#پارتسوم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آرام باش! درست می شود نه هیچ شبی و نه هیچ زمستانی دائمی نیست آفتاب می تابد شاخه ها جوانه می زنند و تمامِ شکوفه های در انتظار متولد خواهند شد نور ، سپاه سیاهی را می درد و بهار ؛ هزار هزار زمستان را سبز میکند روزهای سخت رو به پایان است آرام باش
♥♥.♥♥♥.♥♥♥ میگویند خنده بر هر دردی دواست وقتی لبانت با لبخند میگشاید چهرات مانند گلی بهاری شکوفه میزد بخند تا دلت بهاری باشد بخند تا برف های غم زمستان مانند بهمن از چهره ات سرازیر شود بخند تا دلت مانند برگ های پاییز آزاد باشد بخند تا مانند خورشید تابستان مهربان باشی دلنوشته از کیارش
-----------------**-- خداوندگارِ من زمستان را محض بازار گرمیِ دستهایِ طُ آفرید -----------------**--
-----------------@*-- انقدر توقعِ زياديست ❣كه اين آخرينِ❣ جمعه ى پائيزِ امسال را ❣بيايى و بمانى و...❣ كه دو نفره گرمترين زمستانِ سال را رقم بزنيم؟ -----------------@*--
oOoOoOoOoOoO یلدا دختر گیسو طلای زمستان دردانه ی مه رویِ سرما پیراهن ابریشمی بر تن با گونه های اَناری نجوا کنان پای کوبان در راه است؛ دلتنگی هایم را به باد داده ام خرامان خرامان با یلدا عشوه گری خواهم کرد oOoOoOoOoOoO باران قیصری
*~*****◄►******~* شب سرد ....... از حرم امام رضا علیه السلام آمدیم بیرون نیمه شب بود؛ زمستان. هوا عجیب سرد بود پیرمرد میرفت سمت حرم سلام حاجی جوابمان را داد از زور سرما خودش را مچاله کرده بود آب توی چشمهایش جمع شده بود مصطفی شال گردنش را باز کزد، انداخت دور گردن پیرمرد حاج آقا! التماس دعا ^^^^^*^^^^^ بر گرفته از برنامه اندرویدی شهید مصطفی احمدی روشن
o*o*o*o*o*o*o*o شال دور گردنم را تا روی چونه ام بالا کشیدم و دستکش های چرمم رو به دست کردم پله های دفتر خونه رو تند تند پایین اومدم و در عین حال سعی کردم برای بند کیف سنگینی که همراهم بود، یه جای ثابت روی شونه ی راستم پیدا کنم صدای سلانه سلانه ی قدم هایی که بر می داشت، از پشت سرم می اومد هوای راه پله خفه و فضا نیمه تاریک بود یه نگاه به ساعتم انداختم، هشت و چهل و پنج دقیقه ی صبح رو نشون میداد و این نیمه تاریک بودن به چراغ سوخته ی راه پله و هوای ابری و خاکستری بیرون بی ربط نبود به لحظه وایسا باهات کار دارم....آیلین....آیلین باتوام صداش عجیب اعصابمو خط خطی میکرد داشتم تقریبا به طرف در خروجی پرواز میکردم که حس رها شدن و آزادی رو با همه ی وجودم احساس کنم و اونوقت اون داشت با آیلین گفتن هاش گند میزد به هر چی حس رها شدنه o*o*o*o*o*o*o*o آخرین برف زمستان فاطمه ایمانی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ در حوالی روز مرگی هایمان جای خالی زندگی عجیب توی ذوق میزند شاید یادمان رفته است زندگی ساده ترین اتفاق قشنگیست که در بوییدن عطر گل های شب بو در هوس بستنی در سرمای زمستان در رقص باران روی گونه ی پنجره در حنجره ی کوک پرندگان در دمدمه های صبح در چشمان مادر بزرگ و لبخند پدر بزرگ در صدای باد های عصرانه ی پاییز در چای تازه دم مادر و در اخم های خندان پدر در حال فریاد است زندگی هنوز زیر کرسی مادر بزرگ با قصه هایش گرم میشود و صبح ها سر کوچه اولین کسی ست که صبح بخیر را سر زبانم میریزد زندگی را یادمان نرود. ما فقط یکبار اجازه ی به آغوش کشیدنش را به ارث برده ایم
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم