپر بپر کردم که داییم تو خرابه ها اگه زندس خلاص بشه زیاد درد نکشه *righo_ha* *righo_ha* شیرمو میزارم اجرا ،مهرمو حلالت نمیکنم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یبارم با عموم و پسر و دخترش رفته بودیم صحرا پسر دخترش کوچیک بودن پسرش هفت هشت سالش ،دخترش چهار پنج سالش بعد من حسه جویندگان طلا بم دست داده بود *baaaale* *baaaale* به عموم میگفتم عمو تو این منطقه گنجم هست ؟؟ عموم میگفت آره هست ولی خیلی خطرناکه پر از تله و دامه *are_are* *are_are* نمیشه رفت سمتشون پسرش و دخترشم داشتن گوش میدادن بعد رفتیم جلو ،رسیدیم به یه گودی که انگاری یه نفر کنده بود اونجا رو پسرش اسمش حسین بود بدو بدو پرید رفت داخل اون گودی گفت ، وااااای بابا فکر کنم اینجا گنج بوده بعد فکر نمیکرد که باباش بیاد اونجا یه چوس اسرائیلی هم داخل گودی زده بود *fahmidam* *fahmidam* باباش یهو گفت بزار ببینم رفت داخل گودی گفت اَه خاک بر سرت حسین ، چه چوسی زدی اینجا پیفففف پدر خره ، کره سگ *righo_ha* *righo_ha* بعد پسر عموم زیر بار نمیرفت میگفت باو من نبودم ، این گازه گنجه بیا بیرون تا مسموم نشدی یکی از تله هاییه که برا گنج میزارن بعد دختر عموم که کوچیک بود گفت بابا .... بابا ..... منم ببر منم ببر *nini* *nini* بعد عموم بردش اونجا دوباره یکمی بو کشید ،گفت حسین دروغ میگه این چوسه حسینه *khaak* *khaak* چوساش این بو رو میده خلاصه تموم استعداد جویندگیم ریده مال شد *chakeram_nokaram* *chakeram_nokaram* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** خیلی میخامتون خنگولستانیا *ghalb_sorati*
حق و والنصاف بچه های رشته های مهندسی خیلی پایه تر و باحال تره بقیه رشته ها اند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ چنتا خاطره میگم از دوران دانشجویی خودتون متوجه میشید قانونی هست که دانشگاه های فنی باید بیرون شهر ساخته بشن و و اسکان داده بشه به دانشجو ها *narahat* *narahat* دانشگاه ما دیگه شورشو در اورده بود :khak: :khak: کامل بیرون شهر بود بعد حالا شما فکر کن خوابگاه ما رو گفتن یکمی دور تر بسازن رفتن انداختنش تو بیابونا *ey_khoda* *ey_khoda* بعد ما چون از جمعیت انسان ها دور افتاده بودیم کم کم خوی حیوانی گرفته بودیم *vakh_vakh* *vakh_vakh* اولین علائمش در من ظهور کرد برا ما اتوبوس میومد میوردمون تا دمه دانشگاه بعد که درو باز میکرد مثه یه گله گوسفند میرفتیم دانشگاه بعد یبار که پیادمون کردند نا خود آگاه گفتم بععععععع بععععععع *amo_barghi* *amo_barghi* همه خندیدن و گذشت ترم سه از اتوبوس که پیاده میشدی دره اتوبوس که باز میشد انگار دره باغوحش باز شده بود :khak: :khak: یکی صدا سگ میداد یکی صدا گرگ میداد یکی صدا خر میداد منم بععععع بعععععع میکردم بقیه گوسفندا جواب میدادن ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یا گاهی وقتا برای جشن ها باید یه مسیری رو میرفتیم تو شهر با اتوبوس بچه های عمران شروع میکردن تنبک زدن و خوندن *yohoo* *yohoo* منم براشون رقص میله میرفتم :khak: :khak: زیاد سخت نبود فقط هی باید زور میزدی میله رو به خودت فرو کنی *bi_chare* *bi_chare* یبار این راننده اتوبوس بد جور زد رو ترمز بچه ها کمک کردند میله رو کشیدیم بیرون ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بعد ترم دو و اینا بسکه اعتراض کردیم امکانات نداریم ناظر از سمت استان فرستادن برامون بعد هی گشتن گشتن گفتن آفرین ، خاک بر سرت تو بیا وایسا نماینده ما مشکلاتمونو بگو *modir* *modir* منم براشون یه طومار نوشتم که ما چراغ نداره محوطه غروب که تعطیل میشیم قابل فهم نیست بچه ها دارن صدا سگ در میارن یا سگا دارن صدای بچه ها رو در میارن بعد دوباره نوشتن این چه وضعشه همیشه شورتامونو باد میبره باید بریم تو بیابون بگردیم پیداش کنیم *help* *help* وضع بهداشت تو خوابگاه خیلی ضعیفه بچه ها بخاطر کمبود شورت *dingele dingo* شورت هم دیگه رو میپوشن ، بعضی از بچه ها پاشون بو سگ مورده میده و اینا از سوییت های دیگه شبا میان تو سوییت ما دزدی ، خو یعنی چه این باید وضع دانشجو باشه بعد دیگه خیلی جدی حرف میزدم داشتن گوش میدادن بچه ها و مسئولین همه ساکت بودن بعد میخواسم بگم که ما همیجوری سره گنج ننشستیم ، ما پدرامون عرق ریختن زحمت کشیدن پول دراوردن *bi asab* *bi asab* بعد حول شدم گفتم ما همیجوری اینجا نشستیم ، پدرامون عرق خوردن پول در اوردن *narahat* *narahat* هیچی دیگه بیشخصیتا نذاشتن دیگه صحبت کنم این چه طرز برخورد با یه نمایندس ، مرسی اه ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بعد مثلن ما چون از شهر دور بودیم مثل دخترا هم اشپزی بلد نبودیم دست به هنجار های ضد انسانی میزدیم شبونه میریختیم تو سوییت های دیگه هرچی رب و کره و تخم مرغ و اینا داشتن میدزدیم گاها دیده شده بود که حمله میکردند و زد و خورد بخاطر اب خنک واقعن شرایط بهداشت و فرهنگ افتضاح هی آب میخوردند پر نمیکردند بعد مجبور بودیم رو قوطی آبا فحش بزاریم و این موقعیت تغذیه و کمبود باعث شده بود که قدرت تشخیص بو از کیلو متر ها داشته باشیم *neveshtan* *neveshtan* تنها جایی که هیچ وقت نمیرفتیم نگاه کنیم فریزر بود چون نه اهل پخت پز بودیم مثه دخترا که گوشت و اینا داشته باشیم بعد این فریزر برفک زده بود درشم سخت باز میشد مکان خوبی بود برای قایم کردن خوراکیا یبار اتاق بقلی هندونه خریدن برا اینکه کسی نفهمه گذاشتنش تو فریز بعد یادشون رفت :khak: :khak: اینا همین هندونه رو که مث یخ در بهشت شده بود بردن قایمکی تو اتاق خوردن بقیه سوییت هم داشتن بخاطر همین هندونه یخ زده که مثه یخ در بهشت شده بود دره اتاقو خورد میکردن که بیان بخورن *ey_khoda* *ey_khoda* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ و سرگرمی و شوخی های مخصوصی هم داشتیم مثلن داری دوش میگیری میبینی آب و قطع میکردن حوله و لباساتم بر میداشتن درم از پشت قفل میکردند بعد باید وایمیسادی تا یه مسلمون پیدا بشه بیاد درو باز کنه *gerye* *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* ما کاردانی و کارشناسی ورودی داشت دانشگامون من با همه شوخی میکردم و ترم بالایی هم شده بودم شاخ بازی زیاد در میوردم عاقا رفتیم تو سویت کاردانیا که طبقه پایین بود با کابل تلویزیون دو سه تا شون که داشتن خر خونی میکردنو سرخ و سیاه کردم که زیاد درس نخونن *bi asab* *bi asab* زیاد اینکارو میکردم میرفتم تو کتابخونه با کابل تلویزیون اینا از پنجره میپریدن پایین ، چون میدونستن میزنم خلاصه یبار قرار شد یه درس عبرت بهم بدن بم گفتن بیا سوییت ما سیم کشی برقش سوخته *fekr* *fekr* منم گفتم خاک ، چیکار کردید مگه رفتم اونجا بعد نقششون این بود که چراغا خاموش باشه بعد همگی بریزن سره من و کتک کاری بعد رفتم پایین شانس من یهو یه موش تو سوییت دیده بودن داشتن دنبال اون میگشتن بعد که رفتم داخل خودمو زدم به موش مردگی که منو ولم کنید من ایدز دارم چند روز دیگه میمیرم و اینا ولم کردن *gerye* *gerye* بعد داشتم از راه رو با حالت غمناک میرفتم بالا همه داشتن نگام میکردم منم با همون حالت غمناک برگشتم شصتمو بشون نشون دادم *gerye* *gerye* اینا یهو خر شدن اومدن سراغم منم بدو بدو رفتم تو سوییت خودمون *amo_barghi* *amo_barghi* اینا هم رفتن قوطی ابا رو پر کردن که بیان خیس کنن و کتک کاری منم بدو بدو رفتم کابل تلویزیون رو در اوردم منتظر وایسادم تا همگی اومدن بالا شروع کردم شرپ و شرپ اینا رو سرخ و کبود کردن بعد یهو مثه گله گاومیش رم کردند *vakh_vakh* *vakh_vakh* که فرار کنن بعد این آبا از دستشون ریخت رو پله ها پله ها خیس شده بود اینا مثه شتر هی میخوردند زمین منم هی با کابل سیاهشون میکردم اینا میخوردند زمین بعد همه میوفتادن رو هم منم شرپ و شرپ میزدمشون بعد فرار کردن رفتن بیرون ساختمون خوابگاه منم از دره سویتشونو قفل کردم که نتونن برن تو اتاقاشون بعد قول دادن که بچه های خوبی باشن منم از اتاقمون کلیتا رو پرت کردم بیرون *fereshte* *fereshte* اینام با چراغ قوه تو بیابون دنبال کلیدا میگشتن از بچگی اهل بخشش بودم *fereshte* *fereshte* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** روز مهندس به مهندسا مبارک ان شا الله وقت کنم میزارم بازم خاطراتمو خاطرات قرار دادشه شده تا کنون ◄ خاطرات خنده دار ◄
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم