*********◄►********* او به من قول داده بود بهترین خاطراتمان را در اردیبهشت رقم میزنیم حالا سی روز است صدای قدم هایش را میشنوم اردیبهشت را کمی معطل کنید بگویید رفتن اش را به تاخیر بیندازد از صبح فکر میکنم یک نفر پشت در است *********◄►********* علی سلطانی
-----------------**-- ملا صاحب نوزادی شد. یکی از دوستانش به او گفت: قدم نورسیده مبارک! پسر است؟ ملا گفت: نه گفت: پس حتما دختر است ملا با تعجب گفت: درست است، چه کسی به تو خبر داده؟ -----------------**--
روزی ملا نصرالدین به باغی رفت و شروع کرد به هندوانه خوردن *amo_barghi* *amo_barghi* و در هنگام رفتن دوتا خربزه درون داخل خورجین خرش گذاشت و هنگام رفتن باغبان با چوبی عصبانی اومد سراغش گفت اینجا چه میکنی ؟؟ *fosh* *fosh* ملا نصرالدین گفت داشتم با خرم داشتم از مسیر عبور میکردم یهو یه باد شدید اومد و به باغت پناه آوردیم *mahi* *mahi* باغبان گفت خربزه ها رو برا چی کندی ؟ *jar_o_bahs* گفت در باغ تو که اومدیم یهو باد شدید دیگه ایی اومد برا اینکه باد نبره آویزون بوته ها شدم و اونها کنده شد *bi_chare* *bi_chare* باغبون گفت برای چی داخل خورجین خرت گذاشتی ؟؟ *bi asab* *bi asab* ملا نصرالدین گفت ترسیدم خرم را باد ببره گفتم سنگین ترش کنم *ey_khoda* *ey_khoda* باغبان گفت پس چرا نمیترسی خودت رو باد ببره ؟ *bi asab* *bi asab* مُلا گفت یک ساعته دارم به همین فکر میکنم ولی به جوابی نتونستم برسم :khak: :khak:
الاغ لجباز و ملا نصر الدین ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ روزی ملا نصرالدین الاغش را برای فروش به بازار برد دلال مشتریان رو جمع کرد و الاغ رو برای فروش معرفی کرد هر کدام از مشتری ها شروع به بررسی الاغ کردند یکی دمه الاغ رو معاینه میکرد یکی دندون هاش رو :khak: که ناگهان الاغ خر شد :khak: و شروع به جفتک و لغت انداختن و گاز گرفتن مشتری ها کرد و همه فرار کردند *gorz* *gorz* دلال پیش ملا نصر الدین اومد و گفت این الاغه خرت رو هیشکی نمیخره *bi asab* *bi asab* ملا نصر الدین هم گفت منم برای فروش نیوورده بودمش ؛ اورده بودم مردم ببینن که عجب الاغ خری دارم و از دستش چی میکشم *vakh_vakh* *vakh_vakh*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم