♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
فصل چهارم : گذر زمان همه چیز را مشخص می کند
پرتو دلنواز افتاب از پنجره به اتاق تابیده میگشت؛ که پرده طلایی با رگههایی از نخ براق جلوه افزونی به نور ان میبخشید و فضای اتاق را شادابتر از ان چه بود، به نمایش گذاشت. درخشش ان نوید شروع یک روز تازه بهاری را به مردم هدیه میداد
پافشاری خورشید، فرجام هلیا را از دنیای رویاها بیرون کشید؛ کش و قوسی به بدنش داد. سپس راه اشپزخانه را در پی گرفت. خستگی هنوز در وجودش بود، به زور لای چشمانش را باز کرد تا بتواند در یخچال را باز کند که تکه کاغذ روی ان نظرش را جلب کرد
سلام هلیا، ایلیا رفته اداره؛ منم رفتم خونه سرهنگ. مراقب باش خونه رو به باد ندی
هلیا تکه کیکی از درون ان بیرون اورد و سری از انبوه اندوه تکان داد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
از خواب بیدار شد و به سمت تراس گام برداشت، بافتی را برداشت تا مبادا سرما بخورد. در ان سلطنتی اتاقش را باز نمود، باد دستانش را بر موهای دخترک کشید که باعث میشد او تبسمش را پررنگتر سازد
بهار باصبوری فراوان و اهسته اهسته زمین را تصاحب میکرد. او رنگها را درگرگون و قلب عشاق را لرزان میگرداند
بافت قرمزی را که بر دوش دخترک اویزان بود؛ باد با دستان پر مهرش جارو میکرد که ان به تلاطم افتد گرچه دخترک با سر سختی مانع نیت شوم ان میگشت
روی صندلی حصیری تراس نشست، زانوانش را در اغوش کشید و صفحه اول کتاب را گشود؛ گذر زمان را حس نکرد، همچون ماهی بی جانی در دریای مواج لغات غرق شد
صدای خنده بلند شیدا و سپهبد همانند صیادی ماهر او را از دریا واژگان بیرون کشید؛ تا جایی که کتاب را خوانده بود، علامت گذاشت. ان را بست و بر میز عسلی رنگش گذاشت تا به سمت حیاط گام بردارد. شاید تنها چیزی که مانعی برای او میساخت تا ادامه کتاب را نخواند، هدیه حقیقی تولد شانزده سالگیاش بود
اری؛ فقط این کادو میتوانست او را از وسوسه جملات زیبنده جدا کند
پلکان را گذراند و از پنجره سالن پذیرایی چشمش به شیدا مادرخواندهاش افتاد که با ذوق و شوق شایگان، چیزی را برای همسرش تعریف میکرد. سپهبد هم با تمام هوش و حواس گوش میسپرد؛ ناگهان چشمش به هلیا افتاد که مرددانه در سالن ایستاده بود
هلیا بیا اینجا با ما بشین
هلیا فاصله باقی مانده تا حیاط را طی کرد و به انان رسید؛ مشتاقانه صندلی را کنار کشید. روی ان نشست، سپهبد دو تکه از کیک یک دست خامه ای_شکلاتی جدا کرد و جلوی همسر و دخترش گذاشت. برای هلیا در لیوانی خالی شربت پرتقال ریخت سپس با طنعه رو به دخترکش گفت
چی شد یادی از فقیر فقرا کردی؟؟؟؟؟
با غرور پشت چشمی نازک کرد و لب به سخن گشود
o*o*o*o*o*o*o*o
ای کاش یاد بگیریم برای خالی کردن خودمون
کسی رو لبریز نکنیم
o*o*o*o*o*o*o*o
خسرو شکیبایی
♦♦---------------♦♦
من درسم را خوب خوانده بودم
آماده برای کنکوری موفق
همه چیز داشت خوب پیش میرفت
از روی برنامه قبلی با تست ادبیات شروع کردم
که ای کاش این کار را نمیکردم
سوال اول آرایه ادبی بود
شعری از هوشنگ ابتهاج
"بسترم ...صدف خالی یک تنهاییست
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری...."
و نتیجه این شعر
کنکوری با رتبه افتضاح بود
و من
سر جلسه کنکور
تمام داستان های خفته در این شعر را به چشم دیدم
دیدم که اینگونه پریشان شدم
همه سرگرم تست زدن
و پسرکی سرگردان در خیابان
نمیدانم هوشنگ ابتهاج را نبخشم یا مشاور را که گفت با ادبیات شروع کن، حتما صد میزنی
هیچ کدام فکر این جا را نکرده بودیم که قرار است طراح سوال
با یک شعر نیم خطی
گذشته را گره بزند به آینده
فدای سرت
دانشگاه آزاد زیاد هم بد نیست
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ جدی چرا وزارت بهداشت دیگه پیامک نمیده؟ نکنه خودشم کرونا گرفته؟😄 @~@~@~@~@~@ كارهای مهمی كه بعد از قرنطينه همه مون بايد انجام بدیم به اين ترتيبه👇 یک- مراجعه به چشم پزشک _ در اثر زياد نگاه كردن به موبايل چشم همه مون ٢ نمره بالا رفته دو-مراجعه به متخصص بيماریهای تنفسی _ به علت استفاده بيش از حد وايتكس سه-مراجعه به دكتر اعصاب و روان _ همه به وسواس فكری و عملی مبتلا شديم چهار-مراجعه به دكتر پوست_ همه دستها دچار اگزما شده پنج-مراجعه به محضر سر خيابان_ براي طلاق شیش-مراجعه به كمپ ترک اعتياد _ همه دائم الخمر شديم میبینمتون😂✋ @~@~@~@~@~@ آیلاند یعنی عشق یعنی تعهد یعنی معلمی دلسوز که با اندک حقوقش حجم اینترنت می خرد تا شاگردانش از درس عقب نمانند ای کاش همه مسئولان ما آیلاند بودند👌 @~@~@~@~@~@ تا پارسال میگفتیم عید هامون بوی عید های همیشگی رو نمیده الان دیگه خدارو شکر به لطف این ویروس اصلا دیگه بو نمیده 😑 @~@~@~@~@~@ هر کی واسه عید دیدنی زنگ زد گفت میخوایم بیایم خونتون میگم بفرمایید از وقتی کرونا گرفتم کسی پیشمون نیومده🥺 @~@~@~@~@~@ میترسم آخر ما که نشستیم تو خونه کرونا بگیریم بمیریم و اینایی که تو خیابونا ول میچرخن و میرن سفر زنده بمونن به گورمون بخندن😐 @~@~@~@~@~@ اوضاع هی داره وحشتناک تر میشه. دانشمندا کشف کردن ویروس کرونا میتونه تا چند ساعت توی هوا معلق بمونه احتمالا چند وقت دیگه خبر میدن ویروس کرونا توانایی داره درِ خونه ها رو بشکنه بیاد توی خونه درِ قابلمه رو باز کنه ته دیگ سیب زمینی ها رو بخوره👹 @~@~@~@~@~@ میگه هندیام کرونا گرفتن بابا اینا گلوله ی شلیک شده رو تو هوا میگیرن کرونا که چیزی نیست😆 @~@~@~@~@~@ امسال چه چیزایی تجربه کردیم یه بار برای اینکه ملت نریزن بیرون کلا اینترنت ها رو قطع کردن😐 یه بار هم برای اینکه ملت نریزن بیرون اینترنت مجانی دادن😂 @~@~@~@~@~@ یه ضربالمثل کرونایی هم هست که میگه چه ساده دست از دنیا شستند آنان که دستهایشان را خوب نشستند 😐🚶🏻♂️ @~@~@~@~@~@ ولی حالا که چین تقریبا کرونا رو کنترل کرده، ماهان باید پروازهای مسافری به چین رو از سر بگیره نباید بذاریم چینیا کمر راست کنن👹 @~@~@~@~@~@ فکر کنم این صد گیگ اینترنتی که دادن استفاده کنیم مثل همون پیاله آبیه که یکم قبلش به گوسفند میدن😕 @~@~@~@~@~@ قرار شده بعد از تعطیلات کرونا تعطیلات جدید بدن که مردم برن سفر تا خستگی تعطیلات قبلی رو در کنن! سال ۹۹ رو سال آنتراکت و استراحت ملی اعلام میکنم😆 @~@~@~@~@~@ هر خونه ای یه نفرو داره که قرنطینه به هیج جاش نیست و هی میره بیرون و زحمات بقیه رو به چوخ میده😑 @~@~@~@~@~@ تذکر مداوم وزارت بهداشت مبنی بر بیرون نیامدن از خانه از یه طرف از طرف دیگه ادارات رو تعطیل نمیکنید و ما مجبوریم بیاییم وسط معرکه کرونا خدا بیامرزد معلم ریاضی دوره راهنمایی ما را، میگفت وقتی با من حرف میزنی دهنتو ببند آخرش ما چکار کنیم؟ 💁🏻♂️ @~@~@~@~@~@ تنها خوبی ویروس کرونا این بود که خیالمون راحته به بقیه کشورا هم خوش نمیگذره😝 @~@~@~@~@~@ ده روزه هرچی فال میگیرم میگه سفری در پیش داری، با این وضعیتی که داریم فکر کنم منظورش سفر آخرته😟 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati*
بد اخلاق بودن بد نیس
ولی اینکه اخلاق خوبتو واسه
یه مشت بی لیاقت رو کنی غلط اضافسر
📽ممنوعه
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
میدونی تو این شهر چقدر دختر هست که آرزوشونه جای تو باشن؟
از شرافت، فقط "شَرّ و آفَتِش" به ما رسید
📽 هیولا
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
ای کاش وقت داشتيم
تا اينا رو دفنشون میکرديم
جوزی (کلينت ايستوود) : گور باباشون
لاشخورها هم گناه دارن
همش که نبايد کرمها غذا بخورند
🎥 The Outlaw Josey Wales
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
اون یه خانوم یا یه خانه بدوش _ فاحشه ؟
نمیدونم بهش توهین کن
اگر ولگرد و فاحشه باشه عصبانی میشه، ولی اگه خانم باشه، میخنده
🎥 Vivre Sa Vie
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
من واسه خوب بودن وقت ندارم
باید دنیارو تغییر بدم
🎥 Steve Jobs
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
تو سن من
شمع ها بیشتر از کیک خرج برمیدارن
🎥 Mr. Nobody
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
با کمال احترام اگه وکیلی و پول درست حسابی به جیب نزدی، کارت رو بلد نیستی
🎥 Better Call Saul
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
وانمود کردن به دوست داشتن کسی که دوستش نداری از وانمود کردن به دوست نداشتن کسی که دوستش داری سخت تره
🎥 The Lobster
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
مایک : میدونی یک پلیس بیشتر از همه از چی میترسه؟ بیشتر از تیر خوردن، بیشتر از هر چیزی، زندان ... زندانی شدن در کنار اونایی که خودش انداخته اون تو
🎥 Better Call Saul
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
من آدم متمدنی هستم
پس این تمدنت رو جمع کن و گورتو از اینجا گم کن
🎥 Deadwood
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
هاردی: استن پدرت چیکاره بوده؟
لورل: تو کار چوب بوده. البته به صورت محدود
هاردی: یعنی چیکار میکرده؟
لورل: خلال دندون میفروخته
🎥 One Good Turn
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
اگه سیم لخت باشه چی میشه؟
پاتریک: من سال هاست بیدارمیشم، میخورم، میخوابم؛ حس میکنم به استراحت نیاز دارم
📽 باب اسفنجی
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
🖇
یا زیاد بخوانید یا اصلا نخوانید
کسانی که چند کتاب محدود خواندهاند به متوهمترین و خطرناکترین انسانها تبدیل میشوند، زیرا تعصب شدیدی روی دانش اندکشان پیدا میکنند
🕴کارل سیگن
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
عکس دیگه ای از ایشون در دست نیس
😉😉
یه نکته؛
مردم ما مقاومت شدیدی نسبت به فهمیدن دارن
پس خودتو برا نفهمی یه عده خسته نکن
شاد باش
🕴امیر ستار آریا فر
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
(همینطور که میبینن؛ شیخهن اندر مطبخ به سر میبرد، میگن حتی اونجا می خوابه، چایلد لِیبِر کی بودی تو؟😉)
مَ هم دلمممم برات یه عالمه تنگ شده بود
ولی خب این دوره امتحانا، درس و مشقات رو اولویتشونو ببر بالا تر
ما هم اینجا هستیم همیشه پیشتیم و فاصلمون بات
فاصلته تا گوشیت
🕴حسین پیرزاد روزبهانی
منت دار حضورتونم🖤
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
**♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
بسم رب الشهداء والصدیقین
سلام بر حسین و یارانش و سلام بر محسن عزیزم
میم، مثل حسین
چهل و دو روز پیش راهیِ سفرت کردم،سفری پر از خطر، اما پر از عشق
سفری که بازگشت از آن یا برگشتن بود یا ماندن
سفری که برگشتنش زندگی بود و ماندنش هم زندگی
اولی زندگی در دنیا و دومی زندگی هم در دنیا و هم در آخرت،هر چه بود عشق بود و عشق
خودم هم ساکت را بستم و وسایلت را جمع کردم
از زیر قرآن ردت کردم
آخرین نگاهت هنوز پیش چشمانم هست
ای کاش بیشتر نگاهت کرده بودم، هم چشمانت را، هم قد وبالایت را، هم سرت را
راستش را بخواهی فکر نمیکردم این قدر پر سر و صدا شود رفتنت. نه فقط رفتنت، حتی آمدنت
عزیز دلم؛ دروغ چرا؟ خیلی دلم برایت تنگ شده است
میدانم که تو هم همین حس و حال را داشته ای
شب قبل از عملیات زنگ زدی وگفتی
دلتنگتان شدهام
آمدم بی تابی کنم....اما باز کربلا نگذاشت
آخرین دیدار رباب و همسرش
آمدم بی قراری کنم...اما، به یاد روضه حضرت رباب افتادم
روضه رباب خداحافظی اش فرق می کند
وداع آخرش فرق میکند
خودت هم قبول داری، اصلا رباب جنس غمش فرق می کند
رباب سر، همسرش را بریده دید. بالای نیزه دید
به دنبالش هم رفت. نمی دانم من هم سر، همسرم را می بینم یا نه؟! اما ، میدانم به اسارت نمی روم
همسر خوبم؛ اگر عشق به تو نبود آرامش من هم نبود
قبل از رفتنت به من گفتی
«صبور باش، بی تابی نکن، محکم باش، قوی باش، شیر زن باش»
من هم گوش کردم.عشق به تو مرا به این اطاعت رساند
محسن جان؛ سفیر امام حسین
خبر داری روز عرفه نزدیک است.نمی دانم امسال دعای عرفه را بیاد حاج احمد کاظمی بخوانم یا بیاد تو
چقدر زرنگ بودی و من تازه فهمیدم.عرفه، مسلم، حاج احمد، تو و شهادت
یک رازی پشت پرده هست که شما را بهم گره زده
میگفتی یک شهید را انتخاب کنید، باهم رفیق باشید و تا آخر هم با هم بمانید
گفتی زندگی ات را مدیون حاج احمد هستی
گفتی من سر این سفره نشسته ام ورزق شهادتم را هم از این سفره بر میدارم
تو حاج احمد را انتخاب کردی و حاج احمد هم تو را
مثل خودش هم رفتی؛ با عزت و سربلندی
همسر عزیز و پدر مهربان، این روزها حضورت را بیشتر از قبل احساس میکنم
به این باور رسیده ام که شهدا زنده اند
خودت که شاهد بودی
بعضی مواقع علی آقا، پسرمان گریه می کرد، خیلی بی تابی می کرد
خسته که می شدم با تو حرف میزدم و می گفتم
«محسنم، علی را چه کار کنم؟ خودت بیا»
تو می آمدی، چون علی آرام آرام میشد
میدانم که همیشه هم قرار است پیشمان باشی
اصلا خودمانی تر بگویم، زندگی جدیدی را شروع کرده ایم
مثل همه زندگی ها سختی هایی دارد، مشکلاتی دارد
اما، مهم این است که من فقط تو را دارم
این زندگی هم تفاوت هایی دارد، چون زندگی مان با بقیه فرق می کند، مثل همان روزها پیوند این زندگی آسمانی است
اما میدانم که باز برایم قرآن میخوانی، آن هم با ترجمه
کتاب خواندن هایمان ادامه دارد
گلستان شهدا هم که میرویم
مداحی هم برایم می کنی
یادت هست چقدر این شعر را دوست داشتی
منم باید برم...آره، برم سرم بره....آن قدر گفتی وخواندی و گریه کردی و به سینه زدی که آخر هم رفتی
هم خودت و هم سرت
راستی برایت نگفته ام، علی دیگر مثل قبل نیست
آرام تر شده ؛ انگار فهمیده که بابایش قرار است بیاید و هر روز باید سنگ مزار پدرش را ببوسد تا خود صورتت را
همین هم برایش کافی است
شب ها برایش قصه می گویم
یکی بود ، یکی نبود.پدری بود به نام محسن و ....با خودم قرار گذاشته ام هر شب یک داستان از تو برایش بگویم
موضوع های زیادی دارم
مثل، داستان روزهای گذشت و فداکاری ات در اردوهای جهادی
داستان عروس و دامادهایی که زندگی شان با عکس تو شروع شد
داستان فرزندی بنام امیر حسین که مادرش نامش را تغییر داد و شد محسن
داستان مشکلاتی که به واسطه متوسل شدن به تو حل شد
داستان مرد بودنت، نه ببخشید شیر مرد بودنت
قصه ها را برایش می گویم تا بزرگ شود، مرد شود، جهادگر شود، ولایتی شود، پاسدار شود، شهید شود و مثل تو شود
محسن دوست داشتنی ام؛ چه انقلابی به پا کرده ای؟
ببین.دنیا را زیر و رو کرده ای
دل ها را تکان داده ای
نه فقط در دنیای مجازی بیا و ببین برایت چکار کردند
برای آمدنت هم سنگ تمام میگذارند
رهبرمان هم گفتند
«محسن حججی، حجت بر همگان شد»
همسر مهربانم؛ بگذار از سکوت این شب ها هم برایت بگویم
با خودم فکر می کردم که اصلا مگر محسن من چند سال داشته؟ محسن جان، مرد من؛ جوان دهه هفتادی امروز علم اسلام افتاده است به دست تو، به نام تو
چگونه زندگی کرده ای، که خدا عاشقت شد. خدا که عاشقت شد تو را انتخاب کرد.وقتی خدا تو را خرید، اهل بیت هم به بازار آمدند
دوستت داشتند که تو هم عاشق آنها شده ای. عاشق که نه، اصلا تو مثل خودشان شده ای
دلنوشته هایت را خوانده ام. دوست دارم مثل حضرت علی اکبر در جوانی فدای اسلام بشوم...که شدی
میخواهم گوشه ای از مصائب حضرت زهرا (س) را بفهمم ....که فهمیدی
درد بازو و پهلو را احساس کنم....که حس کردی
شهادت بی درد هم نمیخواهم. دوست دارم مثل ارباب بی کفن بی سر بشوم
بی کفن شدی، بی سر هم شدی
سر دادی و سردار شدی
مردانگی را در چشمانت دیدم وقتی که در دست آن ملعون وحشی اسیر بودی و پهلویت زخمی بود
ولی، تو ایستاده بودی
اصلا مگر می شود؟
اما نه، تعجب هم ندارد
از مادرت حضرت زهرا (س)به ارث برده ای
مظلومیت را هم از پدرت امیرالمومنین علیه السلام
با شنیدن نام تو، عاشورا برای من تکرار میشود
تکرار که نه، تجسم هم میشود.غریب گیر آوردنت
خنجر...پهلو...زخم...اسارت...تشنگی...رجز خوانی...خیمه...آتش... دود...سر جدا... بدن بی سر....روضه امتکه تکه شده
هر کلمه ای خودش زیارت ناحیه مقدسه است
یک نفر بگوید مگر امروز، روز عاشوراست
اما همسرم، نگران نباش. ما را به مجلس و بزم شراب یزید نبردند
در حرم امام رضا علیه السلام برایت مجلس آبرومندانه ای گرفتند
همه این اتفاقات هم از همانجا شروع شد
حرم امام رضا علیه السلام ؛شب قدر. تقدیرات تو آنجا رقم خورد و چقدر هم زیبا
هنوز ادامه اش مانده
با آمدنت داری دلبری میکنی برای امامزمانت
محسن جان؛مرد من
در این مدت که نبودی ولی بودی اتفاقات زیادی افتاد
چقدر برایت حرف دارم
ناگفته هایی به اندازه تمام سالهای با هم بودنمان
تو هم بیا وبرایم بگو
از لحظه لحظه شیرینی های این سفر
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
نامه همسر شهید محسن حججی
*♥♥♥♥*♥♥♥♥*
نامه های عاشقانه | قسمت اول | شهید عباس دوران ◄
نامه های عاشقانه | قسمت دوم | محمدرضا ملک خواه ◄
نامه های عاشقانه | قسمت سوم | علیرضا اشرف گنجویی ◄
نامه های عاشقانه | قسمت چهارم | روح اللَّه خمینی ◄
..*~~~~~~~*..
میدونی چیه؟
این روزا بیشتراز هرزمان دیگه ای به اطرافم توجه میکنم
انگار پرده ای ازروی چشمام برداشته شده ، کمبودهامو بیش ازحد حس میکنم ، انگار این عقده ها سربازکردنو قصد رسوایی دارن
نبود خیلی چیزارو حس میکنم، یکیش خوده تو که با دریغ کردن خودت ازمن قصد نشون دادن مرد سالاری رو داری
میخوای بهم بفهمونی منو نمیخوای ، میخوای بفهمونی جوری که تو جانان منی من نیستم ، اصلا من برای تو چیم؟ اصلا منو میبینی؟ ، بین اینهمه آدم که دوروبرته منو که گوشه پنجره نشستمو از تو مینویسمو میبینی؟ ، بخدا که نمیبینی
تاحالا شده به من برای یه ثانیه هم که شده فکر کنی؟! تا حالا شده وقتی میام سمتت برای سلام ضربان قلبمو که صداش به گوش فلک میرسه رو بفهمی، تاحالا شده با خودت فکر کنی دلیل اینکه باهات دست نمیدم چیه؟
نه نشده چون تو همیشه به چشم یه بچه به من نگاه میکردی، حتی الان که هفده سالمه بازم واست با هفت سالگیام فرقی ندارم، گاهی اوقات ایقدر ازت حرسم میگیره که ازت متنفر میشم، ولی یه دقیقه بعدش وقتی میخندی و با اون چال لعنتیه من به فداش دلبری میکنی بیش ازپیش عاشقت میشم، دوستای نزدیکم هرکدوم که ازتوی جانان خبردارن منو منع میکنن میگن الان بچه ای خامی هوسه ازسرت میپره، میگن اختلاف سنیمون زیاده، ولی من گوشم بدهکار هیچکدوم ازاین حرفا نبود، اگه اونا خبرداشتن که زندگی من خلاصه میشه تو خنده هات و بمی صدات هرگز همچنین حرفایی نمیزدن، اگه خبرداشتن واسه دیدن تو چه کسایی رو که بهونه نکردم قضاوتم نمیکردن ، اینقدر دوستدارم که حرفاشون برام هیچ ارزشی ندارن
ولی، بعضی شبا که تنهام فکرایی مثه خوره به جونم میفتن، به اختلاف قدمون نگاه میکنم ولی بعدش باخودم میگم زن باید کوتاه تر از مردش باشه تا تو بغلش جاشه
به اختلاف نه سالمون نگاه میکنم ولی بعدش میگم سن فقط یه عدده دلا باید همسن باشن
به اختلاف اخلاقمون نگاه میکنم که هرچقدر من شوخ و خاکیم تو به همون اندازه مغروریو جدی خندهات و فقط توجمع خونوادگی خودت میشه دید ولی بازم باخودم میگم اینم درست میشه
دلداری دادن به خودم شده کاره هرروزم، اولین باری که از دستت بغض کردمو یادمه رنگا ازدستم افتاده بودن و پاشیده بودن به لباست چنان دادی سرم زدی که کل اهل خونه متوجه شدن ازشدت بغض نمیتونستم حرفی بزنم توی بیرحمم اخم کردیو رفتی غافل از اینکه دلیرو زیر پات له کردی
دوستدارم جانان من بیشتر از جونم ولی این باعث نمیشه غرورمو زیرپام بزارم، خودخواه نیستم به عشقه پاکم قسم اگه بدونم که توهم بیمیل نیستی غرور که سهله ازخودمم برای رسیدن به تو میگذرم، ولی وقتی تو اینجوری سردی و باوجود قدکشیدنو رشد کردن من هنوز منو بچه میبینی منم باخودم میگم دلم که از دستم رفت حداقل غرورمو نگه دارم
باور کن جانان من تا آخرش هرکجا که باشه عاشقت میمونم، ارباب قلبم منتظرت میمونم شاید روزی برسه که به منم به چشم زن نگاه کنی تا اون زمان منتظرت میمونم
"اربابم زودبیا نگذار دیر شود "
" ازعشقم مطعنم میترسم این دل زمینگیر شود"
.
.
.
رویای الکیه ولی ای کاش تمام حرفهای دلم را میخواندی توقع ندارم ازچشمانم بفهمی
ای کاش فقط کلماته قطارکرده برروی صفحه رامیخواندی
ای کاش
ای کاش
ای کاش
..*~~~~~~~*..
میدونی چیه؟ ◄
میدونی چیه؟ ◄
****►◄►◄****
به نام خالق ادب ابوالفضل
یا ابوالفضل از تو آموختیم وفاداری را
خون تو نوشت معنی یاری را
ای کاش که آب کربلا می آموخت
آن روز ز چشمانت ابرو داری را
****►◄►◄****
از همان بدو تولد یاور تو بود
عشقش غرورش تو بودی
اصلا نه
این ها کم لطفی است
در مقابل دریای بی کران
همه ی وجودش
یا نه
همه ی زندگیش تو بودی
عبّــــــــــــاس
اسم بزرگی ست
می لرزاند چهار ستون صحرای نبرد را
هیبتش کم از علی نیست
آری
اوست پسر شیر خدا
می غرد سمت خیمه ی دشمن همچو شیر
می دانند که حریف وفایش که هیچ
حریف غیرتش به اهل خیمه گاه هم نمی شوند
هر خم ابرویش می کشد ده ها نفر
حســــــــین
تو را چه نیاز به لشکر هست
وقتی که ابوالفضل دست و چشم فدا می کند
اصلا
وقتی ماه بنی هاشم با توست
تو را چه نیاز به کوفیان
ادبش نقشه بر آب می کند
نقشه ی یزیدیان را
وفایش می آمرزد وفاداری را
عباس تمام کرد در حقت برادر داری را
همین بس است
و
همین بس است
برای شکست دشمنت
****►◄►◄****
در سوگ جانان | قسمت اول ◄
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم