►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ میدانی، روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم، چه اتفاقی افتاد؟ اصلاً بگذار از اول برایت بگویم قبل از اینکه حرفی بزنم موهایم را باز کردم و روی شانهام ریختم مادرم گفته بود موهایت را که باز میکنی انگار چندسال بزرگتر میشوی... میخواستم وقتی از عشق تو میگویم بزرگ باشم بعد از آن دو استکان چای ریختم، بین خودمان بماند اما دستم را سوزاندم و نتوانستم بگویم آخ، بلکه دلم آرام بگیرد، مجبور بودم چون مادر اگر میفهمید بزرگ شدنم را باور نمیکرد... دست سوختهام را زیر سینی پنهان کردم چای را مقابلش گذاشتم و کنارش نشستم، عشقت توی دلم مثل قند آب میشد و نمیدانستم از کجا باید شروع کنم باتردید گفتم:
به نظر من یکی از بهترین دوران زندگی آدم ها دوران دانشجوییشونه مخصوصا اگه دوران دانشجویی خوابگاهی باشید که سر تا سر خاطره و یادگاری حساب میشه یه چند تا خاطره براتون میگم ان شا الله که به اندازه کافی خنده دار باشه ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ روزای اولی که میاید تو خوابگاه خیلی همه با کلاسن و با هم رو در بایسی دارند *modir* *modir* ما اولین باری که رفتم خوابگاه برای دوران کاردانی بود تو شهر همدان بعد خیلی با کلاس بودیم و اینا یه بچه تهرونی داشتیم اسمش بابک بود ، خیلی لارج بود هی اسم بچه ها رو صدا میزد *dali* *dali* بعد وقتی یارو برمیگشت نگاش میکرد ، بلند میگوزید مثلن ساعت دو نصفه شب همه خوابیم یهو میدیدی میگفت شیخ شیخ میگفتم هان ؟؟ چته نصف شبی ؟؟ بعد قاااااااررررررپ میگوزید و زرت و زرت میخندید *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعده یکمی که گذشت منم هم پاش میومدم *sheikh* *sheikh* غیر من و اون یکی دیگه از بچه ها معروف بود به حمید نکبتی فامیلش حکمتی بود بسکه این بچه چرک کثیف بود بش میگفتیم حمید نکبتی بعد این کلن یه جفت جوراب بیشتر نداشت :khak: :khak: بعد اصن اینو نمیشست یعنی از کلاس که میومد انگاری بن لادن تو اتاق شمیایی ریده اینقدر بو میومد لامصب هممون شیمیایی میشدیم ، هنوز بوی جوراباش توی مخمه :khak: :khak: بعد این اوایلش اصن نمیگوزید هی این بابک اذیتش کرد *amo_barghi* *amo_barghi* هی میگفت حمید بعد گوزید هی میگفت حمید هی گوزید بعد یه شب نصفه شب دیدم این حمید بلند شد *Aya* *Aya* رفت پیش تخت بابک باستنشو گذاشت دره گوش بابک بعد میخواست بگه بابک و بعد بگوزه خودش خندش گرفته بود هم میخندید و هم گوزید بعد اینقدره خنده بش فشار اورده بود نزدیک بود برینه تو گوش بابک *vakh_vakh* *vakh_vakh* خلاصه دوران کاردانیمون تموم شد من دانشگاه در اومدم بیرجند بعد دوباره ترم اول همه با کلاس بودن و نمیشد گوزید *modir* *modir* بعد من دیدم اینطوری که فایده نداره دراز کشیدم وسط اتاق شکممو دادم بیرون بعد یکی از بچه ها داشت رد میشد *soot* *soot* گفتم سلمان سلمان یواش شکم منو فشار بده قلنج کرده تا فشار داد براش گوزیدم *amo_barghi* *amo_barghi* بعد دیگه رومون به هم باز شد ترم چهار دیگه اصن همیطوری راه میرفتی برات میگوزیدن خورد و خوراک و تغذیه ی دانشجو ها بیشتر اوقات خوب نیست :khak: :khak: ترم چهار تو اتاق کرمونی ها بودم که معروف بود به اتاق اخمخا شام رو که خورده بودیم من رو تختم دراز بودم یکمی خودمو تکون تکون دادم سه چهار بار پشت سره هم براشون گوزیدم که اول کار باعث تشویق حضار شد بعد یه حاجی گوزو هم داشتیم اونم تحت تاثیر قرار گرفت و پشت بنده من اونم چند باری گوزید بوی سگ مرده توی اتاق بلند شد یکی از هم اتاقیامون معروف بود به متی کرمونی بلند شد گفت ای بابا شورشو در اوردید دیگه رفت دره اتاقو باز کرد که هوا عوض بشه *fosh* *fosh* خودشم از اتاق رفت بیرون بعد ده بیست ثانیه دیدم استرس از قیافش داره میریزه تو این مایه گفت وای مسئول خوابگاه داره میاد مسئول خوابگاه همیشه تا میومد ، یه راست میومد تو اتاق ما :khak: :khak: همیشه و همیشه اولین جایی که میومد اتاق ما بود حالا اتاق ما بسکه گوزیده بودیم انگاری توش ابوبکر بغدادی ریده بود بعد شروع کردیم هر کسی یه کاری کردن یکی پنجره ها رو باز میکرد اون یکی اسپری میزد منم حوله ام رو گرفتمون وسط اتاق هی تکون میدادمو با حولم میرقصیدم و و حول کرده بودم و میگوزیدم *belgheis* *belgheis* بعد اینا هی چششون به منو حوله میوفتاد بیشتر خندشون میگرفت بعد تقریبا یه دقیقه بکوب تلاش میکردیم که بو از اتاق بره بیرون یهو این مسئول خوابگاه اومد تو اتاقمون من کف اتاق دیگه ولو شده بودم از خستگی بعد من چشمم خورد به قیافه این متی کرمونی وایساده بود بقل مسئول خوابگاه هی بو میکشید ببینه بو میاد یا نه ؟؟ من اصن اون صحنه رو که دیدم هموطوری که ولو شده بودم از خنده مُردم و به زور نفس میکشیدم *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعد هی این مسئول خوابگاه میگفت چی شده آقای پیرزاد من ریسه میرفتم از خنده بعد این اخمخای دیگه چشمشون خورده به من اونام هی میخندیدن نمیتونستن جلو خندشونو بگیرن *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعد این متی کرمونی گفت هیچی گفت هیچی آقای فلانی ، یه جوک تعریف کردیم داریم به اون میخندیم بعد گفت خو جوکشو بگید همه بخندیم این متی کرمونی گفت احساس میکنم فراموش کردم چه جوکی گفتن بعد یارو دید داریم جون میدیم از خنده ی زیادی گفت باشه بابا من رفتم نفس بکشید *LoL* *LoL* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یکمی طولانی میشه ولی این خاطره رو هم گوش کنید تو مقطع لیسانس جمعه ها برامون استخر رایگان بود میرفتیم استخر *modir* *modir* بعد شلوغه شلوغ میشد من یکمی شنا بلد بودم ولی پیش بچه ها بودم وسط استخر تا شنا بشون یاد بدم بعد یه همکلاسیام اسمش مجتبی بود ما بش میگفتیم اراکیه کثیف بچه اراک بود ولی خیلی اب زیره کاه بود بود بعد من تو آب بودم اون لب استخر میخواست بپره داخل آب توی عمیق بش گفتم اراکی شنا بلدی ؟؟ *modir* *modir* گفت اره بابا برو کنار بعد پرید تو آب کتفش از جا در اومد اومد بالا گفت وای نه نه دارم غرق میشم سریع رفتم زیر بقلشو گرفتم بردمش دمه دیوار استخر به این یارو غریق نجاته گفتم اوسا بیا اینو بکش بالا کتفش در اومده بعد با دو سه تا از بچه ها درش اوردیم از توی آب بعد دیدم همه دارند نگاه به من میکنن *moteafesam* *moteafesam* هی خودمو زدم به اون راه که من باش نمیرم ولی هیشکی دیدم نمیخواد بره باش گفتم خیلی نامردید کثافتا ریدم تو استخری که من توش نباشم *fosh* *fosh* سریع لباس پوشیدم با امبولانس رفتیم بیمارستان این رفیقم مدلش اینطوری بود کتفش چند باری در اومده بوده فبرا جا انداختنش باید بیهوشش میکردن دکتری که مخصوص این کار بود نمیدونم اورتوپد بش میگن چی بش میگن نبودش گفتن باید صبر کنی تا فردا مام گفتیم خو اشکالی نداره منم پریدم یه لباس بیمارا رو کردم تو تنم و گرفتم رو تخت بقلیش خوابیدم *khab* *khab* ساعت دو و سه بود دیدم صدا ناله میاد ، همیطوری قل خوردم گفتم اراکی کم زر زر کن بزا بگیرم بکپم بعد دوباره قر خوردم اونطرف *righo_ha* *righo_ha* دفعه بعدی دوباره ناله ناله کرد محلش ندادم دمپایشو پرت کرد سمت من گفت احمق برو بگو من خیلی درد دارم دارم میمیرم گفتم باشه *montazer* *montazer* بعد رفتم پیش یه خانم پرستاره *akheish* *akheish* گفتم سلام خانم دکتر من این رفیقم کتفش در اومده خیلی درد داره یه چیزی بم بدید بش بدم بخوره بعد رفت یه دونه شیافت اورد داد به من بعد من اسم شیافت رو شنیده بودم ولی نمیدونستم چه شکلیه ،اینم نگفت که این شیافته دادش به من گفت هر وقتی درد داشت بش بزن *ieneh* *ieneh* گفتم حله ، ررفتم یه لیوان یبار مصرف پر کردم که برم شیافت رو بخوره دید دارم لیوان آب میبرم گفت شیافته ها زدنیه باید بش بزنی *eva_khake_alam* *eva_khake_alam* بعد تازه دوهزاریم افتاد که اع شیافت که میگن اینه برا اینکه ضایع نشم لیوانی که داشتم میبردمو خوردم بعد یبار دیگه پزش کردم تا وسط راه اوردم دوباره اونم خوردم که فکر کنه مدلمه عاقا چشمتون روز بد نبینه شیافته که به من داد جلدش آلمینیومی بود بعد من گفتم حتما قراره بره تو باکسنه رفیقم باید با این المینیومه بره :khak: :khak: خلاصه رفتم تو اتاق دیدم هی ناله میکنه گفتم بچرخ اونطرف ببینم چراقام خاموش بود چراغ قوه گوشیو روشن کردم گذاشتم گوشیمو تو دهنم شلوارشو کشیدم پایین نیم ساعت میخندیدم بعد میگفت چرا میخندی ؟ گفتم والا تا حالا باکسن ازین نزدیک ندیدم *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعد میگفت اصخر جون خودت مسخره بازی در نیار گفتم باشه عاقا من این المینیوما رو تیزش کردم لبه هاشو چوله کردم هی شروع کردم فشار دادن هی اون جیغ میکشید *help* *help* هی من زور میزدم هی اون جیغ میکشید بعد گفتم اراکی فکر کنم این شیافتش کاره اسرائیله نمیره داخل بعد گفت بده ببینم بش دادم شروع کرد فحش دادن میگفت بیشعور چرا اینقدر خری خدایا این چه عذابیه میدی بعد جلدشو کند گفت اینو بزن بعد من دوساعت به قیافه شیافت میخندیدم مثه گلوله ارپیچی بود *vakh_vakh* *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعد دوباره هی زور زدم هی پرتش میکرد بیرون نمیرفت داخل بش گفتم اراکی فکر کنم امشب قرار نیست این بره داخل بیا شیافته رو بخور خودتو خلاص کن *palid* *are_are* *are_are* گفت احمق درست بزه باید نو تیزشو بزنی داخل خلاصه عاقا برعکسش کردم دیدم عههه ؟؟ ویژژژژژ رفت داخل بعد گذشت تا دم صبح دکتره اومد عملش کردن هنوز مواد بیهوشی تو مخش بود منگ بود *mahi* *mahi* همیطوری روی تخت چهارزانو نشسته بود بعد دکتره بهش گفت میتونی ازین تخت چرخ دار بپری رو تخت خودت استراحت کنی اینم گفت اره بلند شد رو تخت روان مثه شتر ازین تخت پرید رو اون تخت بعد دکترا گفت خاک بر سرت و رفت *righo_ha* *righo_ha* *righo_ha* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* خاطرات قرار داده شده تا الان ◄ والا نمیدونم تکراریه یا نه دیگه گذاشتمش ببخشید اگه تکراریه روز دانشجو مبارک
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * نشانه های کمبود ویتامین احساس خستگی B2 افسردگی D ریزش موی شدید B اختلالات دیدشبانه A بی اشتهایی B حالت تهوع، یبوست B12 سردردوسرگیجه B3 بی خوابی B5 * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
تخمه آفتاب گردان چربی خون را پایین می آورد روغن تخم آفتابگردان دارای 70% اسیدلینوئیک و مقداری فسفولیپید و ویتامین E می باشد به همین دلیل چربی خون را پایین آورده و کلسترول را تنظیم میکند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ويتنامى ها هم مانند همه مردم دنیا از سگ و گربه مثل حيوان خانگى نگهدارى می كنند فقط با اين تفاوت كه وقتى حيوان بالغ شد ، آن را ميپزند و خانوادگى دورهم می خوردند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ براساس تحقیقات اشعه آبی که از صفحه گوشی ساطع میشود مخرب ترین رنگ نور است موجب بیخوابی میشود و جلوی تولید ملاتونین را میگیرد ، ملاتونین هورمون تنظیم کننده چرخه خواب شماست ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ موی سر هنگامی که خیس است حساس و شکننده میشود سعی نکنید موی سرتان را با حوله خشک کنید چون موهای سرتان دوشاخ میشود بهتر است موهایتان را در کلاه حوله ای قرار داده تا بدین طریق خشک شود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سفید شدن موها قبل از رسیدن به سن 30 سالگی نشانه مهمی از ابتلا به مشکلات تیروئیدی است عدم تعادل در فعالیت غده تیروئید موجب اختلال در تولید رنگدانهها در پیاز مو می شود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اگر هر روز دو عدد موز بخورید چه اتفاقی در بدن شما رخ می دهد؟ فشار خون بالا را به نرمال کاهش می دهد کاهش وزن کاهش استرس کاهش خطرات ابتلا به کم خونی تامین کمبود ویتامین در بدن ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بیش از 3 ساعت تماشای تلویزیون در روز میتواند کشنده باشد نشستن مقابل تلویزیون با بیماری هایی مثل ناراحتی قلبی عروقی، سرطان و آنفولانزا در ارتباط است و میتواند عامل مرگ پیش از موعد شود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اگر گوشــت و حبـوبات نمیخورید پســــته بخورید طبق تحقیقات محققین ، پروتئین موجود در پسته به قدری زیاد است که میتوان آن را به عنوان جایگزینی فوق العاده برای گوشت و حبوبات دانست ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ عجیبه اما تقریبا در تمام عطــــــرهای تقلبی از ادرار انــــسان و حــیواناتی چون شتر بکار میرود ادرار براي ثابت نگه داشتن رنگ و همچنين ثبات اسید عطر (PH) مورد استفاده قرار ميگیرد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ غذاهای گوشتی را در وعده افطار فقط بخورید خوردن مواد گوشتی در سحر باعث ایجاد تشنگی شدید در طول روز میشود ، چون بدن برای هضم پروتئین آنها به آب نیاز دارد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از نوشیدن بیش از اندازه چای در وعده سحری اجتناب نمایید چون چای باعث افزایش دفع ادرار و از دست رفتن نمک های معدنی که بدن شما در طول روز به آن نیاز دارد میشود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کیوی را جدی بگیرید کیوی سرشار از ویتامین C و E است ، میزان ویتامین ث موجود در دو عدد کیوی متوسط 2 برابر پرتـقال است کیوی سیستم ایمنی را تقویت میکند و با استرس و پیری مقابله مینماید ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ عربستان سعودی بزرگترین کشور در جهانه که رودخونه نداره ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اولین تمدنی که حروف الفبا داشتند مردمانی بودند در که در 7000 سال بیش در جنوب ایران میزیستند ، ایرانی بودنم آرزوست ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اگر تمام انسانها در فضای باز بخوابند و شروع به شمارش ستاره ها بكنند جمعیت جهان تمام میشود اما شمارش نه! شمارش همه ی ستاره ها 3000 سال زمان ميبرد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بعد از اینکه فیزیکدان نابغه ریچارد فایمن، توسط مجله به عنوان باهوش ترین مرد جهان معرفی شد مادرش گفت: اگر او باهوش ترین مرد جهان است، خدا به داد بقیه مان برسد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پادشاه روسیه، بریتانیا و آلمان در جنگ جهانی اول همگی نوه یک مادر بزرگ بودند! جالب اینجاست همین خانواده با شروع جنگ جهانی اول باعث کشته شدن بیش از ۱۰ میلیون نفر شدند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یک جوان ایتالیایی برای اینکه ثابت کند هیچ چیز غیر ممکن نیست. یک سوزن را درون انبار کاه انداخت! و با کنار زدن دانه به دانه پر های کاه بعد از ۲ روز توانست آن سوزن را پیدا کند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ در حالت عادى يك شخص مى تواند 3 الى 4 جسم متحرك را دنبال كند و موقعيت آن ها را در ذهنش داشته باشد ، ولى يك گيمر بازى هاى اكشن قادر است 6 الى 7 جسم را دنبال كند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اولین قبض جریمه رانندگی تاریخ در سال ۱۸۹۶ و برای سرعت ۱۳ کیلومتر بر ساعت صادر شد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ درسال ۱۹۸۹ در روسیه یک مرتاض ادعا کرد میتواند با یک نگاه قطار را از حرکت باز دارد! او در حضور انبوه مردم در مسیر حرکت قطار قرار گرفت اما قطار او را زیر گرفت و به راهش ادامه داد
عاقا یبار رفته بودیم با خاندان مادری رفتیم شهربازی *yohoo* *yohoo* بعد رفتیم دستگاه مَسگاه هاشو استفاده کردیم و دم دمای عصر بود رفتیم داخل آلاچیق آلاچیقاش ازین آلاچیقایی بود که پنج تا ستونه با یه سقفه شیروونی هفت هشتا صندلی پلاستیکی هم گذاشته بودن ام نشسته بودیم رو اینا *modir* *modir* داییم داشت بلند بلند یه خاطره خنده تعریف میکرد یه صندلی پلاستیکی هم جلوش بود بعد نه بلند بلند تعریف میکرد یواش یواش آدم زیاد دورمون جمع شد *dali* *dali* *dali* *dali* *dali* *dali* و حسابی شلوغ شد منم بقل داییم نشسته بودم اونم دستاشو روی تکیه ی صندلی پلاستیکی خالیه جلوش گذاشته بود منم خندم گرفته بود داشتم گوش میدادم شلوغم شده بود *goz_khand* *goz_khand* داشت خاطره ی کفتر دزدی تعریف میکرد رسید به اینجاش با لحجه اصفانی تعریف میکرد گفت اره ، به ممَده گفتم ممَد قلاب بیگی تا من بِپِرم بالا کفتره را از لبی دیوار بقاپم بعد یهو خیلی دیگه حس گرفت میخواست بگه ممَد چیطو قلاب گرفته :khak: :khak: بلند شد که صندلی پلاستیکی رو به روشو بلند کنه زاااااااارت یه گوز هیروشیمایی زد :khak: :khak: بلنننننننند ، خیلی صداش بلند بود *ey_khoda* *ey_khoda* یهو دیدم بابام الکی گوشیشو گذاشت دره گوشش گفت اره پولا واریز کردم و اینا ننمم چادرو کشید رو صورتش شروع کرد تو جمعیت نقش گدا رو بازی کردن ؛ که یعنی با ما نیست خاله هامم پریدن تو بوته ها داییمم همیطوری که بلند شد و زارتی گوزید برگشت منو نگاه کرد که یعنی من گوزیدم *narahat* *bi_chare* *narahat* *narahat* منم داشتم میخندیدم همیجوری که میخندیدم شروع کردم ادای دیوونه ها و افلیجا رو در اوردن دست و پامو چکو چوله کردم صورتمم مث مخرج مرغ حامله کردم شروع کردم گفتنه اَاَ اَاَ اِاِ تتت رررررر ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ عاقا لطفا وقتی خاطره تعریف میکنید نگوزید ؛ مرسی اه ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ انشا الله وقت کنم بازم میزارم خاطراتمو نمایش خاطرات قرار داده شده تا به امروز ◄
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ تقریبا دوازده سینزه سالم بود فقط بز و گوسفند داشتیم من یاد گرفته بودم سره گوسفندا رو میزاشتم بین دوتا پاهام تا تکون نخورن و بتونن شیر رو ازش بدوشن گوسفند اولی دومی خیلی حواسم جمع بود تقریبا ده تا که گذشت هر چی میفرستادن جلو سرشو میزاشتم بین پاهام دیگه شرطی شده بود بدنم نا خود آگاه سرشونو بین پاهام نگه میداشتم . . نامردا وسط کار یدونه بز فرستادن داخل تا شیرشو بدوشیم این بزه شاخش استاندارد نبود عمودی بود منم ناخود آگاه سرشو گذاشتم بین پاهام تا تکون نخوره همچین با چاخ زد بهم که خشتک و همه و همه پاره شدم رفت پی کارش :khak: :khak: ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ میدونی این ننه بزرگم پیر بود بنده خدا ، قدیما شیر که میدوشید کاسه رو خیلی عقب نگه میداشت *ey_khoda* *ey_khoda* همیشه شیرایی که میدوشیدیم بوی پشکل میداد *gerye* *gerye*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم