قسمت دهم قانون سوم نیوتون ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خوابیدن در آغوش یار خیلی کیف میدهد اما بیدار ماندن پا به پای دلبری که خوابش نمیبرد حالی ست که جان در جان آدم نمیگذارد اینکه از خوابت بزنی و او با دیدن تو فکر کند تمام دنیا بی خواب شده اند حالی ست لاتوصیف خب طبق قانون سوم نیوتون هر عملی عکس العملی دارد وقتی یار لب نزدیک می آورد راهی جز بوسیدن نیست و هنگامی که دستش را دراز میکند راهی جز گرفتن دستانش نیست و وقتی بیخواب میشود راهی جز بیدار ماندن نیست ناهید تا صبح خوابش نبرد و خسرو پا به پایش بیدار مانده بود و چای دم کرده بود و سیگار میکشید و کتاب دست گرفته بود و شاملو میخواند دم دمای صبح بود و آسمان گرگ و میش خسرو دلش نمیخواست آفتاب طلوع کند، آخر چشمان قهوه ای روشن ناهید در تاریکی دیدن داشت ، چشمانی که خمار میشدند برای شعرهای شاملو که با صدای دورگه ی خسرو ، سکوت را به بازی گرفته بودند
قسمت نهم نیمه شب ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ شب از نیمه گذشته بود که خسرو خودش را به ویلا رساند و سراسیمه داخل شد و دید که عمه فرحناز روی کاناپه خوابش برده و ناهید کنار پنجره نشسته و آهنگ " چرا رفتی " همایون شجریان که فرخ خیلی دوست داشت را ،گوش میدهد موسیقی از آن مواردی ست که بعد از رفتن آدم ها جا میماند و نه در جسم که در روح خالکوبی میشود به گونه ای که گاهی آدم جرات گوش دادن بعضی آهنگ ها را ندارد..حذفشان هم نمیکند و مدام با خودش میگوید بالاخره یک روز قلبم را میگذارم داخل لیوانی پر از یخ و این آهنگ را گوش میدهم گوش هم میدهد...اما وقتی که نبودن آن آدم را باور کرده باشد باور کردن نبودن آدم ها برای همیشه ، اتفاق دردناکی ست که باعث میشود خاطرات را کالبد شکافی کرد ناهید نگاه از دریا برداشت و به حال و روز پریشان خسرو که با موهایی برهم ریخته و لباسی نامرتب کنار درب ایستاده بود چشم دوخت
قسمت هشتم شوریده حال ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مقصد را نمیدانم اما مسیر و جاده برای آدمی که دلش تنگ است حکم یک موسیقی خاطره انگیز را دارد که در نصفه شبی پاییزی پا بر روی گلوی خاطرات میگذارد فرقی هم نمیکند سوار قطار یا اتوبوس یا ماشین خودت باشی همینکه از پشت شیشه جاده را نگاه کنی و سایه ی درختان روی صورتت بیفتد انگار که پیاز رنده کنی ، اشکهایت بدون تغییر چهره سرازیر میشود و امان از باران که کاتالیزور عجیبی ست برای مرور هر چه دقیق تر گذشته حالا فکر کن در این جاده خاطراتی هم خوابیده باشند و تو خوابشان را برهم بزنی و آنها روانت را نشانه بروند ناهید سرشار از خاطره بود اما اشکی حاصل نمیشد سرشار از خاطراتی که نفس جاده را بند می آورد و مدام تصویر فریاد کشیدن فرخ در تونل ، مقابل چشمانش مجسم میشد تصویر سر تکان دادن خسرو وقتی فرخ گیتار میزد و ناهید با آن صدای صاف و دخترانه ابی میخواند خاطرات از مقابل چشمانش رد میشد و دلش را چنگ میزد اما انگار چشمانش روزه بودنند و قصد افطار هم نداشتند خسرو اما کنج تاریک اتاق نشسته بود و دلش میخواست دنیا را بر هم بریزد و پای پیاده خودش را برساند به ناهید و بغلش کند بغل کردن حال عجیبی ست شادی و گریه نمی داند سلام و خداحافظی هم سرش نمیشود اما عشق را از هوس جدا میکند خسرو دلش میخواست ناهید را بغل کند چون آدم ها گاهی برای گریه کردن آغوشی مطمئن میخواهند آغوشی از جنس آرامش آغوش کسی که هیچ حرفی نزند و بگذارد تو راحت اشک بریزی و پیراهنش را خیس کنی آغوشی که دلت هوایش را کرده گریه هایت که تمام شد گونه ات را پاک کند و دست روی ابروهایت بکشد که خسرو بلد بود این دلداری را...بلد بود اما آغوش ناهید را حتی در خواب هم لمس نکرده بود خسرو بلد بود اما نبودن اش کنار ناهید عذابی بود که تمامی نداشت . . . . . جلوی درب ویلا که رسیدند ناهید از ماشین پیاده شد و یک راست خودش را به دریا رساند آسمان ابری و صدای امواج و دیگر سکوت کافی بود برای دیوانه شدن ناهیدی که لب به سیگار نمیزد..سیگار پشت سیگار روشن میکرد و موهایش را دست باد سپرده بود عمه فرحناز چشم از او برنمی داشت و میترسید خودش را به دریا بزند خورشید داشت غروب میکرد اما ناهید چشم از دریا بر نمیداشت و به صدای موج و صخره گوش میداد عمه فرحناز برای چند دقیقه داخل خانه رفت و وقتی برگشت خبری از ناهید نبود...دست و پایش یخ کرد و تا خودش را به لب دریا برساند ده بار زمین خورد..اما اثری از ناهید نبود و نفسش داشت بند می آمد پا برهنه به هر سوی میدوید اما ناهید را پیدا نمیکرد که در همین حال پریشان خسرو با او تماس گرفت
قسمت چهارم تصادف ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تکیه داده بود به دیوارو چشم از پنجره اتاق بر نمیداشت در دلش غوغا بود که نکند این پسره ی لوس هنگام حرف زدن با ناهید دستش را گرفته باشد نکند به چشمان قهوه ای روشنش چشم بدوزد نکند ناهید برایش دلبری کند خیره به پنجره ی اتاق بود و پوست لبش را میجویید که سیگار به فیلتر رسید و دستش را سوزاند و به خودش آمد و دید تلفن همراهش زنگ میخورد دیدن نام فرخ روی صفحه رنگ چهره اش را عوض کرد و لبهایش به لرزه افتاد لحظه ای به حال و روز خودش فکر کرد یعنی ابراز یک دوست داشتن انقدر سخت است؟ ابراز یک عشق پاک این همه مجازات دارد؟ دلش برای خودش سوخت که نمیتواند مثل خیلی ها برود جلو و بگوید ناهید دلم لک زده برای عبور از خیابان دستانت را بگیرم دلم لک زده بگویم جیران منی و اگر معنی اش را خواستی به چشمانت اشاره کنم که روی هزار آهو را کم میکند دلم برایت لک زده اما گفتنش یعنی زیر آوار نگاهت له شوم صدای زنگ موبایل دست بردار نبود...نفس عمیقی کشید و تلفن را بدون هیچ حرفی پاسخ داد اما گویا خبری از صدای فرخ نیست نفس هایش سنگین شد
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم