عاقا ما یه پسر عمو داریم این هر سال چهار شنبه سوری با هم میریم تو شهر
بعد ما تو جبهه ی آتش نشان ها کار میکنیم
اون آتیشایی که هیشکی دورشون نیست رو میریم میشاشیم روشون
:khak: :khak: :khak:
تا خاموش بشن مبادا جون کسی به خطر بیوفته
بعد یجا رسیدیم دیدیم ای داد بی داد چقدر شلوغه
دختر و پسرا هم مثل دو کفتر عاشق از روی این آتیشا میپرن و عاشقونه دسته همو گرفتن
بعد من بش گفتیم مجید بیا ما هم عاشقونه مثه این کفترای عاشق از روی آتیش بپریم گفت باشه
**♥** *ghalb_sorati*
بعد من هِیکلم خیلی درشته اون هیکلش ریزه
بش گفتم عزیزم تو فکر کن مثلن عشخه منی دسته منو بگیر
بعد دستمو گرفت
بعد شروع کرد نازک نازکی حرف زدن مثه این دختر باکلاسا
میگفت هزیزم بزار یکمی خلوت بشا بعد با هم از رو آتیش میپریم جیگر
*malos* *malos*
بعد یکمی خلوت شد گفتم آماده ایی خوشگلم
گفت آرا
دوتایی مثه دوتا خر وحشی شروع کردیم یورتمه دویدن
*amo_barghi* *amo_barghi*
بعد من دمپایی پام بود
اون کفش
بعد نزدیک آتش که اومدیم بپریم گفتم ای وای عشقم دمپایام در اومد نپر بعدم وایسادم همونجا
*bi_chare* *bi_chare*
ولی خو اون پرید
بعد من یادم رفت دستشو ول کنم
یهو دیدم یکی داره وسط آتیش داره فحش میده جیغ میکشه و بندری میرقصه
*bi asab* *bi asab*
میگفت خاک بر سرت عشقم
بعد نجاتش دادم افسردگی گرفته بود
بهش گفتم عزیزم این افسردگی برا بچمون خوب نیست
*ghalb* *ghalb*
بعد ما نه بدبختیم پول نداشتیم ترقه بخریم نفری یه قوطی کبریت از خونه اوردیم
بعد نشسته بودیم دور آتیش یه رفیقامونم ضرب و تیمپو میزد و پشت سره ما پر شده بود زن و دختر که نگاه میکردن
بعد میومدیم کبیرت آتش میزدیم مینداخیتم زیر پای این زنا و دخترایی که داشتن آتیش بازیو نگاه میکردن
*goz_khand* *goz_khand*
اینام فکر میکردن ترقس مثه لشکر اورانگوتان فرار میکردن
عاقا چشمتون روز بد نبینه
ازین دختر شَرا داخل اینا بودن
بد منو مجید بقل هم نشسته بودیم
*fekr* *fekr*
رو لب جدول بعد یهو دیدیم یه چیزی قِل خورد اومد زیر پای مجید
من گفتم اِوا عشقم ترقه
*narahat* *narahat*
یهو دیدم منفجر شد صدای بمب هیروشیما داد
من تا دوساعت گوشام سوت میکشید چشامم دست میزدند نصف پشمامم ریخت
فکر میکنم تو ترقش واجبی ریخته بود
بعد نگاه کردم دیدم از مجید یه تیکه عن فقط بجا مونده
*gerye* *gerye*
خواهشن دخترای عزیز یکمی مراعات کنید شما نباید این مواد خطر ناک رو حمل کنید
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
ما سالهای پیش چهارشنبه سوریا میرفتیم شهرستان
خونه بابا بزرگ و مادر بزرگم که برا سال تحویل پیش اونا باشیم
بعد رو پشت بوم آتیش روشن میکنیم و خونوادگی همونجا میپریم
سرخی تو از من و زردی من از تو میخونیم
بعد یبار بچه ی یکی از فامیلامون ازین ترقه کوچیکا داشت بعد بلد نبود نمیدید سرو ته ترقه کدوم سمته
:khak: :khak:
ترقه رو گرفتم ازش گفتم ببین عمو ترقه رو اینجوری باید روشن کنی و بندازی
سره ترقه رو پیدا کردم آتیش زدم و بدون توجه به جلوم پرتش کردم
*bi_chare* *bi_chare*
زرتی افتاد تو سیوشرت عاموم که ازین کلاه دارا بود ، بعد گفتم یاد گرفتی عمو ؟
*vakh_vakh* *vakh_vakh*
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
ما هر وقت چهار شنبه سوریا دهات بودیم
ترقه رو به شکل های مختلف تست میکردیم
تو قوطی فلزی
شیشه نوشابه
تانکره آب
همیجوری هر جا رد میشدیم ترقه مینداختیم
یبارم از بقل توالت رد میشدیم سه چهارتا انداختیم تو توالت
*tafakor* *fekr*
یهو دیدیم توالت به شکل معجزه آسایی به صدا در اومد و شروع کرد به فحش دادن
*bi asab* *bi asab*
گفت وایسید بیام بیرون پدر کره های خر سوخته ، میام چوب میکنم تو واکسنتون
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
برای مشاهده همه خاطرات کلیک کنید ◄
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
*ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥**
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
*ghalb_sorati* دلاتون شاد لباتون خندون **♥**
این خاطراتی که میگم تو چند تا عروسیه مختلف رخ داده
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
عاقا ما رفتیم یه عروسی بعد باغ تالار بود
بچه بودم حدود چهارده پونزده
این فامیلای عروس دوماد یه جا تو باغ میرفتن ترقه میزدند
ازین ترقه پیازیا که میکوبی زمین
منفجر میشه
منم بچه بودم داشتم از دور نگاه میکردم
بعد وسط ترقه زدنا دیدم یارو ترقشو یواش زد زمین نترکید
منم مث یهو ذوق مرگ شدم
خون به مغزم نرسید پریدم وسط میدون که ترقه رو بردارم
*amo_barghi* *amo_barghi*
دیدید میگن یه ترقه ترکید پشمامون ریخت
من خودم تجریش کردم
همیجوری مث گراز پریدم وسط میدون ترقه ها
یهو یه ترقه خورد تو سرم قده توپ پینگ پونگ
*gij* *gij*
نصف پشمام ریخت
یعنی میگم نصف پشمام ریخت یعنی ریختا ، سوخت رفت پی کارش
بعدش
*narahat* *narahat*
دیدم اون ترقه که رفته بودم برش دارم سنگ بوده
منم اعصابم خورد شد هرچی موز بود خوردم
آخراش دیگه جا نداشتم موزا رو مینداختم زیر میر با پا لهشون میکردم
یه بشقاب شیرینی رو هم ریختم سطل آشغال
*narahat* *narahat*
خدایی وسط ترقه بازی سنگ نندازید ؛ بیشعورید مگه ؟؟
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
یبارم بچه تر بودم حدود ده دوازده سال
بعد با بچه هایی که تو تالار بودن دزد و پلیس بازی میکردم و خیلی کیف میداد
*lover* *lover*
گروه گروه شده بودیم یه گروه دزد یه گروه پلیس
بعد باید قبل اینکه همه رو بگیرن هم دیگه رو تا شیش بشماریم تا آزاد بشن
اونام برا دستگیر کردن همینطوری تا شیش باید بشمارن
خیلی بازی هیجانی بود
بعد من وسط بازی دسشوییم گرفت
:khak: :khak:
یه نگاه کردم دیدم یارام همه آزادن گفتم خب پس من برم دشوری بر#ینمو بیام
دشویی یکم اونورتر بود
من رفتم دسشویی ؛ همه دسشوییا پر بود
هی زدم به در
کسی نمیومد بیرون هی زدم به در کسی نمیومد بیرون
بعد یارم گفت کمــــــــک کمــــــــک
*help* *help*
بعد منم احساس مسئولیتم نسبت به یارم شکوفا شد
شلوارو کشیدم پایین دم دره توالت ریدم
:khak: :khak:
رفتم همه یارا رو آزاد کردم
*modir* *modir*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
یبارم تقریبا هژده نوزده سالم بود
عروسی بودیم بابای منم وانت داره
بعد برا عروسیا میشستیم پشت وانت
بزن و بکوب امشب کنار بندر حرفای خوب امشب کناره بندر
بعد افتاده بودیم دنبال ماشین عروس
هی تیکه تیکه جلو ماشین عروسو ماشینا میگرفتن و می ایستادن
منم هر بار میپریدم پایین از پشت وانت وسط خیابون قر میدادم
بقیه هم برام بوق میزدند
منم قرررررررررر قرررررررررر
آهاااا ما شا الله
بعد من پشتم به مسیر حرکت بود
اصن نمیدیدم چه خبره چون خو معمولی بود دیگه جلو هم یه عالمه ماشینه که ما پشتشونیم
هر وقت بابام میزد رو ترمز من میپردیم پایین
یبار بابام زد رو ترمز منم پریدم پایین
تو نگو دست انداز بود
منو ول کردند رفتن
*narahat* *narahat*
شانسم گفت یه موتور منو سوار کرد
لطفن مسئولین رسیدگی کنید این چه وضعه دست انداز زدنه تو سطح شهر ؛ مرسی اَه
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
ان شا الله بقیه خاطراتم رو هم مینویسم براتون
لیست خاطرات قرار داده شده تا کنون ◄
*ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥**