..*~~~~~~~*.. استرس یه حفره کوچیکه، اولش کم عمقه، شاید اصلا به چشم نیاد ولی رفته رفته بدون هیچ هشدار جدیای عمیقتر میشه تا جایی که وقتی چشم باز میکنیم، کیلومترها از سطح زمین دور شدیم هر بار که دیگران از ما سواستفاده میکنن، یک قسمت از روحمون مثل نوار چسب کنده میشه، فرقی نمیکنه چند بار تلاش کنیم اون تیکه نوار چسب رو به جای اولش بچسبونیم به هر حال دیگه چیزی مثل روز اول نمیشه بیخوابی یک شکنجهگره، مستقیم بر مغزمون شلاق میزنه و در حالی که از گوش، چشم و بینیهامون خون ریزی میکنیم پاهامون رو میشکنه تا مطمئن شه قرار نیست دیگه از جای خودمون بلند شیم تنهایی، هیولای زیر تخته، ولی دیگه فقط به اونجا محدود نمیشه، هر قدمی که بر میداریم درست پشت سرمونه، با موهای آشفته و دستهای لرزون سعی داره خودش رو مخفی کنه اما عیانتر از هر واقعیته افسردگی محکم در آغوشمون میگیره، انقدر محکم که برای نفس کشیدن شروع میکنیم به دست و پا زدن اما این کمبود اکسیژن بیحسمون میکنه تا جایی که به زنده بودن شک میکنیم کیمیا هویدا
o*o*o*o*o*o*o*o فرض کنید بتوانیم سن زمین را فشرده کنیم و هر صدمیلیون سال آن را یک سال در نظر بگیریم در اینصورت کره زمین مانند فردی چهل و شش ساله خواهد بود هیچ اطلاعی در مورد هفت سال اول این فرد وجود ندارد و درباره ی سال های میانی زندگی او نیز اطلاعات کم و بیش پراکنده ای داریم اما این را میدانیم که در سن چهل و دو سالگی، گیاهان و جنگل ها پدیدار شده و شروع به رشد و نمو کرده اند ، اثری از دایناسورها و خزندگان عظیم الجثه تا همین یکسال پیش نبود یعنی زمین آن ها را در سن چهل و پنج سالگی به چشم خود دید و تقریبا هشت ماه پیش پستانداران را به دنیا آورد. در اوایل هفته ی پیش میمون های آدم نما به آدم های میمون نما تبدیل شدند و آخر هفته گذشته دوران یخ سراسر زمین را فرا گرفت انسان جدید فقط حدود چهار ساعت روی زمین بوده و طی همین یک ساعت گذشته کشاورزی را کشف کرده است بیش از یک دقیقه از عمر انقلاب صنعتی نمی گذرد و حالا ببینید انسان در این یک دقیقه چه بلایی بر سر این بیچاره چهل و شش ساله آورده
..*~~~~~~~*.. میخندمـ ساده میگیرمـ ساده میگذرمـ بلند میخندم و با هر سازی میرقصمـ نه این که شادم و از هفت دلت ازادمـ مدت طولانیه ک دلم شکستهـ زمین خوردم و سختی کشیدمـ و گریه کردمـ برای زنده ماندنـ خودم رو به کوچه عکی چپ میزنمـ میخندم تا جای زخمم را نبینیـ *odafez*
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ لبخند بزن :) ابر های سیاه و کنه سایه ای به بزرگی یک شهر درست کرده بودند که همه جا رو زشت و دلگیر کرده بود نفس عمیقی کشیدم و عنق به اطراف نگاه کردم ، پارکی که تا دیروز برام جذاب بود و پاتوق همیشگی قدم زدنای وقت و بی وقتم بود ؛ الان دلگیر و نفس گیر بود برام و هیچ جذابیتی هم نداشت توی سکوت به اطرافم نگاه می کردم ؛ چرا امروز انقدر بهونه گیر شده بودم!؟ مثل یه بچه ی ۵ ساله که با وجود اصرار های زیادش هم مامانش اونو باخودش بیرون نبرده و احساس تنهایی و بی کسی میکنه... اره دقیقا! امروز عجیب احساس تنهایی میکنم. حس یه سرباز دلتنگ و خسته رو دارم که توی سرمای شب های زمستونی پست برجک بهش خورده ، همون قدر درمانده و بی اعتراض .. پوفی کردم چه فلسفه باز شدن یهو . تک خندی کردم و روی نیمکت همیشگیم نشستم و به اطراف چشم دوختم و آدمارو آنالیز میکردم . رفتارشون ، رفت و آمدشون؛ یعنی چند نفر توی این پارک مثل من احساس دلتنگی میکنن!؟ نفس عمیقی کشیدم و به زمین بازی بچه ها خیره شدم خوش به حالشون ؛ چقدر سرخوش و بدون دغدغه میخندن و بازی میکنن توی همین فکرا بودم که کسی کنارم نشست ، نگاهی بهش انداختم ، لبخندی زد و گفت: سلام خوبی؟ متعجب نگاهش کردم چه زود صمیمی شد ممنونی زیر لب گفتم و دوباره به بچه ها نگاه کردم ، دستشو گذاشت روی شونه ام و شاخه گلی رو با لبخند به طرفم گرفت و گفت: ناراحت نباش درست میشه همون طور که با تعجب نگاش میکردم گفتم چی درست میشه؟ با همون لبخندی که عجیب گرم بود گفت : همه چی ! غصه هیچی رو نخور هیچی موندگار نیست. خیلی به هم ریخته به نظر میرسی!؟ چرا شو نمیدونم ولی جذب شدم به حرف زدن باهاش ، نگاهی به شاخه گلی که هنوز تو دستش بود انداختم و گفتم : درسته! حال دلم ابریه سری تکون داد و شاخه گل و به دستم داد و اشاره ای به آسمون که ابراش کنار رفته بودن و خورشید به زیبایی میدرخشید کرد و گفت : ابر موندگار نیست. لبخند بزن:) و بلند شد و به سمت خروجی پارک رفت؛ نگاهمو از مسیر رفتنش گرفتم و به آسمون دادم . انگار که داشت بهم لبخند میزد و حرفای اون غریبه رو تکرار میکرد شاخه گل رو به صورتم نزدیک کردم و با تموم وجود بوش کردم . بوی طراوت میداد ، لبخندی روی لبم نشست و به اون غریبه فکر کردم چه خوبن آدمایی که خیلی غریبه ان ولی حواسشون به همه چیز هست زندگیتون پر از این غریبه ها:) ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ زینب یعقوبی
به نام خالق هستی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ 🔰وقتی انسان زیاد به یادخدا باشد، این یادخدا در جان انسان نفوذ میکند و درذهن نقش می بندد، عواملی که باعث غفلت انسان میشود را ازدل ریشه کن میکند وتقوای دینی راتقویت میکند. این زمینه رستگاری انسان است ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ✅برپایی نمازبخاطر یادخداست ((اقم الصلاه لذکری)) و یاد او موجب آرامش دلهاست ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ منبع: دارالقرآن بقیه الله شهرستان بهار
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم