♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ همین که آقاجان از دهان لقِ خواهر کوچکم شنید که من با فروختن گوشواره ام یک ساز خریده ام کمربندش را برداشت و توی حیاط دنبالم افتاد که گیس بریده کدام عاقلی طلا را میدهد و دادار دودور می خرد؟ ننه جان هم پشت آقام درآمد و همین طور که چنگ می انداخت به صورتش گفت به جای این غلطی که کردی می رفتی کلاس احکامی، صوتی، چیزی نه این که مطرب بشوی که فردا توی محل اسمت بپیچد و هیچ احمقی در این خانه را نزند آقاجان که اهل این حرفها نبود تخس شد و گفت حالا لازم نیست همه آخوند و بانو مجلسی بشوند جای این تکه چوب می رفتی کلاس خیاطی، که فردا بلد باشی جوراب شوهرت را بدوزی زورم که به آن ها نرسید زدم زیر گریه دست آخر هم یک سیلی از آقاجان خوردم و توی اتاق حبس شدم صبح فردا خواهر کوچکم آمد و گفت که ننه جان سازت را داد سمساری و عوضش آینه شمعدان خرید، بیا ببین چقدر خوشگل است حالا سال ها از آن روزگار میگذرد ازدواج کرده ام و بلدم جوراب شوهرم را بدوزم از احکام هم حسابی سرم می شود اما به آینه ام که نگاه میکنم دختری را میبینم که در دوردست ها ساز میزند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نسرین قنواتی بآنوۍ زمِسْتآن
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ خیاط نبود اما خوب دوخت نگاهِ مرا ، به نگاهِ خودش ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
^^^^^*^^^^^ در شهر مرو خیاطی بود، در نزدیکی گورستان دکانی داشت و کوزه ای در میخی آویخته بود و هر جنازه ای که در آن شهر تشییع می شد سنگی در کوزه می انداخت و هر ماه حساب آن سنگ ها را داشت که چند نفر در آن شهر فوت کرده اند از قضا خیاط بمرد و مردی به طلب به در دکان او آمد در را بسته دید و از همسایه خیاط پرسید که او کجاست. همسایه گفت : خیاط نیز در کوزه افتاد ^^^^^*^^^^^ نظر انتقاد و پیشنهاد دارید کامنت بزارید میخونم دوستان عزیز فقط شرمنده نمیتونم جواب بدم سخت بخوام جواب بدم میبایست نام کاربری ایمیل بزنم موقع ورود ارور میده نمیدونم مشکل از من یا برنامه سایت🙏 کوچیک شما خلیج فارس ۱۳ یاعلی ^^^^^*^^^^^
^^^^^*^^^^^ چند وقت پیش رفتم کلاس نویسندگی ثبت نام کردم که یاد بگیرم بنویسمت از چند جلسه ی اول هیچی نفهمیدم تا رسیدیم به مبحثِ “شخصیت پردازی” نوشتن شناسنامه شخصیت رو خوب یاد گرفته بودم خودکار رو میگرفتم تو دستم، مینوشتم چشمات رنگ دریان و موهات تو نور فرقی با خود آفتاب ندارن مینوشتم وقتی عصبانی میشی رگ گردنت ورم میکنه و وقتی میخندی میشه تو منحنیِ کنار لبت غرق شد اینارو مینوشتم و قهرمان و ضد قهرمان و بدمن هم حالیم نبود واسه من ایده تو بودی، قهرمان تو بودی، بدمن تو بودی، زندگی تو بودی...دیدم این استادِ هی بهم گیر میده میگه درست بنویس، بیخیال نویسندگی شدم رفتم کلاس طراحی ثبت نام کردم جلسه اول عکستو گذاشتم رو به روم لباتو کشیدم گفتم: بگو دوستم داری، بگو بگو بگو مثل اون موقع هایی که باهام لج میکردی و به حرفم گوش نمیدادی هرکاری کردم نگفتی منم هرچی بوم نقاشی و قلمو تو کلاس بود زدم شکوندم و دیگه نرفتم اونجا رفتم کلاس خیاطی ثبت نام کردم. یه پیرهن چهارخونه دوختم. پهنش کردم کف زمین یکم از عطرت که جا گذاشته بودی رو زدم بهش، بعد خوابیدم روش آستیناشو پیچیدم دورِ گردنم هی مربیه گفت درس امروزمون " آستین لبه پاکتیه " باید آستیناشو پاکتی کنی بهش اهمیت ندادم. خل بود هرچی بهش میگفتم تو آستین لبه پاکتی دوست نداری گوش نمیداد از کلاس بیرونم کرد منم رفتم اسممو نوشتم کلاس موسیقی روز اول هرچی دستمو کشیدم رو سیم های گیتار صدایِ خنده هاتو نداد به استاد بداخلاقه گفتم یه صدای ضبط شده ازت دارم توش میخندی، اگه بدم گوش کنه میتونه بهم بگه با چه نتی میشه صدای خنده هاتو خوب از آب درآورد؟ سرم داد زد گفت به جایِ این مسخره بازی ها تمرینتو انجام بده حالیش نبود من "دو ر می فا" دوست ندارم صدای خنده هات رو دوست دارم منم سیم گیتارشو پاره کردم از آموزشگاهش زدم بیرون. رفتم مطب خانم دکتر مهربونه بهش گفتم ببین خانم دکتر، قربون شکل ماهت بشم نه این کلاس هایی که معرفی کردی به کارم اومد نه این قرص جدیدایی که دادی آرومم کرد میتونی آدرسِ خونه جدیدشو واسم گیر بیاری؟ به خدا کاریش ندارم، فقط میخوام بیاد به این استاد موسیقی بداخلاقه بفهمونه که حق نداره اونجوری سر من داد بزنه بعد اون بره خونه شون پیش دلبر جدیدش منم میرم خونمون همه قرص آبی هامو یه جا میخورم، آروم میخوابم ^^^^^*^^^^^ عطیه احمدی
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ مشکل اول اینه که جزوه رو تموم کنی ؛ اما مشکل دوم وقتی شروع میشه که ورق میزنی میای اولش میبینی هیچی یادت نیست 😐😂 @~@~@~@~@~@ روزی یک مرد با دوچرخه از خیابان عبور میکرد بسیار مرد فهیم!! باوجدان و مردمدار بود این مرد ناگهان کنترل دوچرخه خودراازدست داد و گوشه فرمون دوچرخش به آیینه بغل بنزی کشیده شد و خط بسیار ریزی برآیینه افتاد مرد درستکار قصه ماپایین اومد و صاحب بنزرا پیدا نکرد تصمیم گرفت یادداشت و ادرس برای وی بگذارد پس از گذاشتن یادداشت رفت صاحب بنز ک امد متوجه یادداشه مرد شد ک اینچنین نوشته بود ای شخص محترم باکمال خشوع و تواضع از شما عذرخواهی میکنم که خط کوچکی برآینه اتومبیل گرانقیمتتان وارد کردم بنده خیاطی کوچکی دارم در میدان بخارایی جهت پرداخت خسارت و عذرخواهی تشریف بیاورید در خدمتتان هستم البته باید ببخشید چون قلم و کاغذی پیدا نکردم با نوک چاقو برایتان روی کاپوت ماشینتان یادداشت گذاشتم ادرس محل کار و منزل را روی صندوق عقب نوشتم جا نشد بقیه رو روی درب سمت چپ نوشتم تلفن منزل و محل کار نیز روی درب سمت راسته اگر پیدام نکردین منزل یکی از بستگانم ک آدرس همه روی سقف ماشین هست منتظرتان هستم امضاء؛ غلامعلی هفلنگ |:🙊😂 @~@~@~@~@~@ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﻓﺮﻭﺵ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﺧﺎﻧﻮﻡِ ﺍﻭﻣﺪِﺱ ﭘﺎﺭﭼﻪ اسدِﺱ ﺑﺮﺩِﺱ ﺑﺮﯾﺪِﺱ ﺩﺍﺩِﺱ ﺩﻭﺧﺘﺲ ﺭﻓﺘِﺲ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﮐﻠﯽ رقصيدِﺱ ﻗِﺮ ﺩﺍﺩِس ﻓﯿﺲ ﺩﺍﺩِﺱ ﺑﭽﺶ ﺭﻭﺵ ﺭﯾﺪِﺱ ﺧﻮﺩﺵ از هوﻟِﺶ ﺗﻮﺵ ﮔﻮﺯﯾﺪِﺱ بُرﺩِﺱ ﺷﺴﺘِﺲ ﺷﯿﮑﺎﻓﺘِﺲ ﭘﺲ آورﺩِﺱ ﻣﯿﮕِﺪ: ﺍﺯ ﺭﻧﮕﺶ ﺧﻮﺷﻢ نَيمدِﺱ 😐😂😂 @~@~@~@~@~@ توجنگ جفففففر يه عراقي رو لب مرز دستگير ميكنه ميارتش تو خاك ايران .يه دفعه يه خمپاره ميخوره دست عراقيه قطع ميشه عراقيه ميگه تو رو خدا بزار دستمو بندازم تو خاك كشور خودم جفففففر ميگه بنداز😐 داشتن ميرفتن يهو يه خمپاره ديگه ميخوره اون يكي دسشم قطع ميشه عراقيه باز ميگه بزار اين دستمم تو خاك خودم باشه جفففففر ميگه بيا اینم دستات 😕 دستشو پرت ميكنه تو خاك عراق يه دفعه پاي عراقيه ميره رو مين پاش قطع مي شه باز ميگه پامم بنداز يه دفعه جفففففر ميگه مردتیکه فكر میکنی من خرم نميفهمم 😤😡 داري هی کم کم فرار میکنی 😂😂 @~@~@~@~@~@ هشدار جدی 👇👇👇👇 متاسفانه چند وقتی هست که در فضای مجازی مطلبی با این عنوان منتشر شده بنی آدم اعضای یکدیگرند بجز خاندان سعودی که از دم خرند . . . . . . . . . . . . . . . . . . متاسفانه بعضی از افراد حاضر در فضای مجازی بدون هیج تفکر و اندیشه دست به نشر اینگونه مطالب میزنند که جای بسی تاسف دارد و نه تنها به مقام خر توهین میکنند 🐴 بلکه باعث میشوند تا این حیوان نجیب دچار اختلال شخصیتی و افسردگی بشود 😂😁 @~@~@~@~@~@ تو فرانسه جایی هست که عطری به قیمت ۲۰۰ هزار یورو تولید میشه به اینگونه که کارشناسا با طرف صحبت ميكنن براساس بیوگرافی زندگی شخص از كودكي تا بزرگسالی عطر مخصوص اون شخص ساخته میشه .. . . . . . . . . . . فکر کنم اگه من برم اونجا و از زندگیم بگم یارو میگوزه تو شیشه وتحویلم میده 🤦♂😂😂 @~@~@~@~@~@ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﻇﻬﺮ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭ ﮔﺸﻨﻪ ﺍﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ 😋😋 ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺭﺍﺩﯾﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﺠﺮﯼ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﮕﻪ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﭼﯽ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﯼ؟؟ . . . . . . . ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺫﺍﻥ ﻣﻐﺮﺏ😌😌 ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩ ﭼﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﺪﯼ ﺩﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ ﻫﺎ @~@~@~@~@~@ ايرانسل الان مسيج داده . . . . . . . . . . . . مشترک گرامی به مناسبت ماه مبارک رمضان در این ماه عزیز شارژ شما را نمیخوریم😅 با تشکر ایرانسل😐 @~@~@~@~@~@ راس میگن که باد آورده رو باد میبره.. . . . . . . . . . حالا مهم نیس چه بادی . . . . . من خودم یه بار جلو دوس دختـــــــرم گوزیدم ول کرد رفت 😂😂😂 @~@~@~@~@~@ به یه مرد ایرانی میگن : نماز میخونی؟ میگه عادت ندارم میگن : روزه میگیری ؟ میگه طاقت ندارم میگن : مسجد میری ؟ میگه وقت ندارم میگن : خیرات میکنی ؟ میگه درآمد ندارم میگن : صیغه میکنی ؟ میگه آره بابا دیگه کافر که نیستم 😄 به افتخار همه ی مردای ایرانی که هنوز ذره ای ایمان تو وجودشون هست ✌️😂 @~@~@~@~@~@ اصحاب کهف ۳۰۰ سال خوابیدند بیدار شدند پولشون با ارزش بود؛ ما ظهر ده دقیقه میخوابیم بیدار میشیم ارزش پولمون نصف شده 🤨 احتمالا ما بلد نيستيم درست بخوابيم 😎😂😂😂😡🤦🏽♂ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ بابام گیر داده میگه نمی خوام روزه بگیری میگه اینجوری که تو سحری و افطاری میخوری حساب کردم کفارشو بدم کمتر در می آد .. . . . . . . . . . . . . خب چیکار کنم گشنم میشه 😂😂😂 ^^^^^*^^^^^ پسرﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ: ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﻝ نبند من از نسل بادم . . . . . . . . نميدونم چرا هرچى فكر ميكنم غير گوز گزينه ى ديگه اى به ذهنم نميرسه 😂😂😂😂 *********◄►********* " عروسی ننته؟ " . . . . . . . . . . . . . واکنش یه مرد ایرانی وقتی زنش آرایش میکنه 😐😐😐😂😂 * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ّخداوند موجودی قوی خلق کرد و نام او را مرد گذاشت او پرسید آیا راضی هستی ؟؟؟ مرد گفت : نه خداوندپرسید چه میخواهی ؟ مرد گفت : آینه ای میخواهم که بزرگی خود را در آن ببینم اینجا بود که خداوند گفت این خیلی پررو شده یه موجودی بسازم حالشو بگیره دهنش سرویس شه اینگونه شدکه خداوند زن را آفرید 😂😜😜😂😂😂😂 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ با تشکر از هستی و کاکو ارغوان بابت ارسال جوک هاشون و درست کردن این بسته جوک ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ❤💞😍دلاتون شاد و لب هاتون خندون😍💞❤
*~~~*****~~~* از خیاطی پرسیدند زندگی یعنی چه ؟ گفت : دوختن پارگی های روح با نخ توبه 🌸🍃🌸🍃🌸 از باغبانی پرسیدند زندگی یعنی چه ؟ گفت: کاشت بذر عشق در زمین دلها، زیر نور ایمان از باستان شناسی پرسیدند زندگی یعنی چه ؟ گفت : کاویدن جانها برای استخراج گوهر درون 🌸🍃🌸🍃🌸 از آیینه فروشی پرسیدند زندگی یعنی چه ؟ گفت : زدودن غبار آیینه دل با شیشه پاک کن توکل 🌸🍃🌸🍃🌸 از میوه فروشی پرسیدند زندگی یعنی چه ؟ گفت : دست چین خوبی ها در صندوقچه دل ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ هر کس در راه حل مشکل برادر ایمانی خود تلاش نماید چنان است که نه هزار سال خدا را عبادت کرده در حالی که روزها را روزه گرفته و شبها را به عبادت گذرانیده باشد تراز : حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی در بازار تهران جنب مسجد جامع ، غذافروشی داشت او از بزرگان و عرفای تهران و از عزیزترین و نزدیکترین دوستان شیخ رجبعلی خیاط بود روزی مرشد چلویی برای دیدن شیخ نزد وی رفته بود، در این حال شیخ از کسب و کار وی میپرسد ، حاج مرشد اظهار تاسف میکند و از فروش کم و بی رونقی نالیده و به شیخ چنین میگوید غذاخوری دیگر رونق سابق را ندارد شیخ به او میگوید هیچ میدانی که دلیلش چیست؟ مستمندان را از درب مغازه ات میرانی و توقع برکت داری؟ مرشد تعجب میکند و میث گوید من نه تنها کسی را رد نمیکنم حتی به بچه هایی که برای صاحب کارشان غذا میگیرند کباب رایگان میدهم مرشد به مغازهع رفت و پیگیر شد و متوجه گردید سیدی که بارها به دلیل نداشتن پول، غذای رایگان میگرفته را چند روز قبل شاگردان مغازه بیرون کرده اند که غذای مفت یک بار، دوبار... وی ناراحت شد و رفت مرشد گشت و سید را پیدا کرد و به او ملاطفت فراوان نمود کم کم وضع درآمد تغییر کرد مرشد از آن به بعد به هر کس که بی پول بود غذای رایگان میداد و تابلویی نوشت به این مضمون
^^^^^*^^^^^ مرد خیاط ، لباسی قدیمی را در مغازه اش آویزان کرده بود می گفت بیست و پنج سال پیش برای خانمی دوختم لباس را گذاشته بود جلوی همه ی لباس ها تر و تمیز می گفت هنوز نیامده تا ببردش مکث می کرد و می گفت زیبا بود ^^^^^*^^^^^ اردوان مفیدی
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ از خیاطی پرسیدند زندگی یعنی چه؟ گفت : دوختن پارگی های روح با نخ توبه از باغبانی پرسیدند زندگی یعنی چه؟ گفت: کاشت بذر عشق در زمین دلها، زیر نور ایمان از باستان شناسی پرسیدند زندگی یعنی چه؟ گفت : کاویدن جانها برای استخراج گوهر درون از آیینه فروشی پرسیدند زندگی یعنی چه؟ گفت : زدودن غبار آیینه دل با شیشه پاک کن توکل از میوه فروشی پرسیدند زندگی یعنی چه؟ گفت : دست چین خوبی ها در صندوقچه دل ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ *labkhand* بهترین تعبیر زندگی را برایتان آرزومندم *labkhand*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم