تولد داریم چه تولدی بیایین بچه ها امروز تولد کاکا اصخره 😄😄😄😄😄😄 شادی هایت هزاران برابر باشد هر سالت مثل امسال که کامت شیرین بود، خوش باشد ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ سال تولد جدیدت را همگی با هم آرزو می کنیم: کنار همسر مهربانت خوشبخت باشی. فراموش نکنی ما، فراموش نخواهیم کرد خوبی هایت را به هر آنچه که از فکرت می گذرد و لایقش هستی برسی که به یقین لایق بهترین هایی @~@~@~@~@~@ همگی دست به سوی خدا می نهیم و از او می خواهیم: همیشه دلت راشاد و لبت را خندان کند چون بر غم شخصی راضی نبودی!!! *!^^!^^^^!^^!* قدیما مامان بزرگم دعای قشنگی برام می کرد که سر شار از غرور می شدم. الان دوست دارم در این لحظه ی خوش زندگیت همان دعا را برایت بکنم: الهی الهی الهی دست که به سنگ میزنی طلا باشد برایت شمع تولد امسالت را فوت کن تا شمع تولد جدیدت پر نورتر از هر سال روشن تر باشد صد سال به این سالها *!^^!^^^^!^^!*
*~*~*~*~*~*~*~* تنهایی دوست خوبی است چون میتوانی با صدای بلند گریه کنی با تنهایی درد و دل کنی دلت را آرام کنی میتوانی راحت زندگی کنی و با کسی کاری نداشته باشی
^^^^^*^^^^^ حرف هایت را به هرکسی نگو همان هایی را که دنیا دنیا برایت ارزش دارند نگهشان دار در گوشه ای از قلبت در صندوقچه ی حرف های نگفته ات و یک قفل بزرگ و محکم هم وصلشان کن نگذار هر بی سرروپایی همنشین درد هایت شود اجازه نده ببیند حال بدت را تا سرکوفت بزند بر تصمیم هایت هرکسی لایق هم صحبتی نیست میشنود،می بیند،وخوشحال می شود پس دیدن یک لحضه حال خرابت را به دلشان بگذار ان قدر هستند کسانی که از روز های بدت برای تلخی روز های خوبت استفاده می کنند ان قدر هستند کسانی که قطره قطره اشک هایت ذره ذره لبخندشان را بیشتر می کند برای هیچ سود جویی سفره دلت را پهن نکن می نشیند پای سفره ات و روزی هرچه را که خورده پس می دهد نمیگویم با هیچ کس هم صحبت نشو نه ولی با کسی حرف بزن که می دانی لایق همدردی است میدانی چه میگویم؟؟ هر کسی لیاقت هر چیزی را ندارد متن ها برای خودم هستش امیدوارم خوشتون اومده باشه🌺
*-*-*-*-*-*-*-*-*-* چهارده ساله که بودم عاشق پستچی محله مان شدم خیلی تصادفی رفتم در را باز کردم پشتش به من بود وقتی برگشت قلبم تند تر میزد سلام کردم نگاهش به چشمانم دوخته شده بود سرم را پایین انداختم و گفتم نامه ای برای من دارید ؟ گفت: بله مادرم از توی اتاق داد زد دخترم کی هست ؟ گفتم پستچی مادر جان مادر گفت: بگو بیاد خونه یه چایی بخوره خستس چیزی نگفتم و نگاهی به پست چی کردم پست چی یه قدم تو اومد و داد زد خاله مریم ممنون مزاحم نمیشم نامه و بدم برم منتظر بودم تا نامه را بدهد نمیدونم در نامه چه بود ؟ ولی از طرف پدرم بود نه از طرف پدرم نبود از طرف همرزمش ناصر بود انگار نامه برای من بود بازش کردم و خوندم خیلی مقدمه چینی کرده بود ... از اونا گذشتم و سراغ اصل مطلب رفتم پدرم فوت شده بود اشک در چشمانم جمع شده بود برگه خونی بود انگار موقع فوت پدرم این نامه را نوشته بود گفت برایش آرزوی شهید شدن بکنم و زحمت این خبر را من به مادر مریضم بگویم اما چگونه ؟ ناگهان در خیالم بودم که پست چی گفت خیره حالتون خوبه ؟ گفتم بله خیره کجا رو باید امضا کنم من به مادرم این موضوع را نگفتم تا موقعی که جنازه ی پدر رو آوردن مادر در کنار پدر از هوش رفت من ماندم یتیم در اون روز من بودم که گریه نکردم و خودم رو زمین نزدم عین مجسمه خشکم زده بود و هیچی رو باور نمیکردم من به تنهایی در آبادان بزرگ شدم و زندگی کردم کسی رو نداشتم ! که بهش پناه ببرم تنها کسم مادرم بود که 😢 آن هم از دست دادم 😢 در سن ۱۷ سالگی با همرزم پدرم ناصر ازدواج کردم به همراه ناصر به تهران آمدیم و زندگی مان را شروع کردیم بعد دوماه ناصر با صورت جمع شده و ناراحت به خونه اومد بهش گفتم چیزی ازت نمیپرسم هرموقع دوست داشتی میتونی بگی به پام نشست و گفت مینو جان نمیخواهم زخم دلت را تازه کنم گفتم ناصر مقدمه چینی نکن و اصل مطلب رو بگو گفت میخوام برم جبهه سکوت کردم گفت ترو خدا نمیخوام ازم ناراضی باشی سرم و پایین انداختم و سکوت کردم گفت التماست میکنم مینو دلم آروم و قرار نداره با اشک سرم را بالا اوردم و گفتم خدا همراهت باشه ناصر جان نمیدانستم از قبل نقشه داشته است صبح بعد اینکه از خواب بیدار شدم نبود نامه ای نوشته بود و گفته بود حلالم کن بعد یکسال چشم انتظاری جسد تیکه تیکه شده ناصر رو اوردن خدا لعنتشون کنه به تن مرده ی همسرم هم رحم نکردن من تنها فقط به خودم پناه اوردم و شب ها با یادش میخوابم ناصر جان خدا ازت راضی باشد *-*-*-*-*-*-*-*-*-* نویسنده : ناشناس
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ چهارشنبه اخر ساله چی می شد به جای ترقه و رسم قدیم رو بریم مثلا اونی که عاشقته بیاد از پشت بام خونه تو ن یه روسری اویزون کنه لب پنجره ای که تو نشستی بلند بشی چند تا شکلات و اجیل و میوه همراه با عشقی بسیار بر گنج روسری گره بزنی و یواشکی با بوسه ای همراهش کنی او برایت چشمکی با حجب و حیا بزند و از ان لبخند های جذابش بر لبش بنشاند از همان هایی که دلت را هوایی می کند و تو پاسخش را با گونه های سرخ شده از حیا و سری پایین افتاده بدهی از همان هایی که دلش را هوایی می کنی باور کن زندگی در همان گذشته های بود که ما ارزوی سپری شدنش را داشتیم پس بی شک امروز هم همان اینده ایست که سالها انتظارش را می کشیدیم دلهاتون شاد و لب هاتون خندان ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پنجِ وارونه چه معنا دارد؟ خواهرِ کوچکم این را پرسید من به او خندیدم کمی آزرده و حیرت زده گفت روی دیوار و درختان دیدم باز هم خندیدم گفت دیروز خودم دیدم پسرِ همسایه پنچ وارونه به مینو میداد آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسید بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم بعدها وقتی غم سقفِ کوتاهِ دلت را خم کرد بیگمان میفهمی پنجِ وارونه چه معنا دارد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سهراب سپهری
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ♡ گاهی باید دست های خودت را بگیری اشک های روحت را پاک کنی و دست نوازش بکشی روی دلتنگی هایت مرهم زخم های خودت باشی گوش بشوی تا حرفهای دلت را خودت بشنوی زبان بشوی برای گفتنِ سکوتِ تلخ جان و تنت گاهی باید خودت برای خودت جان بشوی روح بشوی همه چیز و همه کَس بشوی گاهی باید فقط خودت باشی و خودت چون دنیا آنطور که می خواهی باشد، نیست..گاهی باید قبول کنی که عقلت با همه ی قدرتش به قلبت باخته گاهی باید برای این زمین خوردن کنارِ دلت چمباتمه بزنی و خیره خیره نگاهش کنی و بگویی دیدی؟همانی شد که می خواستی..بُریدم ، خیالت راحت
o*o*o*o*o*o*o*o *پیر شدن ربطی به شناسنامه ندارد* همین که دیگر میل خرید یک جوراب سپید را نداشته باشی همین که صدای زنگ تلفن و یا شنیدن یک ترانه دلت را نلرزاند همین که فکر سفر برایت کابوس باشد همین که مهمانی دادن و مهمانی رفتن برایت عذاب اور باشد همین که در دیروز زندگی کنی و از آینده بترسی و زمان حال را نبینی بی آرزو باشی ؛؛ بی رویا باشی بی هدف باشی ؛؛ عاشق نباشی *برای رسیدن به عشقت خطر نکنی* برای آرزوهایت نجنگی شک نکن حتی اگر جوان باشی؛ تو پیری
o*o*o*o*o*o*o*o میخواهم دست خودم را بگیرم و بروم سر قرارشان، رو به روی آدم جدید زندگیش بایستم و بگویم خوب به من نگاه کن، چندتار موی سفید لابه لای موهایم می بینی ؟ انگشتش را روی خط اخم پیشانیم بکشم و بگویم می خورد چند سالم باشد ؟ میخواهم بروم و بگویم حواسش را جمع کند دلش را به یک آسمان ابری و زمین بارانی نبازد قرار های زیر پنجرهی اتاقش را باور نکند و دلش برای مکالمه های آخرشب غنج نرود میخواهم بگویم بعضی آدم ها عادت کرده اند، که رسالتشان چند تار موی سفید از زندگی هر آدمی باشد میخواهم آرام در گوشش زمزمه کنم دلت را گرم نکن، او اگر عاشق موی مشکی بود، دلش به همان نفر اول گرم می شد o*o*o*o*o*o*o*o وقتی آدم کسی را دوست دارد، همیشه چیزی برای گفتن یا نوشتن به او پیدا میکند، تا آخر عمر
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم