:چوپانی تعریف میکرد
*gorz* گاهی برای سرگرمی با یک چوبدستی دم در آغل گوسفندان می ایستادم
*talab* و هنگام خارج شدن آنها،چوبدستی را جلوی پایشان میگرفتم
طوری که مجبور به پریدن از روی آن میشدند
پس از آنکه چندگوسفنداز روی آن می پریدند،چوبدستی را کنار میکشیدم
*bi_chare* اما بقیه گوسفندان هم با رسیدن به این نقطه از روی مانع خیالی می پریدند
*ieneh* تنها دلیل پرش آنها این بود که گوسفندان جلویی در آن نقطه پریده بودند
نه تنها گوسفندان
*hazyon* که تعداد زیادی از آدمها نیز مایل به انجام کارهایی هستند که دیگران انجامش میدهند
مایل به باور چبزهایی که دیگران به آن باور دارند
وقتی خودت را همصدا با اکثریت میبینی
*gol_rose* وقت آن است که بنشینی و عمیقا فکر کنی
پیرزنی دو کوزه آب داشت که بر دوش خود حمل میکرد و با خود آب به خانه میبرد
روزی یکی از کوزه ها ترک برداشت و مقداری آب از آن خارج میشد
بمدت طولانی این اتفاق هر روز تکرار میشدو پیرزن یک کوزه و نیم آب به خانه میبرد!
سرانجام پس از یکسال
کوزه شکسته از مشکلی که داشت به ستوه آمدو با پیرزن سخن گفت ؛
پیرزن لبخندی زد و گفت:
تو هیچگاه به گلهای زیبایی که دراین یکسال در سمت تو روییده اند توجه کرده ای؟
اگر تو اینگونه نبودی این زیبایی ها طراوت بخش خانه من نمیشد!
هر یک از ما شکستگی های خاص خود را داریم
باید در هرچیزخوبی هایش را جستجو کرد
پس به دنبال شکستگی ها نباش که همه به گونه ای داریم فقط نوع آن متفاوت است!