♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
مگه قراره چندروز دیگه زنده باشیم؟
اصلا اگه همین فردا از ناکجاآباد یک سنگ خورد توی دلمون چی؟
اگه عمرمون نبود به دنیا چی؟
پس کی دیوونه باشیم؟
پس کی قراره از ته دلمون بخندیم؟
برقصیم
پس کی بریم روی پل هوایی بشینیم ماشینهارو نگاه کنیم از بالا، کیف کنیم؟
پس کی قراره به مسخرهترین چیزها بخندیم؟
پس کی قراره درد دلهامون نپوسه توی دلمون؟
نشینیم کنار هم دوتا استکان چایی بخوریم؟
پس کی غم دنیا تموم میشه از توی دلمون؟
یکوقت به خودمون نیایم ببینیم هرچی روز بوده، هر چی شب بوده، دیگه تموم شده؟
کاش حال بدمون تموم شه
کاش یکم زندگی کنیم
دیوونگی کنیم
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
کار هر روزم شده بود اومدن مقابل پنجره خونشون
حتی اسمش رو هم نمی دونستم باید هر جور شده می فهمیدم اسمش چیه
مثل آدمهای علاف دست به جیب مقابل خونشون ایستاده بودم که دیدم یه پسر بچه چاق دستشو رو زنگ فشار داد فکری از ذهنم گذشت
به سرعت خودمو بهش رسوندم
آقا پسر
روشو به سمت من کرد
بله
دستی به موهام کشیدم
شما واسه این خونه ای؟
آره از قیافه تپل و دور دهن شکلاتیش خندم گرفت
چشماش مثل اون دختر بود لپشو کشیدم
اسمت چیه کپلی؟
با اخم دستمو پس زد
بابام گفته با غریبه ها حرف نزن
من که غریبه نیستم مامور سرشماریم، اومدم آمار بگیرم حالا اسمتو نمیگی بهم
شهاب
به به چه اسم قشنگی
خوب آقا شهاب چند تا خواهر برادر داری؟
برادر ندارم که
ای جون بکنی بچه باید با پنج تومنی از حلقومت حرف بیرون کشید
اووم خواهر چی؟
یه دونه دارم
با حرص زیر لب گفتم بزار در کوزه آبشو بخور
لبخند کجی زدم