@~@~@~@~@~@ روزی دختری به کوروش کبیر گفت: من عاشقت هستم *mach* کوروش گفت: لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر است و پشت سر شما ایستاده *gorz* دختر گفت: زیبایی اصلا برای من مهم نیست *malos* کوروش گفت: پس لیاقت شما برادرم است که از من پولدارتر است و پشت سر شما ایستاده *montazer* دختر گفت: پول که چرک کف دسته! خودتو عشقه *golomi_jone_delomy* کوروش که مستاصل شده بود گفت: ناموسا اینو میگم نه نیار، لیاقت شما برادرم است که از من جذابتر، پولدارتر، قدرتمندتر است :khak: دختر خواست حرفی بزند، اما کوروش کبیر پرید وسط حرفش و گفت: سیکس پک هم دارد *goz_khand* چشمان دخترک از شور و شعف برق زد و گفت: راست میگی؟ *hazyon* کوروش گفت: والا، دروغم چیه؟ دخترک گفت: ولی من عاشق شما هستم *jigh* کوروش دستانش را به پاها کوبید و گفت: عجب گرفتاری شدیما! برای چی عاشق منی؟ *ey_khoda* دخترک گفت: در فضای مجازی جملهای از شما خواندم که مرا مسحور کرد *baaaale* کوروش گفت: جمله چه بود؟ *moteafesam* دخترک گفت: من از قبل باخته بودم، مچ انداختن بهانهای بود برای گرفتن دست تو *gerye* کوروش تاملی کرد و گفت: این جمله از من نیست. از حسین پناهیه *ajibeh* دخترک کمی مکث کرد و گفت: خب پس من میرم عاشق حسین پناهی بشم *tafakor* دخترک در میان تعجب کوروش کبیر او را ترک کرد و از محوطه خارج شد کوروش کبیر در فضای خالی کاخ بلند گفت: در نداره این کاخ که همه همینجوری میان تو؟ *fuhsh* @~@~@~@~@~@ آيدين سيارسريع بیقانون ضمیمهی طنز روزنامهی قانون
میخوام یه کتاب بنویسم با عنوان پشم هایش . . . . . توش هم خاطراتم که معشوقه ام منو پشمش هم حساب نکرد رو میارم روی کاغذ 😂😁😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ رفته بودم سینما فیلم اکشن بود دو نفر خفن دارن همدیگه رو تو آشپزخونه میزنن یکی با قمه یکی هم با اره برقی 😂 . . . . اینم عکس العمل دختر ردیف جلویی: وااااای سارا چه كابينت هاي قشنگي ☺️☺️☺️😂 😂😁😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه بارم رفتم باشگاه بدنسازی ۶۰ تومن شهریه گرفتن ازم . . . . فرداش بابام یه لیست جمع کرده بود می گفت: تا وقتی اینا رو نِفله نکردی بر نمی گردی خونه 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ قطعا ٢ تا ورق جوكر تو پاسور واسه اين ساخته شده كه وسط حكم بدي دست بچه مهمون بازيو بهم نريزه 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ولی قبول کنید سوپرمن شیشه میکشید که شورتش از رو شلوار میپوشید 😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ چند وقت دیگه رباتا هم هوشمندتر میشن میتونن سوال گوگل رو جواب بدن و سرچ کنن . . . . اونوقت گوگل فقط میتونه بگه حضرت عباسی نامردی اگر رباتی و سرچ کنی 😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه ضرب المثل بین پدر مادرا هست که میگه . . . . بچه ای که حالش خوبه رو باید بر...ینی به حالش وگرنه روزت شب نمیشه 😂😁😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یکی پرسید میخوام گاوداری بزنم گفتم چقدر سرمایه داری؟ گفت ۸۰۰ملیون . . . . گفتم اگر گاو خواستی خودم هستم راه دور نرو 😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ رفتم جنگ افسرمون عکس ی بمب نشون داد گفت این خیلی ترسناکه ترسناکترین چیز دنیا چیه؟ . . . . گفتم زنی ک دیگه لاک نمیزنه 😂 ضامن نارنجک رو کشید و خوابید روش 😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ماشینم خراب میشه میرم جلومکانیکی خودش درست میشه، مریض میشم میرم درمانگاه نرسیده ب مطب خوب میشم . . . . . میترسم بمیرمم دم قبر زنده شم پشمای همه بریزه 😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ درستش این بود که بعد از سیزده میرفتیم سیزده و نیم بعد سیزده و هفتاد و پنج و بعدش وارد چهاردهم میشدیم 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ سیگار میکشیدم بابام از کنارم رد شد رفتم گفتم غلط کردم، گو خوردم . . . . گفت چته مرتیکه؟ فهمیدم سیگارو ندیده گفتم روایت داریم هر روز از پدرتون معذرت خواهی کنید 😂😜
ﭼﺎﺭﻟﯽ ﭼﺎﭘﻠﯿﻦ : ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﻭ ﻫﺮﺷﺐ ﯾﮏ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ... ﻣﺜﻼً ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺨﺮﺩ؛ ﻣﯽﮔﻔﺖ « ﻣﯽﺧﺮﻡ ﺑﻪ ﺷﺮﻁ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ. » ﯾﺎ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﻡ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺷﻬﺮﺑﺎﺯﯼِ ﺩﻧﯿﺎ؛ ﻣﯽﮔﻔﺖ « می ﺑﺮﻣﺖ ﺑﻪ ﺷﺮﻁ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ. » ﯾﮏ شب ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ « ﺍﮔﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺸﻮﻡ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ ﻣﯽﺭﺳﻢ؟ » ﮔﻔﺖ « ﻣﯽﺭﺳﯽ ﺑﻪ شرط ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ.» ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ... ﺍِﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ ﮐﻮﭼﮏ ﺷﺪﻧﺪ ... ﺩﯾﺸﺐ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ؛ ﭘﺮﺳﯿﺪ « ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺷﺐﻫﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺖ فکر ﻣﯽﮐﻨﯽ؟ » گفتم « ﺷﺐﻫﺎ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﺑﻢ. » ﮔﻔﺖ « ﻣﮕﺮ ﭼﻪ ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟ » ﮔﻔﺘﻢ « ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﻫﯿﭻ ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ. » ﮔﻔﺖ « ﺳﻌﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺷﺮﻁ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ :) » :) ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ :)
یک مهندس به دلیل نیافتن شغل یک کلینیک باز می کند با یک تابلو به این مضمون: درمان بیماری شما با 50 دلار ... در صورت عدم موفقیت 100 دلار پرداخت می شود." یک دکتر برای مسخره کردن او و کسب 100 دلار به آنجا می رود و می گوید: من حس ذائقهء خود را از دست داده ام. مهندس به دستیار خود می گوید: از داروی شماره 22 سه قطره. دکتر دارو را می چشد اما آن را تف می کند و می گوید این دارو نیست که گازوییل است! مهندس می گوید شما درمان شدید! و 50 دلار می گیرد ... چند روز بعد دکتر برای انتقام بر می گردد و می گوید که حافظه اش را از دست داده است. مهندس به دستیار خود می گوید: از داروی شماره 22 سه قطره. دکتراعتراض می کند که این داروی مربوط به ذائقه است و مهندس می گوید شما درمان شدید و 50 دلار می گیرد ... به عنوان آخرین تلاش دکترچند روز بعد مراجعه می کند و می گوید که بینایی خود را از دست داده است ... مهندس می گوید متاسفانه نمی توانم شما را درمان کنم، این 100 دلاری را بگیرید! اما دکتر اعتراض می کند که این ,یک۵۰دلاری است ... مهندس می گوید شما درمان شدید و 50 دلار دیگر می گیرد. ^_^ به افتخار همه مهندسااااااا :D ^_^
درختی بود به نام درخت آرزوها! درختی تنومند و کهنسال با شاخ و برگهای زیاد. مردم دهکده به آن درخت آرزوها میگفتند، آنها اعتقاد داشتند اگر میخی به آن درخت بکوبند به آرزوهایشان میرسند. از قدیم این کار مرسوم شده بود، غافل از این که با این کار آرزوهای خودشان را مانند میخی به درخت میکوبیدند و شاید دست نیافتنیشان میکردند. پس از سالیان دراز، درخت آرزوها پر شده بود از میخهای ریز و درشت اهالی روستا. دیگر تحمل نداشت، دیگر خسته شد از این که مردم دهکده برای هر خواستهای یک میخ بر آن بکوبند. پر شده بود از بیرحمی آرزوهای دیگران، و این چنین، روزی عمرش پایان یافت و قربانی آرزوهای دیگران شد. آن درخت هم روزی نهالی بود و جزیی از آرزوهای طبیعت و حالا طبیعت هم از سنگدلی انسانها در امان نماند. شاید درخت آرزوها میتوانست نامش را در کتاب رکوردها ثبت کند اما شرمنده از نیت اهالی آن دهکده! ای آدمهایی که در این دنیا زندگی میکنید! برای رسیدن به خواستههایمان نیازی نیست به دل کسی سنگ بزنیم، از حقوق هم بگذریم و یا بر درختی میخ بکوبیم! مطمئن باشیم چیزی که با صبر و تلاش پیش رود، روزی دست یافتنی خواهد شد. با کوبیدن میخ و افکار منفی و غلط آنها را دستیافتنی نکنیم. اجازه دهید آرزوهایتان، رویاهایتان حرکت کنند، و مانند هر قاصدکی به سرزمین آرزوها برود، تا روزی برآورده شود.
ﺍﺯ ﯾﮏ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩﺭ ﻧﻄﻨﺰﯼ ﺩﺭ ﭘﻤﭗ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺧﻮﺭﺕ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﯽ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﺳﺮ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ 100 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻭﻡ ... ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﯾﮏ اﺗﻮ ﻣﯽﺧﺮﻡ ﺗﺎ ﮐُﺖ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﭼﺮﻭﮐﻢ ﺭﺍ ﺍﺗﻮ ﺑﮑﺸﻢ تا موﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺍﯾﺮﻩ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﻓﻖ ﺟﺎ ﮐﻨﻢ، ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ... اگر ﻣﻮﻓﻖ ﺷﻮﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﻠﻘﻪ ﯼ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ موﻓﻖ ﮐﻨﯽ ﯾﺎ ﯾﮏ ﺷﻐﻞ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﯾﺎ ﯾﮏ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻋﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ ...
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺭﺍﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ،ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﮐﻪ ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﭘﺲ ﺍﻭﺭﺍ آﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩ ... پاﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﺟﺘﯽ ﺑﺨﻮﺍﻩ ... دﺭﻭﯾﺶ ﮔﻔﺖ : وﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﺯﺑﻨﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ . . . ﻧﺎﻣﺮﺩﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﯾﮕﺮﯼ ﺣﺎﺟﺖ ﺑﺨﻮﺍهم . . . :) ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺎﻩ ﻫﻤﻮﻥ :)
ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯿﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﻴﺮﻥ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﻪ شیرینی ﻓﺮﻭﺷﯽ ... اﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯿﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﻫﯿﭽﮑﯽ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﻧﻴﺴﺖ , ﺳﻪ ﺗﺎ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻣﻴﺬﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﺟﻴﺒﺶ ﻭ ﻣﻴﺎﺩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻪ ﻣﻴﮕﻪ : ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ! ﺍﻳﻨﻪ ﺣﻴﻠﻪ ﯼ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ^_^ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻪ ﻣﻴﮕﻪ : ﭘﺲ ﺑﺮﻳﻢ ﻣﻨﻢ ﻳﻪ ﭼﺸﻤﻪ ﺍز ﻫــﻨـﺮ ﺑـﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻭ ﻧﺸﻮﻧﺖ ﺑﺪﻡ (6) ﺑﺮﻣﻴﮕﺮﺩﻥ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ , ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻪ ﺑﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﻪ ﻣﻴﮕﻪ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﺑﺪه میخوام ﻭﺍﺳﺖ ﺟﺎﺩﻭ ﻛﻨﻢ :) ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﻭﻟﻴﺸﻮ ﻣﻴﺪﻩ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ ، ﺩﻭﻣﻴﺸﻮ ﻣﻴﺪﻩ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ, ﺳﻮﻣﻴﺷﻮ ﻫﻢ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ ... ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﻴﻪ ﻣﻴﮕﻪ : ﭘﺲ ﻛﻮ ﺟﺎﺩﻭﺵ؟ :| :shock: ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮ ﺟﻴﺐ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻛـﻦ، ﺻﺤﻴﺢ ﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﭘﻴﺪﺍﺷﻮﻥ ﻣﻴﻜﻧﯽ ^_^
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﮔﺪﺍﻳﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ. ﺩﻭ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻳﮑﯽ ﺍﺯ طلا ﺑﻮﺩ ﻭ ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﻘﺮﻩ. ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺩ ﮔﺪﺍ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﮑﻪ ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ. ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻣﯽﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﻭ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩ ﮔﺪﺍ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﮑﻪ ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﺗﺎ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻣﺮﺩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺍﺯ اﻳﻨﮑﻪ ﻣﺮﺩ ﮔﺪﺍ ﺭﺍ ﺁﻧﻄﻮﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ... ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻭ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩند ، سکه طلا را بردار ... ﺍﻳﻨﻄﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﭘﻮﻝ ﺑﻴﺸﺘﺮﯼ ﮔﻴﺮﺕ ﻣﯽﺁﻳﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺳﺘﺖ نمی ﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ ... ﻣﺮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺣﻖ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﺳﺖ ، ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ، ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﻮﻝ ﻧﻤﯽﺩﻫﻨﺪ ﺗﺎ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺣﻤﻖﺗﺮﻡ. ﺷﻤﺎ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻴﺪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﮐﻠﮏ ﭼﻘﺪﺭ ﭘﻮﻝ ﮔﻴﺮ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻡ ... ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﺧﻼﻗﯽ : ﺍﮔﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻫﻮﺷﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻴﭻ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺣﻤﻖ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ :) .
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم